🎀🌸🍬
#چادری ها شاید گرمشون باشه😞😞....
ولی با هر کسی #گرم نمیگیرن...🙂🙂...✔️
شاید #چادر تو دست و پاشون باشه🙁...
ولی #شخصیتشون زیر دست و پا نیست🤗🤗...✔️
شاید #جدی و #خشک به نظر برسند 😏😏...
ولی #سرد و #بیاعتنا نیستند...😌😌...✔️
شاید اهل #رفاقت #حرام نباشن 😡😡...
ولی تو #دوستیهای_سالم اخرشن☺️☺️.✔️
شاید اهل #خودنمایی نباشن😲😲💅...
ولی به چشم #خدا میان...☺️☺️
شاید #آرایش نداشته باشن☺️...
ولی #آرامش دارن😍...✔️
~~~~~~~♥♥♥~~~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️#آرامش کجاست؟!...
💠وقتی دلتون میگیره چکار میکنید؟!...
#شهید_ابومهدی_المهندس
✅ مردم ؛ #مسئولینی چون #حاج_قاسم میخواهند:
چون👇
۱- #دوتابعیتی نبود.
۲- دلبسته به وطن بود.
۳- قویترین #ژنرال دنیا بود.
۴-خود را #سرباز_ایران مینامید.
۵- #عارف بود.
۶- اهل #شفاعت بود.
۷- #آقازاده نداشت.
۸ - چپاول #بیتالمال نمیکرد.
۹- #خادم ملت بود.
۱۰- مثل مولایش #امیرالمومنین، دشمنانش هم، عاشق مرامش بودند.
۱۱- رفتار و کردارش با #سیره_معصومین، تطبیق داشت.
۱۲- اهل #مدرک و پوزدادن نبود.
۱۳- #سپهبد بود؛ ولی نگاه به #درجه نداشت.
۱۴- مردم خواب بودند او برایشان #بیدار بود؛ باز مردم خواب ماندند که او #آسمانی شد.
۱۵- حق #ماموریت نمیگرفت؛ ولی دائماً در ماموریت بود.
۱۶- قویترین و #ترسناکترین ژنرال ارتشهای جهان بود؛ ولی آرام، متین و دل رحم بود.
۱۷-اهل #ریا نبود.
۱۸- دنیا از اسمش میترسید؛ ولی فرمود: رو #قبرم سرباز قاسم سلیمانی بنویسید.
۱۹- سردار بود؛ ولی برای #خدا بیقرار بود.
۲۰- #مبلمان خانهاش روکش داشت؛ روکشش هم ساده بود؛ انگار نه انگار که منزل #ابرمرد دنیاست.
۲۱- #شهادتش نه، مجاهدتش نه، اخلاص در خدمتش، ملت را #داغدار کرد.
۲۲- در #بحرانها برای مردم دنبال فرصت بود.
۲۳-سخندان بود، #سخنرانی نمی کرد بلکه به دنبال آرامش مردم بود.
۲۴- چهل و یک سال یار #نظام بود نه بار رو دوش #نظام.
۲۵- چهل و یک سال برای #آرامش ملت، آرامشش را بهم زد.
۲۶- #صاحب زمانی بود؛ اما اِبن زمانی نبود برای رسیدن به امام زمانش، روز و شب نداشت.
۲۷- #انقلابی بود؛ ولی با نام انقلاب شعار نمیداد و نون نمیخواست.
۲۸- برای نام انقلاب #جان داد؛ ولی نان و نامی از این انقلاب نخواست.
۲۹- یقیناً شرمنده #شهدا هم نشد.
۳۰- مردم هم به احترامش ایستادند و نشان دادند که: #انقلاب_مردم؛ چنین مسئولی میخواهند.👌
@dokhtaran_chadory
❤️احساس درونی رهبر انقلاب در روز ورود حضرت امام خمینی به کشور
✍رهبرانقلاب: روز ورود امام همه خوشحال بودند، میخندیدند. بنده از نگرانی بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید، بیاختیار اشک میریختم و نمیدانستم که برای امام ممکن است چه پیش بیاید؛ چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت.
بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم. با آن تفاصیل امام وارد شدند. بهمجرد اینکه #آرامش امام ظاهر شد، نگرانیها و اضطراب ما بهکلی برطرف شد. یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلیهای دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتیکه بعد از سالهای متمادی، امام را من زیارت میکردم آنجا، ناگهان خستگیِ این چندساله مثل اینکه از تن آدم خارج میشد. احساس میشد که همۀ آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه، اینجا درمقابل انسان تبلور پیدا کرده.۶۲/۱۰/۲۴
🔺در واقع «فَاِذا دَخَلتُموهُ فَاِنَّکم غالِبونَ» با ورود امام همان مطلبی که خدای متعال به اصحاب موسی فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقق پیدا کرد. وقتی وارد شد، خدای متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد.
۷۵/۱۱/۱۲
#داستان
#تلنگر و #تفکر
🔷 #قهرمان_واقعی
🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃
بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم.
از خواب و تفریحاتم زده بودم .
حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖
همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅
جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود.
❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪
🙍♂سعید خیلی درس خوان بود.
در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕
پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد.
همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠
همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد.
📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود!
معلوم بود از آن مرفه های بی درد است!
نمیدانم... شاید یک جور حس #حسادت به او داشتم...😒
روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس،
آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌
🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم.
ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم.
آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟
بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔
با اعتماد به #نفس گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏
شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅
لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯
عجب اعتمادی به خودت داری پسر...
آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟
برو دنبالش ببین کجاست.
از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم.
یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂
کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢
کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛
می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔
میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞
میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم...
🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم.
این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم .
خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭
انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند...
خدای بزرگ...
چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️
در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم.
👥بیابریم آقای معلم منتظره.
در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌
😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم...
آن شب تمام #ذهنم درگیر سعید بود. 🌪
چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟
من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم.
وای چشم های سپیده...👁
یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛
یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧
نمی دانم تا کی ذهنم #درگیر بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴
✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم!
اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم.
از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂
💗 ته #دلم آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی!
مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!!
از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻
بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌
✨#آرامش عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم.
😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم #لذت بخش نبود.
🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد.
تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖
من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆
✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی...
#مبارزه_با_نفس
#لذت_برتر
🌱 @dokhtaran_chadory
💞💞💞💞💞
🟣چند کار خیلی ساده که خونمون رو پر از #برکت و #آرامش می کنه:
۱. هنگام ورود به خونه سلام کنیم،حتی اگه کسی خونه نیست، و صلوات بفرستیم.🌻
۲.صبح بعد از بیدار شدن صدقه بدیم هر چند کم، و آیة الکرسی و چهار قل بخونیم.🌻
۳. نزاریم زباله زیاد تو خونه بمونه.🌻
۴. در طول روز حداقل ده دقیقه صدای قرآن تو خونه پخش کنیم.🌻
۵. حدیث کسا بخونیم و اگر نمیتونیم صوتش رو تو خونه پخش کنیم.🌻
۶. هروقت مشاجره یا کدورتی پیش اومد یک کاسه آب نمک درست کنیم و شب تا صبح تو خونه بزاریم و صبح بریزیم دور، آب نمک انرژی های منفی رو به خودش جذب میکنه.🌻
۷. در طول روز ، پنج بار سوره توحید رو بخونیم و به امام زمان هدیه کنیم و ازشون بخوایم برای زندگی ما دعا کنن.🌻
۸.شکرگزار باشیم:
هر پول یا نعمتی که وارد زندگیمون میشه اول شکرگزاری زبانی کنیم و بعد شکرگزاری عملی یعنی یا صدقه بدیم از اول مال یا کسی رو هم در اون نعمت شریک کنیم که اینطوری نه تنها چیزی ازش کم نمیشه بلکه برکت میگیره و خیلی دیرتر تموم میشه🌻
۹. اسراف نکنیم:
به اندازه ی نیازمون مصرف کنیم، حواسمون به مصرف آب باشه، نسبت به نان بی احترامی نکنیم. اسراف باعث از دست رفتن نعمت ها میشه.🌻
۱۰.مداراکنیم
با اهل خانه خوش رفتار باشیم.🌻
۱۱. نماز اول وقت بخونیم و روزی پنجاه آیه قرآن بخونیم.🌻
۱۲. دعای خیر برای همنوعان و علی الخصوص دعا برای پدر و مادر باعث برکت و رزق غیرمنتظره میشه، همیشه شنیدیم که پدر و مادر برای بچه شون دعا کنن دعاشون مستجاب میشه اما دعای فرزند در حق پدر و مادرش چه زنده باشن چه در قید حیات نباشن باعث جلب رحمت الهی میشه.🌻