هدایت شده از نبضِ دل💕
.
+ دكتر بغضش را نیمه كاره خورد.
-پس بنویسیم شهید خیلی هم به شما نزدیك نبود.
-نه ننویسید ! بنویسید نزدیك بود .خیلی هم نزدیك بود .یك متر بیشتر فاصله نداشت .بنویسد سعادت نداشته .بنویسید شانس نبوده .
مساله یك مساله ساده احتمال نیست وگرنه هم او باید می رفت و هم من یك متر كه فاصله ای نیست
.بنویسید ارمیا معمر آدم نیست .ناخن است .باید گرفتش،
باید كوتاهش كرد بنویسید هنوز هم آدم نشده
و گرنه من كه تازه نمازم تمام شده بود بنویسید...
-می نویسم .می نویسم همه اش را ...
ارمیا خیلی حرف زده بود این را از حرفهای دکتر فهمید .
دستش را در جیبش برد انگشتانش با چیزی درون جیبش بازی می كردند
-ببخشید طبق وظیفه باید یك نوار مغز از شما بگیرم اما دستگاه خراب است چون ..
-خوب نوار مغز هم خیلی لازم نیست من مشكل #بینایی دارم یعنی با بخش چشم پزشكی كار دارم
-با بخش چشم پزشكی! كارتان چیست؟!
ارمیا دستش را از جیبش در آورد .
می خواستم شماره این را برایم تعیین كنند.
شیشه ی #عینك مصطفا بود
همان كه در تاریكی پیدا كرده بود .
با لكه ی قهوه ای از خون خشك شده ی مصطفا.
دكتر شیشه را گرفت :"این شیشه مال یه آدم دوربین است با دیوپتری حدود..."
ارمیا آرام تكرار میكرد :"دوربین ،یك آدم دوربین"
بعد اشكش بود كه روی ریشهایش برق زد .
گفت:
-خیلی #دوربین بود جاهایی را می دید كه من نمیدیدم كمتر كسی آن جاها را می دید
مطمئنم از داخل سنگر انتهای بهشت را می دید
ولی نه از آنهایی كه شیر و عسل و حوری ها را دید بزنند .
مصطفا می توانست طول وجودت را اندازه بگیرد.
می توانست بیاید داخل بدنت نه مثل رادیولوژیست .
می توانست سنگ قلب را بشكند قلبت را دیالیز می كرد...
دكتر شیشه ی #عینك را روی میز گذاشت .
صورتش را میان دستهایش پنهان كرد .از اتاق بیرون رفت .
ارمیا آرام از اتاق بیرون آمد .
سرباز وظیفه مبهوت كنار در ایستاده بود...
.
#ارمیا
دختر آسـمانـی
#ارمیا #رضا_امیر_خانی #کتاب_بخوانیم
اندوهی غریب در چهره ی مردم ریشه دوانده بود که به یقین از ترس برای آینده نبود. ایرانی ها هیچ وقت آینده نگر نبوده اند. وقتی پدر یک خانواده می میرد ، اندوه بر همه مستولی میشود. فرق پدر با بقیه شاید در بزرگتر بودن است. این اندوه برای همه یکسان است.
پسر چه عاشق پدر باشد و چه نباشد، اندوهگین میشود . پسر حتی اگر کینه پدر را به دل داشته باشد ، در مرگ پدر افسرده میشود. بزرگتر چیزی مثل سایه است. بی سبب نیست که به مثل می گویند: خدا سایه ی بزرگتر را از سر کسی کم نکند.
سایه از سر همه کم شده بود. بورژوا ، فئودال ، اپوزیسیون، انتلکتوئل ، معدن چی، بسیجی ،چپی ،راستی، هیچ کدام فرق نمیکردند. سایه بزرگتر از سر همه کم شده بود. این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود. از ماهی، دریا را گرفته بودند.
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی🖤
@dokhtar_asemooni313
_ ارمی جان (بغضش ترکید) الان میخواهند برای امام نماز میت بخوانند. من و پدرت داریم می رویم. اگر تو هم می آیی،بیا که بابا منتظر است.
ارمیا گریه اش گرفته بود. زانوهایش را بغل گرفته بود. آنقدر به عکس امام خیره بود که مادرش را در چهارچوب در نمی دید.
