eitaa logo
خادم الحسین🇵🇸
61 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
بسم رب الحسین . باید از تاریخ بگوییم تا جاۍ جلاد و شھید عوض‌ نشود ! __ ‌__ جهت پرسش و صحبت ... @bent_zeinbb313 _____________________ • انتشار دهنده باشید ، ممنونیم . ____________________
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🌸🍬 #چادری ها شاید گرمشون باشه😞😞.... ولی با هر کسی #گرم نمیگیرن...🙂🙂...✔️ شاید #چادر تو دست و پاشون باشه🙁... ولی #شخصیتشون زیر دست و پا نیست🤗🤗...✔️ شاید #جدی و #خشک به نظر برسند 😏😏... ولی #سرد و #بی‌اعتنا نیستند...😌😌...✔️ شاید اهل #رفاقت #حرام نباشن 😡😡... ولی تو #دوستی‌های_سالم اخرشن☺️☺️.✔️ شاید اهل #خودنمایی نباشن😲😲💅... ولی به چشم #خدا میان...☺️☺️ شاید #آرایش نداشته باشن☺️... ولی #آرامش دارن😍...✔️ ~~~~~~~♥♥♥~~~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️#آرامش کجاست؟!... 💠وقتی دلتون میگیره چکار میکنید؟!... #شهید_ابومهدی_المهندس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ مردم ؛ چون می‌خواهند: چون👇 ۱- نبود. ۲- دلبسته به وطن بود. ۳- قوی‌ترین دنیا بود. ۴-خود را می‌نامید. ۵- بود. ۶- اهل بود. ۷- نداشت. ۸ - چپاول نمی‌کرد. ۹- ملت بود. ۱۰- مثل مولایش ، دشمنانش هم، عاشق مرامش بودند. ۱۱- رفتار و کردارش با ، تطبیق داشت. ۱۲- اهل و پوزدادن نبود. ۱۳- بود؛ ولی نگاه به نداشت. ۱۴- مردم خواب بودند او برایشان بود؛ باز مردم خواب ماندند که او شد. ۱۵- حق نمی‌گرفت؛ ولی دائماً در ماموریت بود. ۱۶- قوی‌ترین و ژنرال ارتش‌های جهان بود؛ ولی آرام، متین و دل ‌رحم بود. ۱۷-اهل نبود. ۱۸- دنیا از اسمش می‌ترسید؛ ولی فرمود: رو سرباز قاسم سلیمانی بنویسید. ۱۹- سردار بود؛ ولی برای بی‌قرار بود. ۲۰- خانه‌اش روکش داشت؛ روکشش هم ساده بود؛ انگار نه انگار که منزل دنیاست. ۲۱- نه، مجاهدتش نه، اخلاص در خدمتش، ملت را کرد. ۲۲- در برای مردم دنبال فرصت بود. ۲۳-سخندان بود، نمی کرد بلکه به دنبال آرامش مردم بود. ۲۴- چهل و یک سال یار بود نه بار رو دوش . ۲۵- چهل و یک سال برای ملت، آرامشش را بهم زد. ۲۶- زمانی بود؛ اما اِبن زمانی نبود برای رسیدن به امام زمانش، روز و شب نداشت. ۲۷- بود؛ ولی با نام انقلاب شعار نمی‌داد و نون نمی‌خواست. ۲۸- برای نام انقلاب داد؛ ولی نان و نامی از این انقلاب نخواست. ۲۹- یقیناً شرمنده هم نشد. ۳۰- مردم هم به احترامش ایستادند و نشان دادند که: ؛ چنین مسئولی می‌خواهند.👌 @dokhtaran_chadory
❤️احساس درونی رهبر انقلاب در روز ورود حضرت امام خمینی به کشور ✍رهبرانقلاب: روز ورود امام همه خوشحال بودند، می‌خندیدند. بنده از نگرانی بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید، بی‌اختیار اشک می‌ریختم و نمی‌دانستم که برای امام ممکن است چه پیش بیاید؛ چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت. بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم. با آن تفاصیل امام وارد شدند. به‌مجرد اینکه #آرامش امام ظاهر شد، نگرانی‌ها و اضطراب ما به‌کلی برطرف شد. یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلی‌های دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند. وقتی‌که بعد از سال‌های متمادی، امام را من زیارت می‌کردم آنجا، ناگهان خستگیِ این چندساله مثل اینکه از تن آدم خارج می‌شد. احساس می‌شد که همۀ آن آرزو‌ها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه، اینجا درمقابل انسان تبلور پیدا کرده.