جوانان انقلابی
عزیزان! نادانستهها را جز با تجربهی خود یا گوش سپردن به تجربهی دیگران نمیتوان دانست. بسیاری از آن
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون 21
با شنیدن جملاتی که بین پرستار و مامانم رد و بدل شد، احساس میکردم کر شدم... دیگه هیچ چیز حالیم نبود... احساس دیوث ترین آدم دنیا را داشتم... احساس میکردم خیلی خر و نفهم هستم که تا حالا نتونستم بفهمم که خواهرم... منی که مثلا تحصیل و درسم را ول کرده بودم و بهترین روزهای نوجوونیم را پادویی گاراژ مکانیکی کرده بودم، الان همه چیزم را بر باد رفته میدیدم...
حتی دیگه روم نمیشد که توی بیمارستان بمونم و دنبال نسخه و دوا و درمون افسانه باشم... اگه گفتن این دختر کیت میشه؟ بگم داداش اسکلشم؟! بگم این دختر خانمی که الان داره زور سقط میزنه، خواهر لاکردارمه؟! بگم ما خانوادگی چیکاره ایم؟!
از همه بدتر، بگم این خانمه که حتی نمیتونه توی این لباس جلفش درست راه بره و راحت بشینه رو صندلی، مامانمه؟! حتی روم نمیشد با مامانم راه برم... چه برسه به اینکه بخوام جلوی همه بهش بگم مامان!
دیگه چشمای هیز اون همه دکتر و مرد و پرستار و بیمارهای دیگه را به پر و پاچه مامانم که جای خود داشت... حالم بد میشد که حتی کسی که داشت کف بیمارستان را تمیز میکرد، تا مامان رویا و آبجی افسانم را میدید، مهربون میشد و مثلا تریپ دلسوزی و دلداری از خودش در میکرد و میومد جلو و میگفت: خانم مشکلتون چیه؟ از من خدمتی برمیاد؟
یه چیز دیگه از همش بیشتر آزارم میداد... اونم اینکه شبهایی که من از سر کار برمیگشتم و داشتم لباسای چرب و چیلیبم را میشستم یا داشتم توی کیف و کمد لباسای فانتزی و شو مدلینگ دخترونه خواهرم دید میزدم، کدوم بی شرفی با افسانه نشست و برخواست میکرده و به ریش و ریشه من داداش کثافت عوضی آشغال بی غیرت بی خاصیتش میخندیده و یه آبم روش؟!
از بیمارستان زدم بیرون... میسوختم از اینکه مامانم چرا سکته نکرد؟ میسوختم از اینکه چرا حتی تاریخ مراجعه به پزشک و شمال و کوفت و زهرمار افسانه را میدونست؟ میسوختم از اینکه چرا جیغ نکشید و روی دست من نیفتاد وقتی فهمید که افسانه سه ماهشه و حتی باید جنینش را تیکه تیکه از بدنش بیارن بیرون؟!
باید چیکار میکردم؟ پیش کدوم آخوند میرفتم که تو دلش بهم نگه «ای بدبخت اسکل بی ناموس؟!» پیش کدوم شیخ مسجدی میرفتم که بتونه شوت بودنم را ماله کشی کنه و مثلا روضه مغفرت پروردگار واسم بخونه؟ اصلا کسی که یه عمر جور دیگه زندگی کرده و حتی برقه و پوشه روی چهره ناموسش مینداخته، میتونه بفهمه وقتی میدیدم که حتی پسرهای دانشجوهای پزشکی تو بیمارستان میومدن و به بهانه معاینه و معالجه افسانه، پرده را میکشیدن و الکی دست به چشم و نبض و لب و دهنش میزدن، من چه حالی میشدم؟
اگه حرف میزدم، میگفتن حالا رگ ناموس پرستیت ورم کرده؟! حالا که خواهرت داره زور میزنه تا جنازه جنینش را پس بندازه؟! اگه هم دم نمیزدم، با خودشون فکر میکردن عجب پسر خلی!!
