ببین پسره چیکار میکنه😍😍
زنجیر رو توی گردنم مرتب کرد... من چرخیدم و دستم روی #پلاک بود-ممنون
با یک لبخند گرم جوابم و داد و نگاهش رو چرخوند روی ساعت #دیواری اتاق و من هم رد نگاهش
رو گرفتم...بیست دقیقه دیگه غروب بود ...دوست داشتم روزهای #کوچیک زمستونی رو!
-ببخشید نزاشتم بخوابی
-من خودم خواستم باهات حرف بزنم عزیزم
#عزیزم! چه کلمه دوست داشتنی بود به خصوص که برای اولین دفعه از زبون امیرعلی میشنیدم!
-من نزاشتم تو استراحت...
بقیه حرفش تو دهنش ماسید وقتی نگاهش افتاد به چشمهام که داد میزد احساس درونیم رو !
بی هوا #خودم و پرت کردم توی #آغوشش و این بار بدون لحظه ای مکث حلقه شد دستهاش دور
شونه هام و کنار گوشم آروم گفت: #ممنونم که هستی!
گرم شدم و آروم توی آغوش امنش وجمله ای که شنیدم باهمه سادگیش #قلبم رو به پرواز
درآورد چون حالا راضی بود از بودنم
#داستان_عشق_محیا♨️💯🍃
https://eitaa.com/joinchat/1155399796C74fc3063a8