۶۲/۱۰/۲۴ 🔺در واقع «فَاِذا دَخَلتُموهُ فَاِنَّکم غالِبونَ» با ورود امام همان مطلبی که خدای متعال به اصحاب موسی فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقق پیدا کرد. وقتی وارد شد، خدای متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد. ۷۵/۱۱/۱۲
و 🔷 🗓چند ماه بود برای مسابقه ی دو قهرمانی نوجوانان استان تمرین میکردم. 🏃 بعد از امتحانات خرداد تمام وقتم را در ورزشگاه می گذراندم. از خواب و تفریحاتم زده بودم . حتی با خانواده به مسافرت نرفتم.🏖 همه ی رویاهای من در قهرمانی این مسابقه خلاصه شده بود.🏅 جایزه ی نفر اول این مسابقه، سه میلیون تومان پول نقد💰 و راه یابی به مسابقات کشوری بود و من تنها هدفم شرکت در مسابقات کشوری و بعد دعوت شدن به تیم ملی بود. ❇️ می دانستم کار سختی پیش رو دارم چون رقیب سرسخت و با انگیزه ای داشتم. 💪 🙍♂سعید خیلی درس خوان بود. در مدرسه همه او را دوست داشتند؛ تنها کسی که از سعید خوشش نمی آمد من بودم!😕 پسر آرام و بی دردسری بود؛ اما من از این اخلاقش خوشم نمی آمد. همیشه می گفتم :سعید خیلی خودشیرینه...😠 همیشه لباس هایش اتو کشیده و مرتب بود و بوی عطر می داد. 📚 کتاب و دفترهایش از بس تمیز بود، انگار اصلا استفاده نشده بود! معلوم بود از آن مرفه های بی درد است! نمیدانم... شاید یک جور حس به او داشتم...😒 روز قبل از مسابقه، بعد از کلاس، آقای منصوری معلم ورزش، من و سعید را صدا زد و گفت صبر کنید تا بعد از نماز باهم با ماشین برویم 🚘 تا بین راه توصیه های لازم را گوشزد کنم.📌 🕌 بعد از این که نماز خواندیم ؛ من و آقای منصوری از نمازخانه بیرون آمدیم تا برویم ؛ که سعید گفت شما بروید من چند دقیقه دیگر می آیم. ما هم به طرف ماشین رفتیم و سوار شدیم. آقای منصوری از من پرسید: آقا مهران نظرت راجع به سعید چیه؟ بنظرت کدومتون اول میشید؟ 🤔 با اعتماد به گفتم: 💯صدردرصد من اولم!😏 شک نکنید آقا... من یک روز عضو تیم ملی میشم.✅ لبخندی زد و گفت: اوه اوه! 😯 عجب اعتمادی به خودت داری پسر... آقای قهرمان بنظرت دوستمون یکم دیرنکرد؟ برو دنبالش ببین کجاست. از ماشین پیاده شدم و به سمت نمازخانه رفتم. یک لحظه حس کردم صدای گریه شنیدم.👂 کمی که جلوتر رفتم فهمیدم صدای سعید است که آرام گریه می کند! 😢 کنجکاو شدم و با دقت گوش دادم؛ می گفت:خدایا خودت بهتر میدونی که این مسابقه چقدر برام مهمه... 😔 میدونی که اگه برنده نشم چی میشه... 😞 میدونی که من برای چی تو این مسابقه شرکت کردم... 🙏خدایا میدونم مهران هم خیلی زحمت کشیده، حقشه که اول بشه ولی من به جایزه ی این مسابقه نیاز دارم. این همه پول قرض کردیم فقط سه میلیون دیگه کم داریم . خدایا اگه این پول به دستم نرسه سپیده کور میشه!!!😭 انگار یک سطل آب داغ روی سرم ریختند... خدای بزرگ... چطور ممکن است سعید درس خوان و خوش تیپ مدرسه این قدر بی پول باشد❗️ در همین فکر بودم که سعید گفت: مهران تو اینجایی؟! ببخشید منتظرت گذاشتم. 