حالم بد بود... احساس ورشکستگی میکردم... تمام زحمت ها و بی سواد موندن و مدرسه نرفتنم را بر باد رفته میدیدم... احساس میکردم خواهرمو به تاراج بردن... مامانم هم از خواهرم لابد بدتر... من که خبر نداشتم... لابد مامانم از افسانه بدتره که ...
سه چهار ساعت طول کشید... تمام مسیر بیمارستان تا گاراژ را مثل دیوونه های خیابونی و ولگرد راه رفتم... حتی متوجه دو بار زمین خوردنم هم نشدم... حتی متوجه خیس شدن زیر بارون هم نشدم...
رسیدم به گاراژ... هیچ صدایی نمیشنیدم... فقط میدیدم که اوسا صورتشو آورده نزدیک صورتمو و با خشم بسیار، دهان گشادش را با شدت باز و بسته میکنه... فکر کنم داشت داد میزد و فحشم میداد که چرا دیر اومدم و کدوم قبرستون دره ای بودم؟ ... من نمیشنیدم... دستمو بردم سمت تیغ موکت بری... دیدم اوسا با تعجب، ترسید و کنار رفت... فکر کرد میخوام بزنم ناکارش کنم...
رفتم سمت دسشویی... دیگه علاوه بر گوشام، چشمام هم کار نمیکرد... ولو شدم گوشه مستراب... مثل فیلم داشت از جلوی چشام رد میشد: قیافه افسانه... لباسای لختی و پختی افسانه و مامان... دیر اومدن هر شبشون... خسته و کوفته بودن هر دوشون... اون روز عصر... پوشش نداشته مامانم... خنده های کوروش به ریش و ریشه من... چشمای بچه های محله قدیمیمون... پر و پاچه افسانه... عکس مامان توی گوشی پسر اوسا... پولایی که شب قبلش میشمردیم... دانشگاه آزاد... شهریه ترم افسانه... مدلینگ شمال و کیش...
دیگه چشامو بستم... خسته بودم... اول در مسترابو قفل کردم... میخواستم وقتی میزنم و میلرزم، حتی اگه به گه خوردن هم افتادم دیگه نتونم خودمو نجات بدم... زدم... رگ دست چپمو زدم... زدم به سلامتی غیرت نداشتم... زدم به سلامتی خانواده فاحشم... زدم و آروم خوابیدم...😔😔
ادامه دارد...
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 #کف_خیابون 21 با شنیدن جملاتی که بین پرستار و مامانم رد و بدل شد، احساس میکردم کر شدم
#کف_خیابون 22
این همه مطالبی بود افشین در این پرونده به دستخط خودش نوشته بود. البته با توجه به رنگ های متفاوت خودکارها و کاغذها و ... معلوم بود که مدتی طول کشیده تا تونسته همه این چیزا را بنویسه.
خب همونطور که خوندید و ملاحظه کردین، ظاهر پرونده، بلکه بهتره بگم ظاهر مطالبی که افشین درباره خانوادش و علت خودکشیش تشریح کرده، به مفاسد جنسی و لاابالی و بی بند و باری عارضی اشاره داره... دقت کنید لطفا... من از هیچ جای این پرونده، فقر و ندار بودن را نفهمیدم... چرا؟ مشخصه... چون اونا فقیر نبودن...
معمولا خانواده هایی که فقیر هستند و نیاز به توجه و کمک های مالی دارند، اکثرا از تربیت خوبی هم برخوردارند. بارها در کلاس های تشریح و تبارشناسی عمومی خوندیم و درس دادیم که معمول فقیرها و خانواده های بی بضاعت، از حیا و عفت جالب برخوردارند. اما میبینیم که خانواده افشین، فکر کنم در حدود دو سال، ینی تقریبا چهار ترم تحصیلی افسانه، به قهقهرا رفتند! با اینکه نیاز مبرم به پول و معاش نداشتند که پرونده در فایل پرونده های خلاف عفت و اخلاق و تن فروشی و از این جور مسائل قرار بگیره.
خوشم اومد از شهید شاهرودی... خیلی زود به این مسئله رسیده بود و معلوم بود که کارش را خوب بلد بوده... خدا بیامرزتش... اینقدر قشنگ پرونده را پیش برده بوده، که دو تا احتمال دربارش دادم که ... حالا بماند... بعدا خودتون متوجه بشید بهتره...
