جوانان انقلابی
قسمت دهم💛💚💙رمان شهید حججی خیلی کم، نگذاشتند من همه فیلم را تماشا کنم. دوست دارم فیلمی یا کتابی از ن
قسمت یازدهم❤️رمان شهید حججی
١٣
و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟
نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و از مـن خواسـت کـه آن را بـه عنـوان یادگـاري از
طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب «سرباز سالهاي ابري» را به آقا محسن هدیه دادم و بعد از یک هفته بود که به همراه خانوادهشان به خواستگاري من
آمد.
یعنی همه چیز از مؤسسه شهید کاظمیشروع شد!
بله دقیقا و ما خیلی شهدایی به هم معرفی شدیم.
چطور با مؤسسه شهید کاظمیآشنا و مرتبط شدید؟
خیلی اتفاقی. آن زمان من دبیرستانی بودم و باتوجه به اینکه مؤسسه شهید کاظمیبراي عضوگیري سراغ دانش آموزان نخبه در مدارس میرفت، آشنایی
و عضویت من هم به همان زمان مربوط میشد. البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدالله همه مراحل با موفقیت طی شد
و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم.
عمده فعالیت مؤسسه شهید کاظمیچیست؟
مؤسسه شهید احمد کاظمییک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه اسـت و در بخـش هـاي مختلفـی اعـم از علمـی، ورزشـی،
گروههاي جهادي، کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت میکند.
فعالیت آقامحسن در کدام بخش مؤسسه شهید کاظمیبود؟
آقا محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادي و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکـه وارد سـپاه
شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه میرفت و پولی را که از قبل این کار به دست میآورد، براي اردوهاي جهادي کنار میگذاشت.
خب از شب خواستگاري بگویید... مثل همه خواستگاريهاي معمول بود یا تفاوتی داشت؟
شب خواستگاري برعکس همه که در این جلسه حرفهاي خاص خاص میزنند، آقا محسن قرآن آورده بود و از تفألهایی که براي ازدواج با مـن، بـه
قرآن زده بود، میگفت. میگفت من بعد از دیدن شما براي اقدام به خواستگاري و ازدواج تفألهاي زیادي به قرآن زدم و در این مورد با خدا مشورت کردم.
آن آیهها و تفألها یادتان هست؟
بله؛ یکی از آن تفألها که این روزها به حکمت آن پی بردهام، مربوط به شب قبل از خواستگاري بود. «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و
برتري خواهی داشت.» (آیه 68 سوره طه) معناي این آیه را شاید آن موقع درك نکردم؛ ولی الان خوب فهمیدهام آن برتـري کـه آن روز قـرآن از آن سـخن
گفت، چه بود.
شب خواستگاري هم به قرآن تفأل زدند؟
بله آن شب هم به قرآن تفأل زدند که اینبار آیه 31 سوره نور آمد: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزنـد
و زیورهاي خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست...» بعد خطاب به من گفتند: «از خدا چنین همسري را میخواهم. شما میتوانید اینطور
که قرآن خواسته، باشید؟» که من در جوابشان گفتم بله.
خواسته دیگري هم از شما داشتند؟
گفتند من سر سفره شهدا نشستهام و در مسیري قدم گذاشتهام که دلم میخواهد با همسرم آن را ادامه بدهم. همسري که اول من را به سعادت و سپس به
شهادت برساند. شما میتوانید کمکم کنید؟ گفتم بله اما شما هم پسر باباي من میشوید. گفتند بله. گفتم پس یاعلی... صبح فردا هم رفتیم براي آزمایش.
یعنی فقط همان یک جلسه با هم صحبت کردید و جوابتان را همان موقع دادید؟
بله؛ جواب مثبت دادم.
چه شاخصهاي در وجود آقا محسن دیدید که جذب و مصمم به انتخاب ایشان شدید و آنقدر زود جواب بله دادید؟
فقط و فقط میتوانم بگویم ایمانشان. چون موقعی که آقامحسن براي خواستگاري آمد، شاغل در یک شرکت معمولی بود و حتی هنوز وارد سپاه نشده
بود. با این حال من و پدرم اصلا بحث مالی را جلو نکشیدیم. چون تنها ایمانشان ما را جذب کـرد و اینکـه پـدرم بـه آقامحسـن گفتـه بـود مـن پسـري نـ دارم،
میتوانی پسرم باشی که او هم قبول کرده بود.