_ برویم برای امام نماز میت بخوانیم؟! مامان حواست کجاست؟ منِ ارمیا بروم بگویم یاالله ارحم روح الله! خدا روح خودت را بیامرز!... مامان کجای کاری؟ ما برویم از خدا بخواهیم امام را بیامرزد؟
حواست نیست مامان... هیچ کس نمی فهمد... چرا همه این جوری شدند؟ امام را نباید دفن کرد. امام زنده است. مامان، امام زنده است!
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی 🖤
@dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
اندوهی غریب در چهره ی مردم ریشه دوانده بود که به یقین از ترس برای آینده نبود. ایرانی ها هیچ وقت آینده نگر نبوده اند. وقتی پدر یک خانواده می میرد ، اندوه بر همه مستولی میشود. فرق پدر با بقیه شاید در بزرگتر بودن است. این اندوه برای همه یکسان است.
پسر چه عاشق پدر باشد و چه نباشد، اندوهگین میشود . پسر حتی اگر کینه پدر را به دل داشته باشد ، در مرگ پدر افسرده میشود. بزرگتر چیزی مثل سایه است. بی سبب نیست که به مثل می گویند: خدا سایه ی بزرگتر را از سر کسی کم نکند.
سایه از سر همه کم شده بود. بورژوا ، فئودال ، اپوزیسیون، انتلکتوئل ، معدن چی، بسیجی ،چپی ،راستی، هیچ کدام فرق نمیکردند. سایه بزرگتر از سر همه کم شده بود. این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود. از ماهی، دریا را گرفته بودند.
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی🖤
@dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
_ ارمی جان (بغضش ترکید) الان میخواهند برای امام نماز میت بخوانند. من و پدرت داریم می رویم. اگر تو هم می آیی،بیا که بابا منتظر است.
ارمیا گریه اش گرفته بود. زانوهایش را بغل گرفته بود. آنقدر به عکس امام خیره بود که مادرش را در چهارچوب در نمی دید.
_ برویم برای امام نماز میت بخوانیم؟! مامان حواست کجاست؟ منِ ارمیا بروم بگویم یاالله ارحم روح الله! خدا روح خودت را بیامرز!... مامان کجای کاری؟ ما برویم از خدا بخواهیم امام را بیامرزد؟
حواست نیست مامان... هیچ کس نمی فهمد... چرا همه این جوری شدند؟ امام را نباید دفن کرد. امام زنده است. مامان، امام زنده است!
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی 🖤
@dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
_ ارمی جان (بغضش ترکید) الان میخواهند برای امام نماز میت بخوانند. من و پدرت داریم می رویم. اگر تو هم می آیی،بیا که بابا منتظر است.
ارمیا گریه اش گرفته بود. زانوهایش را بغل گرفته بود. آنقدر به عکس امام خیره بود که مادرش را در چهارچوب در نمی دید.
_ برویم برای امام نماز میت بخوانیم؟! مامان حواست کجاست؟ منِ ارمیا بروم بگویم یاالله ارحم روح الله! خدا روح خودت را بیامرز!... مامان کجای کاری؟ ما برویم از خدا بخواهیم امام را بیامرزد؟
حواست نیست مامان... هیچ کس نمی فهمد... چرا همه این جوری شدند؟ امام را نباید دفن کرد. امام زنده است. مامان، امام زنده است!
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی 🖤
@dokhtar_asemooni313
هدایت شده از دختر آسـمانـی
اندوهی غریب در چهره ی مردم ریشه دوانده بود که به یقین از ترس برای آینده نبود. ایرانی ها هیچ وقت آینده نگر نبوده اند. وقتی پدر یک خانواده می میرد ، اندوه بر همه مستولی میشود. فرق پدر با بقیه شاید در بزرگتر بودن است. این اندوه برای همه یکسان است.
پسر چه عاشق پدر باشد و چه نباشد، اندوهگین میشود . پسر حتی اگر کینه پدر را به دل داشته باشد ، در مرگ پدر افسرده میشود. بزرگتر چیزی مثل سایه است. بی سبب نیست که به مثل می گویند: خدا سایه ی بزرگتر را از سر کسی کم نکند.
سایه از سر همه کم شده بود. بورژوا ، فئودال ، اپوزیسیون، انتلکتوئل ، معدن چی، بسیجی ،چپی ،راستی، هیچ کدام فرق نمیکردند. سایه بزرگتر از سر همه کم شده بود. این بار کسی از دریا ماهی نگرفته بود. از ماهی، دریا را گرفته بودند.
#ارمیا📚
#رحلت_جانسوز_امام_خمینی🖤
@dokhtar_asemooni313