چون که دارم این مطالب را واسه انتشار اولیه در فضای مجازی آماده میکنم، لازم میبینم که بخاطر مطالبی که در صفحات و شب های گذشته مطرح شد و تلاش کردم در عین حفظ اصالت اعترافات و خاطرات افشین، ادب و نزاکت را هم رعایت کنم، رسما عذرخواهی کنم. اما خب دیگه بیشتر از این نمیشد سانسورش کرد. چون همانطور که خواهید دید، با ذره ذره حرف های افشین باید پیش بریم تا برسیم به «کف خیابون»!
اما پیشنهاد میکنم، کسانی که دل و جرات خوندن این جور پرونده ها را ندارن، از حالا به بعد را مطالعه نکنند. اینو برای بازار گرمی و اداهای لوس جذب مخاطب نگفتم. جدی و بدون هیچ شوخی اینو گفتم. از حالا به بعد تا حدود قسمت های سی، سر سفره شهید شاهرودی، بازجو و محقق اصلی پرونده افشین خواهیم بود تا...
پس لطفا همین حالا تصمیمتون را بگیرید و اگر مایلید به ادامه تشریح پرونده، بسم الله بگید و مطالب زیر را از زبون شهید شاهرودی با اندکی دخل و تصرف تکمیلی توسط خودم با دقت فوق العاده مطالعه کنید... بسم الله...
👈 از زبان شهید شاهرودی:
بخش مشاوره پلیس و نیروی انتظامی تونسته بود یه مشاور خوب واسه افشین پیدا کنه. بعد از اینکه افشین را آورده بودن بیمارستان و نجاتش داده بودن، بلافاصله وقتی مشاور تونسته بود چند تا جمله از زیر زبون افشین بکشه بیرون، به حساسیت موضوع پی برده بود و به واسطه اداره........ با من (شاهرودی) ارتباط گرفت.
تازه از عمره برگشته بودم. اولین پرونده بعد از سفر عمره، پرونده افشین بود. ظرف مدت کمتر از دو هفته تونستم اعتماد افشین را جلب کنم. اما افشین... بعد از اون شبی که فهمیده بود افسانه حامله شده و داره سقط میکنه، دیگه به حالت عادی روانی برنگشت... تا مدت ها به جای ناخونش، نوک انگشتاش را میجوید... حتی دو سه بار دیگه هم خودزنی کرده بود... وضعیت بسیار اسفباری داشت...
من فقط باید اعتمادش را جلب میکردم تا بتونم باهاش ارتباط بگیرم و بتونم هم نجاتش بدم و هم پرونده خودمو پیش ببرم. تا اینکه یه اتفاق افتاد... اتفاقی که آب پاکی رو دست همه بچه هایی ریخت که معتقد بودند افشین ...
بذارین اینجوری بگم... تمام خواب و خوراکم شد افشین... نباید خانوادش میفهمیدن که با من و تیم ما ارتباط داره و داریم روش کار میکنیم... فقط یه جوری میتونستم اعتماد صد در صد افشین را جلب کنم... تنها یک راه... بخاطر همین، نقشه قتل و کشتن کوروش را انداختم تو ذهنش... امان... امان از افشینی که وقتی اینو مطرح کردم، چشماش بازتر شد و مثل اینکه امیدش به زندگی بیشتر شد... اجازه بدید اینجوری گذرا رد نشم و ریزتر واستون بگم...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎
🌸بحث کردن با والدین🌸
💬درباره بحث کردن فرزندان با والدین تمرین کنید تا حرف خودتان را بزنید و سپس ساکت بمانید و به نظرات بحث برانگیز فرزندتان توجهی نکنید و در صورت لزوم از او دور شوید تا فرزندتان بفهمد که حرف والدین حرف آخر و فصل الخطاب است. ولی اگر فرزند شما از صحبت کردن لذت می برد، زمان و قانون بگذارید که حرف زدن شما نباید باعث توهین به دیگری مثل بالابردن صدایتان باشد. یا درباره برخی مسائل باید بیاموزند که فقط حرف والدین باید باشد و جای بحث برای دیگران نیست، مثل لباس پوشیدن برای مهمانی.