پیشینه فکري یک دختر هجده ساله چه میتواند باشد که شخصی مثل آقامحسن را براي همسري انتخاب کند؟
صد در صد که خانواده نقش مهمیدر این پیشینه داشت؛ اما حضور در مؤسسه شهید کاظمیو فعالیتهاي فرهنگی هم به نوبه خود بیتأثیر نبوده است.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_5902498895476294654.mp3
3.29M
#زمزمه
(افتادنت به روی خاک، ببین چه کرده با علی)
بانوای حاج میثم مطیعی
متن شعر:😔😔😔
فقط چند دقیقه از کار و تمام مشغله های زندگی فاصله بگیریم و کمی درد و دل کنیم...😭😭
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
♦️یا فاطمه زهـ️ــــــــرا سلام الله علیها♦️
دعای فرج
🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
♦️اگرهمگی #یڪدل و #یڪصدا
برای #ظهوردعاڪنیم،
قطعاً،امرشریف ظهوربه زودی، #محقق خواهدشد
شهید #علیرضا_بریری
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 #صوت_شهدایی
🕊 خوش به حال شهدا ...
🎤با نوای کربلایی #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_ویژه
🌹https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
#حسین_جان❤️
یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند
تسکین دردهای دل مضطرم حسین
#السلامعلیالحسین✋️🍃
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
قسمت یازدهم❤️رمان شهید حججی ١٣ و شما متوجه این قصد آقا محسن شدید؟ نه! فقط روز آخر نمایشگاه بود که
قسمت دوازدهم💗💗
در مورد مهریه هم در آن جلسه صحبت شد؟
بله، آقا محسن از من در مورد مهریه پرسیدند و اینکه نمیتوانند متعهد به مهریه بالا شوند. گفتند اگر مهریه 14 سکه باشـد، خیلـی راضـی ام و البتـه دلـم
میخواهد حضرت زهرا(س) هم راضی باشند. من در جوابشان گفتم نگران نباشید؛ خوشحالتان میکنم.
و چطور خوشحالشان کردید؟
روزي که براي مهربرون بنده آمدند هیچ کسی اطلاع نداشت قرار است چه مهریهاي گرفته شود. من در همان جلسه برگهاي که از قبل نوشته بودم را به
پدرم دادم و گفتم این را بخوانید. من این مهریه را میخواهم.
روي آن برگه چه مقدار مهریه نوشته بودید؟
مهریه اي که من نوشته بودم، یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، 12 شاخه گل نرگس بـه نیـت امـام زمـان (عـج )، 14 مثقـال
نمک به نیت نمک زندگی، 124 هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه براي همسرم بود.
و حفظ کردند کل قرآن را؟
بیشترش را حفظ بودند. صلواتها را هم فرستادند. ولی خب دفعه اولی که خواستند به سوریه بروند؛ من کـل مهریـه ام را بـه آقامحسـن بخشـیدم . چـون
ارزشش براي من بیشتر از این حرفها بود.
از نظر ایمانی و اعتقادي شما بالاتر بودید یا آقامحسن؟
از هرنظر و در هر زمینهاي که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک الگوي به تمام معنا براي من بود.
معلمیبود که شما را با خودش بالا بکشد؟ یعنی رشدتان بدهد؟
اگر بالا نکشیده بود، قطعا من امروز این صبر را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع تعصبات خـاص نسـبت بـه مـن نشـان نمـی داد و همیشـ ه بـا روش خـاص
خودش من را راهنمایی و ارشاد میکرد. مثلا در مورد حجاب، زیباییهاي آن را با روش خاص خود به من نشان داد و معتقد بود بـراي حجـاب نـه تنهـا نبایـد
صرفهجویی کرد؛ بلکه باید بهترین چادرها را خرید و سر کرد.