👥بیابریم آقای معلم منتظره. در بین راه که آقای منصوری صحبت میکرد و به ما روحیه می داد، سعید هم می گفت و می خندید؛ انگار نه انگار که آنقدر غم در دلش بود.😌 😔 خدایا من را ببخش که درباره ی این پسر این قدر بد فکر می کردم... آن شب تمام درگیر سعید بود. 🌪 چطور می توانستم بی تفاوت باشم؟ من اصلا به پول جایزه فکر نمیکردم. وای چشم های سپیده...👁 یادم آمد جشن دهه فجر، سعید خواهرش سپیده را به مدرسه آورده بود؛ یک دختر بچه ی شیرین و دوست داشتنی...👧 نمی دانم تا کی ذهنم بود و با خودم کلنجار می رفتم که خوابم برد. 😴 ✅سرانجام روز مسابقه فرا رسید؛ روزی که ماه ها در انتظار آمدنش بودم ولی اصلا دلم نمی خواست از رختخواب بیرون بروم! اما به اصرار پدر به محل مسابقه رفتیم. از دور سعید را دیدم که کنار خواهر کوچش ایستاده بود.🙋♂ 💗 ته آرزو می کردم سعید در مسابقه برنده شود ولی خودم هم خیلی زحمت کشیده بودم... خیلی! مسابقه شروع شد؛ اما... بدون من!! از ورزشگاه بیرون رفتم و از طریق رادیوی استانی نتیجه ی مسابقه را دنبال می کردم.📻 بالاخره سعید زودتر از همه به خط پایان رسید.🎌 ✨ عجیبی داشتم... انگارمدت ها به دنبال این احساس می گشتم. 😊خوشحال بودم...شاید اگر عضو تیم ملی هم میشدم این چنین برایم بخش نبود. 🌀هفته بعد سعید با یک جعبه شیرینی به مدرسه آمد و خبر بهبودی چشمان سپیده را داد. تا مدت ها سرزنش پدرم را می شنیدم که می گفت زحماتت را به باد دادی ولی هیچ کس نفهمید نتیجه ی زحمات من چشمان سپیده بود و حتی خوشحالی سعید...💖 من دیگر هیچ وقت مسابقه ندادم اما سعید که حالا دوست صمیمی من شده ؛ عضو تیم ملی است و این از همه چیز برایم باارزش تر است.🏆 ✅ گر بر سر نفس خود امیری مردی... 🌱 @dokhtaran_chadory
💞💞💞💞💞 🟣چند کار خیلی ساده که خونمون رو پر از و می کنه: ۱. هنگام ورود به خونه سلام کنیم،حتی اگه کسی خونه نیست، و صلوات بفرستیم.🌻 ۲.صبح بعد از بیدار شدن صدقه بدیم هر چند کم، و آیة الکرسی و چهار قل بخونیم.🌻 ۳. نزاریم زباله زیاد تو خونه بمونه.🌻 ۴. در طول روز حداقل ده دقیقه صدای قرآن تو خونه پخش کنیم.🌻 ۵. حدیث کسا بخونیم و اگر نمیتونیم صوتش رو تو خونه پخش کنیم.🌻 ۶. هروقت مشاجره یا کدورتی پیش اومد یک کاسه آب نمک درست کنیم و شب تا صبح تو خونه بزاریم و صبح بریزیم دور، آب نمک انرژی های منفی رو به خودش جذب میکنه.🌻 ۷. در طول روز ، پنج بار سوره توحید رو بخونیم و به امام زمان هدیه کنیم و ازشون بخوایم برای زندگی ما دعا کنن.🌻 ۸.شکرگزار باشیم: هر پول یا نعمتی که وارد زندگیمون میشه اول شکرگزاری زبانی کنیم و بعد شکرگزاری عملی یعنی یا صدقه بدیم از اول مال یا کسی رو هم در اون نعمت شریک کنیم که اینطوری نه تنها چیزی ازش کم نمیشه بلکه برکت میگیره و خیلی دیرتر تموم میشه🌻 ۹. اسراف نکنیم: به اندازه ی نیازمون مصرف کنیم، حواسمون به مصرف آب باشه، نسبت به نان بی احترامی نکنیم. اسراف باعث از دست رفتن نعمت ها میشه.🌻 ۱۰.مداراکنیم با اهل خانه خوش رفتار باشیم.🌻 ۱۱. نماز اول وقت بخونیم و روزی پنجاه آیه قرآن بخونیم.🌻 ۱۲. دعای خیر برای همنوعان و علی الخصوص دعا برای پدر و مادر باعث برکت و رزق غیرمنتظره میشه، همیشه شنیدیم که پدر و مادر برای بچه شون دعا کنن دعاشون مستجاب میشه اما دعای فرزند در حق پدر و مادرش چه زنده باشن چه در قید حیات نباشن باعث جلب رحمت الهی میشه.🌻