eitaa logo
"دُختࢪﺍنِﺯﻫࢪای‍ۍ•پ‍س‍‌ࢪان‌ِعَل‍َﯡۍ"
1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
218 فایل
❮🌱الهـےبہ‌تۅڪل‌نـٰام‌اعظمټ🌱' اینجا؟ ی مکانِ دِنج براے‌ اَݦانَتداࢪانِ چادرِخانم‌زهࢪای مࢪضیه(س) ﯡ نِگاهبانانِ غِیࢪت‌ِ امیࢪالمؤمنین‌علے‌(؏) ناشناس: https://daigo.ir/secret/2343274092 شرو؏ خادمـۍ؛ " ¹⁵. ⁶. ¹⁴⁰¹ "
مشاهده در ایتا
دانلود
آخ کربلای پنج ! پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتنی بود. بهش می‌گفتند «آدم آهنی» یک جای سالم در بدن نداشت. یک آبکش به تمام معنا بود. آن‌قدر طی این چند سال جنگ تیر و ترکش خورده بود که کلکسیون تیر و ترکش شده بود. دست به هر کجای بدنش می‌گذاشتی جای زخم و جراحت کهنه و تازه بود. اگر کسی نمی‌دانست و جای زخمش را محکم فشار می‌داد و دردش می‌آمد، نمی‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) یا ( درد آمد فشار نده) بلکه با یک ملاحت خاصی عملیاتی را به زبان می‌آورد که آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت. مثلاً کتف راستش را اگر کسی محکم می‌گرفت می‌گفت: « آخ بیت‌المقدس» و اگر کمی پایین‌تر را دست می‌زد، می‌گفت: «آخ والفجر مقدماتی» و همین‌طور «آخ فتح‌المبین»، «آخ کربلای پنج و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذیتش می‌کردند و صدایش را به اصطلاح در می‌آوردند تا شاید تقویم عملیات‌ها را مرور کرده باشند. ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉ @gandoyeeha ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉
خیلی هیجان داشت. در حالی که نوک گلوله ی آرپی جی را می بوسید گفت: <همین یک دونه را داریم، اگر درست نشونه بگیری و به خدا توکل کنی، برجکش را بردی هوا.> گفتم: <آمدیم، زدیم و نخورد. آن وقت چه؟> اخم هایش را تو هم کرد و گفت: <مگه الکیه پسر؟ خود خدا گفته شما منو یاری کنید، من هم شما رو یاری می کنم. تازه اگر هم نخورد، جر می زنیم، می گیم قبول نیست، از اول. من می روم روی خاکریز می گویم: جاسم هو...ی! اون گلوله ی آرپی جی ما رو بیندازید این ور.> خنده ام گرفته بود. بیشتر خنده ام از قیافه و لحن کاملاً جدی او بود. ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉ @gandoyeeha ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉
💢خواستگاری از خواهر شهید مهدی زین الدین 🔅🐠اومده بود مرخصی بگیره آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد 👀 و گفت: «می خوای بری ازدواج کنی؟» 💍 ❄️ گفت: «بله می خوام برم خواستگاری.»💐 ➕«خب بیا خواهر منو بگیر!»😊 ➖«جدی میگی آقا مهدی؟!»🤔 ➕«آره، به خانواده ات بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!»🙋🏻‍♂ اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات ☎️ و تماس گرفته بود!🏃‍♂ به خانواده اش گفته بود: «فرماندهٔ لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر 😬 زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!» 🎇 بچه های مخابرات مرده بودن از خنده! پرسیده بود: «چرا می خندید؟🤨 خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!»🤭 😄 گفته بودن: «بنده خدا! آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن، یکیشونم یکی دو ماهشه!» 🤣 ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉ @gandoyeeha ┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