از کی آقا محسن معروف شد به یک جهادگر و پا در میدان جهاد گذاشت؟
آقا محسن از همان سال 85 یعنی پانزده سالگی که وارد مؤسسه شهید کاظمیشدند کـار جهـادي را شـروع کـرد . او از همـان سـال هـا دغدغـه کارهـاي
فرهنگی را داشت و عجیب این حوزه برایش مهم بود. مخصوصا نسبت به صحبتهاي رهبر انقلاب دغدغه خاصی داشت و شبهایی بود کـ ه تـا صـبح بیـدار
میماند، کتاب میخواند و روي بیانات حضرت آقا کار میکرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال تلگرامیشان میگذاشت.
پس آقامحسن به نوعی در فضاي مجازي هم جهادگر بودهاند؟
بله؛ این اواخر در فضاي مجازي از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، میگفت مقام معظم رهبري وقتـی کـه فرمـوده انـد : «جـواب کـار فرهنگـی باطـل ، کـار
فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کردهاند. ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم.
چه شد که به عضویت در سپاه پاسداران درآمد؟
پیشنهاد رفتن و عضویتشان در سپاه از طرف من بود. من از آقا محسن خواستم که این لباس مقدس و باارزش را به تن کند.
با چه هدف و انگیزهاي این انتخاب را پیش روي همسرتان گذاشتید؟
چون آقامحسن از من خواسته بود در مسیري حرکت کنم که سعادت و شهادت را براي ایشان به دنبال داشته باشد، خیلی اتفاقی به ایـن فکـر افتـ ادم کـه
پیشنهاد رفتن و پیوستن به سپاه را به او بدهم. براي همین بود که یک بار از آقا محسن پرسیدم دوست دارید وارد سپاه بشوید و این شغل را انتخاب کنید؟ ابتدا
گفتند باید فکر کنم اما بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، جوابشان نسبت به پیشنهاد من مثبت بود و گفتند که بله من مشتاقم و مسیرم را پیدا کردم. بعد هـم
رفتند دنبال کارهاي استخدام و از سال 93 عضو رسمیاین نهاد شدند. آن موقع هنوز در دوران عقد بودیم.
پس به راحتی با پیشنهاد شما موافقت کردند؟
بله؛ فقط آقا محسن گفت از من خواستهاند هرجایی که حرف اسلام باشد باید براي دفاع از اسلام بروم. شما با این موضوع مشـکلی نداریـد؟ گفـتم نـه
مشکلی ندارم. و واقعا هم مشکلی نداشتم، چون قول داده بودم و مطمئن بودم این راه محسن را به آرزویش یعنی سعادت و شهادت میرساند.
و از چه زمانی طالب رفتن به سوریه شد؟
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
قسمت دوازدهم رمان شهید حججی💜💚💜💚😍
زمانی که محسن به عضویت سپاه درآمد، تازه موضوع شهداي مدافع حرم قوت گرفته بود و دقیقـا از همـان موقـع بـود کـه دغدغـه اول و تنهـا آرزوي
زندگیاش رفتن به سوریه شد. بیقراريهاي محسن براي رفتن به سوریه درست از همان روزهاي اول پیوستنش به لشکر 8 نجف اشرف آغـاز شـد . آن موقـع
لشکر 4 شهید مدافع حرم داده بود.
چطور متوجه بیقرارياش شده بودید؟
مدام در خانه ما حرف از شهداي مدافع حرم بود؛ حرف رفتن به سوریه و چشم به راهی محسن براي اینکه نوبـت بـه او برسـد . خیلـی نـاآرامی مـی کـرد؛
آنقدر که من را هم ناآرام کرده بود. گریه میکرد و میگفت نکند من این فرصت را از دست بدهم و سفره شهادت جمع بشود.
از چه زمانی این شور رفتن در آقا محسن شدت گرفت؟
از زمانی که پیکر شهید علیرضا نوري را آوردند. از آن موقع بود که محسن نه دیگر روحش پیش ما بود نه جسمش.
عکس العمل شما در مقابل این بیقراري آقامحسن براي رفتن چه بود؟
همیشه میگفتم، صبر کنید ان شاءاالله رزق و روزيتان میشود.
و اولین باري که سفر سوریه رزقش شد، کی بود؟
چند روز قبل از محرم 94 بود.
