#طنز_جبهه
پسر فوقالعاده بامزه و دوست داشتنی بود .
بهش می گفتند « آدم آهنی » يك جای سالم در بدن نداشت .
يك آبكش به تمام معنا بود. آنقدر طی اين چند سال جنگ ، تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود. دست به هر كجای بدنش میگذاشتی جای زخم و جراحت كهنه و تازه بود.
اگر كسی نمیدانست و جای زخمش را محكم فشار ميداد و دردش میآمد، نمیگفت مثلاً (( آخ آخ آخ آخ آخ )) يا (( درد آمد فشار نده )) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتی را به زبان می آورد كه آن زخم و جراحت را آنجا داشت.
مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم میگرفت میگفت: « آخ بيتالمقدس » و اگر كمي پايينتر را دست میزد، میگفت: « آخ والفجر مقدماتي » و همينطور « آخ فتحالمبين » ، « آخ كربلاي پنج و.. » تا آخر😅😅
بچهها هم عمداً اذيتش میكردند و صدايش را به اصطلاح در میآوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.😂😂
#طنز_جبهه 😂😂
به سلامتی فرمانده.....
دستور بود هیچ کس بالای ۸۰ کیلومتر سرعت،حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم می آمدم که یکی کنار جاده ،دست تکان داد نگه داشتم سوار شد ،
گاز دادم و راه افتادم
من با سرعت می راندم و با هم حرف می زدیم!
گفت:می گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!راست می گن؟!
گفتم:فرمانده گفته!
زدم دنده چهار و ادامه دادم:
اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ،یکی بود؛پیاده که شد،دیدم خیلی تحویلش می گیرند!!
پرسیدم:کی هستی تو مگه؟!
گفت:همون که به افتخارش زدی دنده چهار...☺
#شهید_مهدی_باکری♥️🕊
#طنز_جبهه
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴😬
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😁
یه شب یڪے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یڪے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨😨
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•|😅🌿|•
#طنز_جبہہ
ماموریتماتمامشد،
همہآمدهبودندجز«بخشے».
بچہخیلےشوخےبود☺️
همہپڪربودیم😢
اگربودهمہمانراالانمےخنداند.🙂
یہودیدیم👀دونفر
یہبرانڪارددستگرفتہودارن میان
.یڪغواصروےبرانڪاردآهونالہ مےڪرد😫.
شڪنڪردیم ڪہخودشاست.
تا بہمارسیدندبخشےسر امدادگر داد زد🗣:«نگہدار!»✋
بعدجلوےچشمان بہت زدهے دوامدادگر
پریدپایین😅وگفت:
«قربوندستتون!چقدر میشہ؟!!» 😆😁
وزد زیرخندهودویدبینبچہهاگمشد😂
بہزحمت،امدادگرهاروراضےڪردیمڪہ بروند!!
#لبخندبزن مومن
#خنده حلال😊
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
•|😅🌿|•
#طنز_جبہہ
ماموریتماتمامشد،
همہآمدهبودندجز«بخشے».
بچہخیلےشوخےبود☺️
همہپڪربودیم😢
اگربودهمہمانراالانمےخنداند.🙂
یہودیدیم👀دونفر
یہبرانڪارددستگرفتہودارن میان
.یڪغواصروےبرانڪاردآهونالہ مےڪرد😫.
شڪنڪردیم ڪہخودشاست.
تا بہمارسیدندبخشےسر امدادگر داد زد🗣:«نگہدار!»✋
بعدجلوےچشمان بہت زدهے دوامدادگر
پریدپایین😅وگفت:
«قربوندستتون!چقدر میشہ؟!!» 😆😁
وزد زیرخندهودویدبینبچہهاگمشد😂
بہزحمت،امدادگرهاروراضےڪردیمڪہ بروند!!
#لبخندبزن مومن
#خنده حلال😊
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
#یازهرا
🌸دفاع مقدس🌸
#طنز_جبهه 😂
به سلامتی فرمانده🕵
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!😍
گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!😒 راست میگن؟!
گفتم: فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂
فرمانده مهدی باکرے.
