eitaa logo
. دختران‌فاطمی 🇵🇸 .
6.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.5هزار ویدیو
540 فایل
خوش‌گلدین‌به‌کانالمون🦕🌸 کانالے‌مخصو‌ص‌‌دختر‌خانم‌هاۍ‌مهربون🧕🏻♥️🌱 • . از‌جملھ‌شروطمون : - @sharayete💙 تبلیغات‌پر‌جذبمون : - @Tablighatamk💛 تاریخ‌افتتاح‌‌کانالمون ⇩ 1400/2/1 با‌مآ‌همراه‌باشید . . .🚌
مشاهده در ایتا
دانلود
😂 🍋 شب توے سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم شب مهتابی زیبایی بود🌃 فرمانده اومدتوی سنگر و گفت: اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 👏 مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن😎 اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید😐 ↬❤️ @dokhtaranfatemeii
😂🤣 ﺷﺐ‌ﺟﻤﻌﻪ‌بوﺩ‌ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ‌ﺟﻤﻊ‌ﺷﺪﻩ‌ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ‌ﺳﻨﮕࢪ‌بࢪاے‌‌دعاے‌ڪﻤﯿﻞ📖 ﭼࢪﺍﻏﺎࢪو‌ﺧﺎﻣﻮﺵ‌ﮐࢪﺩﻧﺪ... ﻣﺠﻠﺲ‌ﺣـﺎﻝ‌ﻭ‌ﻫﻮﺍے‌ﺧﺎﺻــے‌ﮔࢪﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ‌ﻫࢪ‌کسے‌ﺯﯾࢪ‌ﻟﺐ‌ﺯﻣﺰمہ‌مے‌‌ڪࢪﺩو ﺍشڪﻣﯿࢪﯾﺨـﺖ...😢 -ﯾﻪ‌ﺩﻓﻌـﻪ‌ﺍﻭﻣـﺪ‌ﮔﻔﺖ:اخـوے‌بـﻔࢪﻣﺎﻋﻄـࢪﺑﺰنـ🔮ﺛـﻮﺍﺏﺩﺍࢪﻩ –ﺍﺧﻪﺍﻻ‌ﻥ‌ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 -ﺑﺰﻥ‌اﺧـﻮے،ﺑﻮﺑﺪ‌ﻣﯿـﺪے،ﺍﻣﺎﻡ‌ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ‌ﺗﻮ‌ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 -ﺑﺰﻥ‌ﺑﻪ‌ﺻـﻮࢪﺗﺖکلےﻫﻢﺛـﻮﺍﺏﺩﺍࢪﻩ ﺑﻌﺪ‌ﺩﻋـﺎ‌ﮐﻪ‌ﭼࢪاﻏﺎ‌ࢪﻭ‌ ࢪﻭﺷﻦ ڪࢪﺩﻧﺪ‌ﺻﻮࢪﺕ‌ھمہﺳـﯿﺎﻩ‌ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ‌ﻋﻄـࢪ‌ﺟﻮﻫࢪ‌ریختہﺑﻮﺩ😂 ﺑﭽـﻪ‌ﻫﺎ‌هم‌یہﺟﺸـﻦ‌ﭘﺘﻮے‌ﺣﺴــﺎﺑے‌ ﺑࢪﺍﺵ‌گࢪﻓﺘﻨﺪ…😅  📿 🌹 ↬❤️@dokhtaranfatemeii
😂 🌹 رفـیقـم میگـفــت لـب مــرز یـہ داعـشے رو دستــگیــر ڪردیــمـ... داعشـےگـفتـہ تــا سـاعتـ11 مـن رو بـڪشیــد تــا نهار رو بـا رسـول خـدا و اصــحابــش بــخــورم😌 اینام لج ڪردن سـاعتـ2 کشتنـش گفــتن حــالا بـرو ظرفاشـون روبشور😂😂 ↬❤️@dokhtaranfatemeii
😂🌱 🌸 رزمنده‌ای‌تعریف‌میکرد،میگفت: تویکی‌ازعملیاتهابهمون‌گفته‌بودن‌موقع‌ بمب‌بارون‌بخوابین‌زمین‌وهرآیه‌ای‌که‌ بلدین‌بلندبخونین.. منم‌که‌چیزی‌بلدنبودم،ازترس‌دادمیزدم النظافةمن‌الایمان!😂😶🤣 ↬❤️@dokhtaranfatemeii
‹💛💭› 😂 🍒 هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!! ادامه داد: + کی ناراحته؟ - دشمن!! + کی سردشه؟! - دشمن!! + آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..😁😂 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
••<🧨📦>•• 😂 💕 توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند. که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم😬 یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن!😐 با دوربین که نگاه کردیم دیدیم👀 عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند✋🏻 چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمون برگشت😂 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
"😄🌿" 😂 🌱 حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے ۳۵‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