✍️https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
✨🌱🌿✨🌱🌿✨🌱🌿
✅خاطرات شهدا
🌹شهید محسن حججی🌹
✍مدتی در یکی از نواحی بسیج نجف اباد فعال بودم. چند دفعه به محسن گفتم: " ییا تو بسیج ناحیه ما!" سرسری برخورد می کرد......
☑️شادی روح شهدا صلوات
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
💫
آرامش چیست؟
نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه هایتان سرشار از بوی خدا💐🌺
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
یک🌺شب🌺پر از آرامش
یک دل شاد وبی غصه
یک زندگی آروم وعاشقانه
ویک دعای خیر
ازته دل
نصیب لحظه هاتون
تو این
شب سردزمستانی
خونه دلتون گرم.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
🖼سخننگاشت|درود خدا بر سپاه پاسداران و همه عناصر حافظ امنیت و نیروی انتظامی و ارتش و دیگران
#ادمین_نوشت
وقتی رهبر مسلمانان جهان به ارواح طیبه #شهدا دورد می فرستد.... مطمئن می شوم که این #سلبریتی ها.... خائنی بیش نیستند!!!
#رهبر_انقلاب
#درود_خدا_بر_سپاه
📌https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_6005690956551034198.mp3
2.25M
وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
■بیا ام البنین برگشته زینب...؛
ولی افسوس عباسی ندارد...
#روضه
بسیاردلنشین
🎤 #حاج_میثم_مطیعی
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
🖼سخننگاشت|درود خدا بر سپاه پاسداران و همه عناصر حافظ امنیت و نیروی انتظامی و ارتش و دیگران #ادمین_
.
🔴رهبر معظم انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی: من در پایان بیانیه [اخیر] ، از مردم برای راهپیمایی 22 بهمن تشکر کردم لکن این تشکر خیلی کمتر از چیزی است که حق مردم ایران است.
🔹ملت ایران در ۲۲بهمن کار بزرگی را انجام دادند. بنابر گزارشی که دادند تقریبا در همهی کشور، جمعیت بیشتری آمده بوده است.
🔹البته دشمنان کتمان میکنند که میلیونها نفر به خیابان آمدند، اما این را میفهمند و همه میدانند ملتی که اینجور در صحنه است، دشمن هیچ آسیبی نمیتواند به او برساند.
🔹خدا مردمی را که اینجور از کشور خود دفاع میکنند، مورد لطف و مرحمت قرار میدهد.
🔹یک عده هم خودشان ضعیف شدهاند و میگویند انقلاب ضعیف شده؛ آنان ضعفهای خود را به ملت نسبت میدهند.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
. 🔴رهبر معظم انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم آذربایجان شرقی: من در پایان بیانیه [اخیر] ، از مردم برا
💢 مسئولان دوست و دشمن را بشناسند
🔹مسئولان، دوست و دشمن را بشناسند و فریب نخورند. دشمن گاهی دندان نشان میدهد، گاهی مشت میزند و گاهی لبخند میزند؛ اینها فرقی ندارند و لبخند آنها هم از سر دشمنی است.
🔹در دلهای نجس و سرشار از کینهی آنها نسبت به اسلام و جمهوری اسلامی «دشمنی» است. دشمنی آمریکا که آشکار است؛ اروپاییها هم امروز خدعه میکنند. من نمیگویم چه کار کنند، اما مسئولان مواظب باشند مخدوع نشوند و فریب نخورند. به نام اینکه حالا یک کاری بکنیم، کشور را دچار مشکل نکنند؛ بدانند دست خدا بالای دستهاست.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#وفاٺحضرٺامالبنینتسلیٺ🏴
{زَناݩمَهدوےرادَسٺڪمنگیرید}~•
•| زنان مهدوےاگر نتوانند
مانند #حضرتزهرا سرباز
امام زمانشان باشند؛
•| مانند حضرت امالبنین،
مربے سربازان امام زمانـ❥
مےشوند.
•| راهت را برای عاقبت بخیری
انتخاب کن: برای #امامزمانٺ
فاطمه اے یا ام البنین؟
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei