"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
طرف خودش داره اعتراف میکنه که ایران در حال تبدیل شدن به یک امپراتوری هست،
اتحاد کشور های محور مقاومت با مرکزیت ایران یعنی یک ابر قدرت بزرگ!
اما مردم ایران نباید اینو بدونن و بهش افتخار کنن و باهاش همراه بشن، به جاش باید بهشون بگیم پولای شما خرج عراق و سوریه میشه
باید بهشون بگیم جمهوری اسلامی جنگ طلبه باید بگیم دارن زندگی و جوونی شما رو نابود میکنن،
باید با شبهه ها و شایعات رسانهای تحقیرشون کنیم و کاری بکنیم که ایرانی از ایرانی بودن خودش احساس حقارت کنه و فکر کنه عقب مونده ترین کشور جهانه
هر چیزی باید بهشون بگیم فقط نباید بفهمن که کشورشون داره قدرتمند میشه باید برعکس بهشون بفهمونیم به همین سادگی...
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
طرف خودش داره اعتراف میکنه که ایران در حال تبدیل شدن به یک امپراتوری هست، اتحاد کشور های محور مقاومت
حالا دشمن چطور اینکار رو میکنه؟
میاد و از سو مدیریت هایی که تو کشور وجود داره مثل صف مرغ و کارت ملی هوشمند و صنعت ضعیف خودروسازی و اقتصاد آشفته و... یه خود تحقیری بزرگ تو رسانه های فارسی زبان درست میکنه و به خورد مردم ما میده،
هر چند که در موارد بالا و سو مدیریت های مختلف هم دست تربیت یافتگان غرب و شیفتگان چشم آبی ها دیده میشه...به طور خیلی خلاصه اصلی ترین عامل عدم موفقیت ما در خودروسازی و اقتصاد و...
نداشتن مدیریت انقلابی و جهادی در اونها و وجود رانت، مافیا، سود شخصی و نداشتن وجدان و تقوای کاری هست
انتقادات زیادی به مسائل مختلف در کشورمون وجود داره و اصلاً منکر این نیستیم اما حواسمون باشه این قدرت ارزشمند رو که دوست و دشمن داره بهش اعتراف میکنه به سادگی و با چند تا شبهه رسانهای نادیده نگیریم...
منابع خبری عبری از ترور جانشین نیروی قدس در نزدیکی سفارت ایران در دمشق خبر میدهند...
فعلاً تأیید یا تکذیب نشده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #ریلز
تا فتح قدس مانده
تحت لوای رهبر
یک #یاحسین دیگر…🔥🇮🇷
#حاج_مهدی_رسولی
♥️🍃@dokhtaranZpesaranA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هر چقدرم از صهیونیست ها رو بفرستیم جهنم حتی انتقام ترسیدن این بچه ها هم نمیشه...
#وعده_صادق
📲@dokhtaranZpesaranA
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
منابع خبری عبری از ترور جانشین نیروی قدس در نزدیکی سفارت ایران در دمشق خبر میدهند... فعلاً تأیید ی
گویا هیچ یک از مستشاران ایرانی در محل حمله امشب دمشق نبودن و تمام شهدا سوری هستند
بالاخره زجری که طوبی تو این ۵۴ قسمت بهمون داد تموم شد😐😮💨
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪایۍ•پسࢪانِعَلَﯡۍ"
{𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀🌿💚} بسمالله! 📖رمانِ #تنها_میانِ_داعش 📌#قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش م
{𝐝𝐨𝐤𝐡𝐭𝐚𝐫𝐚𝐧𝐙𝐩𝐞𝐬𝐚𝐫𝐚𝐧𝐀🌿💚}
بسمالله!
📖رمانِ #تنها_میانِ_داعش
📌#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :
«عاشق سیدعلیخامنهای و حاجقاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :
«نرجس! بهخدا اگه ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!»
و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید :
«مگه شیعه مرده باشه که حرف سیدعلی و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :
«عباس برات از حاجقاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم :
«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :
«برا این گریه میکنی؟»
و باید جراحت جای خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :
«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :
«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :
«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!»
و فقط امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :
«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :
«برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :
«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریماهلبیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :
«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!»
و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :
«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای یاحسین و یاقمربنیهاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍🏼فاطمهولینژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه تشکیلاتی فرماندهان مقاومت
استاد رائفی پور
📲@dokhtaranZpesaranA