🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
#رعنا
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
به خانه برگشتم.کار بهرام طوری بود که بیشتر ماموریت میرفت.قضیه را به او گفتم و یکبار که به ماموریت رفته بود به خانه مادرم رفتم.اتفاقا همان شب به خانه آمد.خدا میداند با دیدنش چه حالی شدم.همچون پوستی بر استخوان و رنگش کبود و زرد شده بود.
گفتم:وای رضا... با خودت چی کار کردی؟ روزی که دوباره به شیراز برگشتی رو یادت رفت؟مگه نگفتی میخواهی خوب زندگی کنی؟
او همچنان ساکت بود.فریاد زدم:جواب بده رضا...جواب بده...
+با صدای ضعیفی گفت:به خداوندی خدا نمیخواستم اینطور بشه رعنا.ولی...
-گفتم:یعنی اینقدر بی ارادهای؟من این چیزها سرم نمیشه.باید ترک کنی.
+نمیتونم.نمیتونم.من از زندگی سیرم.میخوام بمیرم.
-آخه چرا این حرف ها رو میزنی؟ ترک کن رضا.قول میدم بهرام برات یک کار خب جور کنه.چراداری خودتو نابود میکنی؟
سکوت کرده بود. ناگهان جرقه ای از مغزم گذشت وگفتم :
نکنه پای دختری وسطه؟
_مثل اينکه درست حدس زدم، خب قضیه چیه؟
+هیچی. پدرش ازم خوشش نمیاد. ازخونواده ام، ازکارم، قیافه ام، خلاصه از همه چیزم.
_خب بعد
+خیلی پا پیچ شدم، ولی یه روز بی خبر از اون خونه رفتن. هیچ خبری ازشون ندارم شايد م تا حالا عروسی کرده باشه.
_دختره چی اونم تو رو میخواست؟
+آره. اگه یه خونواده ی درست حسابی داشتم، اگه درس میخوندم، وضع فرق میکرد. ولی برای من دیگه همه چیز تموم شده.
_این حرف ها رو تموم کن. ببین رضا، زندگی منو ببین. تصمیم خودم بود وتا آخر هم پاش وایساده م. با عشق و علاقه ازدواج کردم، ولی بعضی وقتا فکر میکنم اشتباه کردم. با اینکه بهرام مرد خوبیه، ولی مادرش چی؟ از اون اول مخالف بود وهنوزم هست واز من بدش میاد. منظورم اینه که رضایت پدر و مادر تو ازدواج خیلی مهمه. وقتی پدرش راضی نبود این ازدواج به صلاحتون نبود. حالا هم به خدا توکل کن ونا امید نباش.
آن شب ساعتها با رضا صحبت کردم ازش قول گرفتم که باید ترک کنه ودیگه سراغ اعتیاد نره و اون هم قول داد.
فردای اون روز، رضا رو تو یه اتاق زندانی کردیم و خودم هم مراقبش بودم درد میکشید وفریاد میزد گریه میکرد عرق میریخت منو مادرم هم گریه میکردیم.
یک هفته گذشت و رضا کمی بهتر شد. به مادرم گفتم:من دیگه باید برم. بهرام همین روزها برميگرده. تو مواظب رضا باش. حواست بهش باشه.
به خانه برگشتم دیدم بهرام دیروز برگشته. همهچیز را برایش تعریف کردم.
گفت:خدا کنه برای همیشه ترک کنه،ولی بعید به نظر میرسه.
گفتم:تروخدا اینجوری نگو. من روی قولش حساب میکنم.راستی تو که دیروز اومده بودی، چرا نیومدی دنبالم؟
#ادامه_دارد..
#پایان_قسمت_هفتاد_و_هفتم
#کپی_ممنوع_تایپ_خودم
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
🌱داستان بسیار زیبا ودلنشین🌱
لطفابادقت تاآخربخونید👇
✍روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند.
✍پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس
راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است.
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم.
✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس.
✍راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند.
✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.
✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد.
✍امام علی (ع) پاسخ دادند:
.
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک
🔹آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.
🔹آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
🔹و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید.
⬅️ پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند...
منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی
‹ مـیثـٰاق ›
🌱داستان بسیار زیبا ودلنشین🌱 لطفابادقت تاآخربخونید👇 ✍روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (
فضائل ݦۅݪاعلے﴿؏﴾ رو نشࢪ بدید😊😊❤️
سلام سلام💋
صندلی داغ داریم
توسط:معاون ریحانه
تو ناشناس زیر https://harfeto.timefriend.net/16222085400507
هر سوالی داشتید در خدمتم
شخصی نباشه❌
لطفا سوالات نامربوط نپرسید که جواب نمیدم❌
#روتین -روز های کرونایی°^°🦠🥀
---------------------------
+فایل های لپ تاپ و کامپیوترتون رو مرتب کنید.💻🕊"•"
+یه لیست از کارایی که بعد از قرنطینه قراره انجام بدید بنویسید.🌻🔖"•"
+مدیتیشن کنید.🧘🏻♀💕"•"
+عکس ادیت کنید.📷🍓"•"
+آلبوم های خانوادگیتون رو نگاه کنید.👨👩👧👦🦋"•"
+ساعت خوابتون رو مثل روزهای عادی تنظیم کنید.🕰☘"•"
#معاون_ریحانه
#روتین -روز های کرونایی~•~🦠💕
---------------------------
+یاد بگیرید چطوری مکعب روبیکا درست کنید!🎲✨*•*
+مدیتیشن کنید!🧘🏻♀🌈*•*
+زبان جدید غیرزبان مادری یاد بگیرید!📖🍃*•*
+خاطره بنویسید!🌬🍭*•*
+مسافرت خیالی انجام بدید![اینطوری که تو ذهنتون فکر کنید به کشور های مختلف سفر کردید و با انواع آدم ها گفت و گو میکنین و هرچی فکر میکنید ممکنه بگن رو تو دفتری درباره سفر به اون کشور بنویسید.]🕊💎*•*
+عکاسیکنید!📸🌼*•*
#معاون_ریحانه
#ست_رنگی🌧🥀
••••••••••••••••
•ترکیب های رنگی که گرون بنظر میرسند!:**
+ قهوه ای مایل به زرد و جین آبی 🫐>..•
+ نارنجی[پوست نارنگی] و سرمه ای 🍊>..•
+ رنگ رز صورتی و بژ 🌸>..•
+ قهوه ای و آبی لاجوردی 🌊>..•
+ سبز[مریم گلی] و سفید ☁️>..•
+ یاسی و قرمز 🌷>..•
#معاون_ریحانه
#ست_رنگی🌧🥀
••••••••••••••••
•رنگایی که با یاسی ست میشن:**
+ سبز آبی یا سبز 🏝•-•
+ آبی ⛲️•-•
+ بنفش 🪁•-•
+ سرخابی و آبی 🎯•-•
+ صورتی 🌸•-•
+ کرمی 🧈•-•
+ زرد و طوسی ☀️•-•
+ سفید ☁️•-•
#معاون_ریحانه
سلام و وقت بخیر خدمت تمام دوستان🌸☺️
*چند وقتیه کلماتی با #غلطهایاملایی مُد شده😔🤒*
خب گاهی انسان اشتباه تایپی میکنه و مثلاً "فوق العاده" رو مینویسه "فقولاده"
خب این از ندونم کاریه!🤷🏻♀
ولی... این فرق داره با عمدن غلط نوشتن!
مثلا بعضی ها "سلام" رو که یک کلمه مشهوره رو برای مثلا شیک بودن😏😏 مینویسن: "صلام"😟 یا مثلا "صلم"
یا مثلا سین رو مینویسن صین😤
+خب.. اینا چیش مگه بده؟ مگه چیزی میشه؟؟😪
-#بله!!! الان براتون عادیه... روزی در سال های بعد چشم باز میکنید و می بینید یادتون رفته سلام که خیلی سادست با کدوم س هست🤭
دیگه کسی یادش نمیاد سین درسته یا صین؟؟
دیگه کسی متوجه نمیشه چی درسته چی غلط.
نسل بعدی که تازه وارده گیج میشه!!!
😰
اقاجان بله واقعا این اتفاقات اگر رعایت نکنیم می افته...
اگر بچه شیعه هستی و میخوای از کشورت دفاع کنی😌😉..
یکی از مهم ترین کار ها اینه که نزاری زبان اصلی و رسمی کشور، یعنی فارسی منقرض بشه😢
این هدف دشمنای کشوره🤥
حتما نشر بدین در گروه ها و کانال ها تا اونا هم به خودشون بیان
#اگهاینابوخاکبراتمهمهرو_زبانتکارکن.
#نه_به_غلط_املایی_های_عمدی😠❣️
نشر حداڪثرے✨
✧┅┅═❁💞❁═┅┅✧