چه حسی داشت از اینکه به آرزویش رسیده بود؟
از اینکه بالاخره اسمش درآمده بود و با رفتنش موافقت شده بود، خیلی خوشحال بود آنقدر که با وجود بارداري من، ذرهاي براي عقب انداختن سفرش
تردید نکرد و راهی سوریه شد و حتی از من خواست با کسی حرفی در مورد رفتنش نزنم که مبادا به خاطر بارداريام با رفتنش مخالفت کنند.
در سفر اول چه مدت سوریه ماند؟
سفرشان 45 روزه بود؛ ولی آقامحسن دوماهی آنجا بود.
از حال و هواي بعد از بازگشت آقا محسن بگویید. آرامتر شده بود یا بیتابتر؟
بهتر است بگویم بیتابتر شده بود. آقامحسن به دلیل اینکه در این سفر شهادت دو نفر از رفقاي صمیمیاش را از نزدیـک دیـده بـود، وقتـی برگشـت،
خیلی به هم ریخته بود و مدام حسرت آن را به زبان میآورد. همیشه ناراحت این بود که چرا تا پاي شهادت رفته ولـی شـهادت نصـیبش نشـده اسـت . همیشـه
میگفت زهرا، لابد من یک جاي کارم میلنگد ، یک جاي کارم اشکال دارد که شهید نمیشوم.
شهادت کدام رفقایش را دیده بود؟
در آن سفر، لشکر 8 نجف اشرف شش شهید داده بود که در میان آنهـا، آقـا محسـن بـا شـهید پویـا ایـزد ي و شـهید موسـی جمشـیدیان از قبـل رفاقـت
نزدیکتري داشت.
بعد از برگشت از سوریه، برخورد اولش با شما چطور بود؟
بعد از برگشت، همان لحظه اولی که من را دید، در آغوشم گرفت و با گریه گفت زهرا دعا کن باز هم قسمتم بشود. دوبـاره مـن بـودم و بیقـراري هـاي
محسن که البته اینبار طور دیگري بود و او به کل عاشق شده بود. همه فکر و ذکرش شده بود رفتن به سوریه و اصلا زنـدگی یـک آدم معمـولی را نداشـت .
همین جور بی تاب بود و سوریه سوریه میکرد. نماز میخواند به نیت سوریه، روزه میگرفت به نیت سوریه، ختم برمیداشت به نیت سـوریه ... خلاصـه هـر
نذري که فکرش را بکنید و هر کاري که از دستش برآمد را انجام داد تا دوباره راهی شد.
و دومرتبه کی اعزام شد؟
27 تیر 96 براي بار دوم عازم سوریه شد.
بار دوم راحتتر رفت یا بار اول؟ به هرحال آقا محسن اینبار صاحب یک فرزند هم شده بود!
فکر کنم بار دوم. اصلا انگار خدا این بار دوبال به محسن داده بود آنقدر که شوق رفتن داشت. او خیلی راحت از من و فرزندش دل برید و رفت. حتـی
در آخرین حرفهاي قبل رفتنش هم گفت: «گاهی وقتها دل کندن از بعضی چیزهاي خوب باعث میشود چیزهاي بهتري را به دست بیـاوري . مـن از تـو و
علی دل کندم تا بتوانم نوکري حضرت زینب(س) را به دست بیاورم.»
هیچ وقت نگفتید نرو؟
نه! هیچ وقت! همیشه سعی کردم مشوق اصلیاش در این راه باشم. بار دوم حتی ساك سفرش را خودم بستم و اتکتـی کـه روي آن نوشـته بـود، «جـون
خادم المهدي» را به لباسش زدم.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
7c26020567e92b10b348365a02603d923f792d8e.mp3
2.58M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴آرام جانیم روح و روانیم
🌴گدمه یارالی ای مهربانیم
🎤مهدی #رسولی
⏯ #واحد #ترکی
👌https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
رنجت را تنها تحمل نكن
رنجت را درک كن
اين فرصتی ست براى بيداری
اگر كه به جاى محبتی كه به كسی كردید
از او بی مهری ديده ايد
مأيوس نشويد
چون برگشت آن محبت را
در زمان ديگری
خواهيد گرفت
شک نكنيد
اين قانون كائنات است..
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei