eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2.1هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
10.5هزار ویدیو
151 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ کانال تعرفه ها و رضایت: https://eitaa.com/Dokhtaran1 تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم‌از؏‌ـشق‌نشانی‌به‌من‌خسته‌بگو گفت:جز؏‌ـشقِ‌حسین‌ هرچه‌ببینی‌بَدَلیست…!
1_1348814216.mp3
5.41M
••🎙️ دید؎ یھو یھ فڪرها؎ِ قشنگۍ میزنھ بھ سَرِت؟ بیخیالشون نشو، اونا از طرف خدا اومدن ●💛🌼●
🔴 یه کانال خیلی خوب با کلی فعالیت برای منتظران آقا صاحب الزمان💚 _پروفایل _استوری _شهیدانه _تلنگرانه و خیلی چیزای دیگه که باید خودتون ببینید😍🤩 حتما عضو بشید 😌 این هم لینک کانال 👇🏻 @Montazerannur بزن رو لینک پشیمون نمیشی🎈
‏+ یا أَیُها الَذینَ آمِنو! -جانم؟! + با گناه،قلبِ صاحب الزمانُ به آتش نکشید :)
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌳 تبادلات گسترده سبز ☘ تبادل با کانال های +70☘ ادمین تبادلات کانالهای +70 میشوم☘ برای اطلاعات بیشتر به کانال تبادلات سبز بپيونديد 👇🏻☘ آیدی کانال تبادلات سبز☘ @tabadolatesabz آیدی جهت ادمین و تبادل☘ @djvdrjc
1_1653408410.mp3
2.59M
.☁️. آرامش ِ فکر . . !' .. -دُختَران چآدُری 𑁍'
رها : در باز شد و آقا محمد اومد تو محمد : سلام دخترم 😁 اینجا چیکار میکنی هوا سرده برو تو کیفت اینجا چیکار میکنه😳صورتت چیشده رها : فقط سرم و پایین انداختم و گفتم : سلام انقدر سرد ام بود نمیتونستم درست حرف بزنم : خوا...هش می...کنم بزا...رید برم🙂💔 محمد : برو تو سرده حرف اضافه هم نبااشه🤨 رها : چ..شم تا وارد خونه شدم رسول شروع کرد داد زدن : مگه بهت نگفتم حق نداری اینجا باشی 🤬گورت و گم کن بیرون 😡😡😡😡زووود محمد : تمومش کن رسول 🤨 ریحانه : رها رو حول دادم خواستم بگم برو بیرون قصد نداشتم اتفاقی براش بیوفته ولی افتاد زمین و از حال رفت محمد : نشستم پیش رها چند بار صداش زدم ولی بیهوش بود ببین چه بلائی سر تفلک آورد -^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^-^ 📌 بیمارستان 📌 فاطمه : آروم آروم چشماش و باز کرد : خوبی عزیزم ؟ رها : توان حرف زدن نداشتم فقط محکم دستش و گرفتم🙂💔 فاطمه : اشک هاش و پاک کردم دست ها م و میکشیدم رو سرش : الهی قربونت برم الان سه ساعته بیهوشی 😢 رها : می..شه ما...ما...ن. صد....ا...تون....ک...ن..م؟ فاطمه : آره دخترم 😘
* فاطمه * رها خیلی ساکت بود چیزی نمیگفت چیزی هم نمیخورد هر کاری هم میکرد از رسول و ریحانه دعوا میشنید💔 نمی‌تونستم تحمل کنم تصمیم گرفتم با محمد حرف بزنم شاید اجازه داد چند روزی بره پیش اون یکی خانواده اش میدونم حالش بهتر میشه : محمد جان محمد : جانم؟ فاطمه : اگر اجازه بدی رها محمد : پریدم وسط حرفش : ببخشید ولی نه نمیخوام بره اونجا فاطمه : اینجا داره عذاب میکشه محمد : آره میبینم ولی نمیتونم اجازه بدم بره معلوم نیست چه بلائی سرش میاد فاطمه : فقط یه هفته بزار رسول و ریحانه هم به خودشون بیان محمد : چی بگم آخه🙄 فاطمه : فقط بگو چشم محمد : چشم 🤭 ___________________ رها* داشتم قاب عکس چهارنفره شون و میدیدم که یهو داد رسول رفت بالا : بزارش اونجا رها : فقط داشتم نگاه میکردم رسول : گفتم بزار اونجاااا🤬🤬🤬 رها : چ...شم😬ببخشید 😓 رسول : چسبوندمش به دیوار و دستم و گذاشتم رو گلوش : اگر یه بار دیگه دست به وسایل های این خونه بزنی یه بار دیگه مامان و بابای من و مامان و بابا صدا کنی خودم میکشمت فهمیدیییی رها: نفس نداشتم داشتم خفه میشوم بازور گفتم : چ..شم تا اینکه ولم کرد و افتادم رو زمین رسول : همون طور که رو زمین افتاده بود یه لگد زدم به سمت قلبش : نعشت و جمع کن 🤬 رها : فقط نزدیک دیوار شدم و چشمام و بستم تا ولم کنه😭😭😭😭 خدایااا بکش منو راحت ام کن😭😭😭😭😭😭