eitaa logo
🍃•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی•🍃
2هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
12.4هزار ویدیو
160 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال💫: @Amamzmanaj ادمین تبادلامون💬: @Sadatnory تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 موبایل را از دستم میگیرد و مانع تماس من میشود +نمیخوام مزاحم مامان بشم توی این مدت خیلی بهشون زحمت دادم *ریحانه* آرایشگر به من خیره میشود و با حیرت می گوید +چقدر خوشگل شدی عزیزم در آیینه نگاه کوتاهی به خودم میاندازم او راست میگفت خیلی عوض شده بودم مهدی هم حتما با دیدن من تعجب میکرد هر چند به آرایشگر گفته بودم زیاد من را آرایش نکند با اینکه به حرف من عمل کرده بود اما هنوز هم جلب توجه میکرد موهای بلند سیاه ام را هم به شکل زیبایی بسته بود با نگرانی به عقربه های کند ساعت چشم میدوزم + چرا انقدر استرس داری شما لبخند بی رمقی میزنم _نمی دونم دلشوره ی خیلی بدی دارم با لرزش موبایل در دستانم تماس را وصل میکنم +الو سلام ریحانه جان تموم شد کار شما؟ _سلام بله آقا تموم شده تازه با تاخیر اومدید +شرمنده خانم تو ترافیک موندم _اگه میخوای جبران کنی زودتر بیا داخل که از گرما هلاک شدم بعد از خداحافظی تماس را قطع میکنم که مهدی با یاالله وارد آرایشگاه میشود به احترام او از سرجایم بلند میشوم و می ایستم آرایشگر که زن جوانی بود روبه مهدی میگوید +آقا داماد واقعا بهتون تبریک میگم عروس خوشگلی گیرتون اومده با لبخند به مهدی خیره میشوم که سرش را پایین انداخته و زیر لب از آرایشگر تشکر میکند بعد از حساب پول آرایشگاه مهدی نزدیک من میشود و دسته گل زیبایی با گل های ریز صورتی رنگی به دستم میدهد چادر مشکی ام را از روی صندلی برمی دارد و روی سرم میاندازد از اینکه روی من غیرت داشت بی اختیار ذوق میکنم از آرایشگاه خارج میشویم سوار ماشین مهدی میشوم مهدی با اشتیاق استارت ماشین را میزند و به سمت محضر حرکت میکند +ریحانه باورت میشه؟ _چی رو؟ +اینکه قراره بالاخره واسه ی من بشی لبخند میزنم چه جمله ی عجیبی بود حتما او هم باور نداشته که روزی ما برای هم بشویم.. نویسنده:سرکارخانم‌مرادی