#شهیدانه
#طنز_جبهه😂
لگد بر یزید!🤓
بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا میدادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی میگفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت 😁بر یزید»
دیگری میگفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر 😆صدام»
اما از همه😜🤪 بامزه تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر 🤣🤣یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود.
#طنز_جبهه 😅🌿
🥎یه روز هوس کردم با بی سیم📞 عراقی ها 🇮🇶رو اذیت کنم..😉
⚾️گوشی بی سیم📞رو از بیسیمچی گرفتم.😜
🥎روی فرکانس یکِ عراقی که از قبل پیداش کرده بودم؛
چند بار صدا زدم:🗣
صفر مِن واحد....اسمعونی اَجِب...😁
⚾️بعد از اینکه چند بار همان جمله رو تکرار کردم،
صدایی از پشت خط📞 جواب داد:
الموت لِصدام..😟
🥎تعجب کردم و
همزمان خنده بچه ها بالا رفت..😆
⚾️از رو نرفتم و رو به بچه ها گفتم:
بچه ها، انگار این ها از یگان های خودی اند، بگذارید سر به سرشون بذاریم..😉😝
🥎به همین خاطر تو گوشی بی سیم📞 گفتم:
انتَ جِیشُ الخمینی..😊😄
⚾️طرف مقابل که انگار فقط "الموت" بلد بود، گفت: الموت بر تو و همه اقوامت...الموت...😠
🥎دیدم نه مثل اینکه هوا پس هست،🙁 عقب نشینی کردم و گفتم:
بابا ما ایرانی هستیم و شما رو سر کار گذاشته بودیم.😅🤪
⚾️ولی پشت خطی، عکس العمل جدی تری نشون داد و اینبار گفت:
مرگ بر منافق! بالاخره شما رو هم نابود می کنیم.
نوکران صدام، خود فروخته ها...😡😤
🥎دیدم یا خدا اوضاع قمر در عقرب شد...😱😨
⚾️سراسیمه بی سیم 📞رو خاموش کردیم
و دیگه هوس سر به سر گذاشتن عراقی هارو 🇮🇶نکردیم...😇🥲
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
╔══════🌹🕊══════╗
#طنز_جبهه😅
یکبار سعید خیلی از بچهها کار کشید. فرمانده دسته بود.
شب برایش جشن پتو گرفتند.
حسابی کتکش زدند.
من هم که دیدم نمیتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمی کمتر کتک بخورد!
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی آن جشن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😢
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابند. بیدارشان کرد و گفت:
اذان گفتند چرا خوابید؟
گفتند ما نماز خواندیم!!!
گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟
گفتند سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برای
نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!😂😊
🌷شهید سعید شاهدی 🌷
#صلواتجهتشادیروحشهدا🌱
#اَللّهُــمَّعَجـِــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
╔══════🌹🕊══════╗
🌙🌼🌙
#طنز_جبهه😄🤣
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...🌻
برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😅
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊
ما هم اهل شوخے بودیم😆
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😜
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!😅
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش...😀
پشت خاڪریز قبرش نشستیم. 😣
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂
بگو: اقراء😲
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود 😨
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😢
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😰
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂😂
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباڪرم بخون 😂😂😂😂
شادی روح پاک شهدا صلوات🌺
#طنز
#طنز_جـبـهه😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ،حَرِّڪ...😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن ، نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
#خنده_حلال
#طنز_جبهه
بيچاره نيروهایِ تازه وارد گردان
تمام بلاهایی را كه قبلا قديمیترها سر ما آورده بودند ما رویِ آنها پياده میكرديم
دو كلمه كه میخواستند حرفی بزنند
و چيزی بگويند از هر طرف محاصره میشدند كه شما صحبت نكن،جزء آمار نيستی😅
هنوز اسمت را به آشپزخانه ندادهاند
و در واقع از سهميه ما استفاده میكنی
بندههایِ خدا تا بخواهند راه بيفتند
و در مقابل اين برخوردها ضد ضربه بشوند پوست میانداختند😁