🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
#رعنا
#قسمت_پنجاهم
به مادرتون گفتم:《ولی انسیه خانم شما اشتباه کردین.یعنی ایـــن قدر زود گول حرف های یکی رو می خورین؟واقعا متوجه دوریی اش نشـدین؟》
گفتم:«توروخدا بســه.آخه چرا ملوک خانم باید اون حرف هارو بزنه؟»
گفت:«چرا منطقی فکر نمی کنین؟ این همه راه رو از تهرون کوبیدم اومدم اینجا که بهتون دروغ بگم؟ مگه دیونه ام؟ »
درهمین موقع آیلار با سینی چای و شیرینی ای که خودش پخته بود، وارد شدوتعارف کرد. می خواست برود که گفتم :«شما هم بمون. همه چیز رو که میدونی، دلم میخواد شماهم بشنوی. »
معلوم بودکه معذب است، ولی با این وجود به خاطر من آمد وکنار من نشست. چنددقیقه ای به سکوت گذشت و بهرام گفت:«همهی حرفهای ملوک خانم نقشه بوده؛ نقشه ای که با مادرم کشیدند و اجرا کردند، چون قول داده بودم، حرفی به مادرم نزدم، ولی من
در هیچ شرایطی با دختر خاله ام ازدواج نمی کنم، مگه جنازه ام رو سر سفره ی عقد ببرند. »
چند لحظه ای سکوت کردودباره ادامه داد:«تمام حرف هایی که ملوک خانم زده، همهش دروغ بوده. ماجرای اون دختر اهوازی واین جور چیزا همش چرنده. »
دوباره ساکت شد. باعصبانیت حرف میزد. آیلار که ساکت بود، گفت:«به نظر منم زود قضاوت کردن. باید اول با شما حرف میزدن، بعد تصمیم می گرفتن، حالا رعنا جون خامه، ولی انسیه خانم نباید این قدر زود گول حرف های اون زن رو میخورد. »
بهرام که از حرف های آیلار راضی به نظر میرسید، گفت:«بله، برای من هم عجیبه. »
نمیدانستم چه بگویم. احساس آرامش میکردم، بهرام با صدای محکمی گفت:«حالا هم اینجا اومدم تا رعنا خانم رو از شما وپدرش خواستگاری کنم. »
خون گرمی به صورتم دویدوحسی خوشایند، تمام وجودم را فرا گرفت. سرم را پایین انداختم. چیزی که در ذهنم بود آیلار به زبان آورده وگفت:«آقا بهرام جوون شایسته وخوبی هستید. هیچ شکی در این نیست، ولی هیچ فکر کردید که مخالفت های مادرتون رو میخواهید چه کار کنید؟ خودتون تنها میخواهید از پدرش خواستگاری کنید؟ »
بهرام گفت:«شما قبول کنید، بقیه ی چیزهاش بامن. همه چیز رو به عهده میگیرم. می رم و پدرومادرم می آرم. »
آیلار گفت:«ولی زندگی که شوخی نیست بهرام خان. اگه از همون اول جنگ ودعوا ومخالفت باشه که درست نیست. کم کم ممکنه حرف های مادرت روی تو اثر بگذاره. زندگیه دیگه. همیشه مثل روزای اول نیست. الان این قدر گرم وآتیشی هستی، ولی کم کم حرف های مادرت جای خودشو باز میکنه. زندگی همیشه یه جور نیست آقا بهرام. رعنا نمیتونه زندگیش رو با دعوا شروع کنه. »
من هم با تکان دادن سر، حرف های آیلار را تایید می کردم. چهره بهرام در هم رفته بود. اوگفت: ...
#ادامه_دارد...
#پایان_قسمت_پنجاهم
#کپی_ممنوع_خودم_تایپ_کردم
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