😂 🍊 همه فکر میکردن خیلے عبوس و خشنه! در یکی از جلسات فرماندهان سپاه در تهران، همه فرماندهان با لباس رسمے در آن شرکت کرده بودند...جلسه سنگینے بود💣 در تنفس بین جلسه یک شلنگ آب در جلسه دیدیم، یکباره حاج قاسم با شلنگ داخل آمد و فرماندهان را با آب خیس ڪرد😁💦 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
😂 📞 سال61پادگان21حضرت‌حمزه؛آقاے«فخرالدین‌حجازی»آمده‌بود منطقه‌براۍ دیداࢪدوستان. طۍسخنانےخطاب‌بہ‌ بسیجیان‌وازࢪوی‌ارادت‌و اخلاصی‌ڪه‌داشتند،گفتند: «من‌بندکفش‌شما‌ بسیجیان‌هستم.» یڪےازبرادران‌نفهمیدم‌خواب‌بود یاعبارت‌را درست‌متوجه‌نشد. ازآن‌ته‌مجلس‌باصدای‌بلندورسا درتاییدوپشتیبانی‌ازاین‌جمله‌تکبیر گفت.جمعیت‌هم‌باتمام‌توان‌الله‌اڪبرگفتندوبندکفش‌بودن‌اورا تاییدکردند!😂 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
یـکے از عمیلیات ها بود که فرمانده دستور داده بود شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳 وقت نماز صبح شد آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥 ترسیدم😫 نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂 شروع کردم به دعا گفتن خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌 😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂 بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن... اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂 وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟 تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتونُ پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمنُ نابود شد🤣 ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
دو‌تا‌اَز‌بَچِہ‌هـٰا‌یِڪ‌غـولی‌ر‌ا هَمـراه‌خودِشـٰان‌آوردِه‌بودَنـد هِعۍ‌میخَندیدَنـد‌گفتَـم‌ایـن‌ڪیه؟گفتَنـد‌عَـرآقی..! گفتَـم‌چِطوری‌اَسیـرِش‌ڪَردیـد😐"!؟ مۍ‌خَندیدَنـد‌و‌میگفتَنـد..! -اَز‌شَب‌عَملیـٰات‌پِنھـٰان‌شـدِه‌بـود تِشنِگۍ‌فِشـٰارو‌آوردِه‌وبا‌لِبـٰاس‌ِبَسیجۍ‌هـٰاۍ‌ِخودِمـٰان آمَـده‌ایستگاه‌صَلـواتی‌شَربَت‌گِرفتہ-! بَعـد‌پول‌داده‌این‌طـوری‌لو‌رَفتہ😂..! ﴿﴾ ↬🌸🌿@dokhtaranfatemeii
طلبه‌های جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه ۳۰ نفری بودند... شب که خوابیده بودیم دو سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی! مثلا میگفتند: قرمز چه رنگیه برادر؟!😐 عصبی شده بودم😤 گفتند: بابا بی خیال! تو که بیدارشدی حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😂 خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😀 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم گریه و زاری!😢 یکی میگفت: ممدرضا! نامرد چرا رفتیییی؟😭 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: شهیده دیگ چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده! یکی عربده می‌کشید😫 یکی غش می‌کرد😑 در مسیر بقیه بچه‌ها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه‌ها جنازه را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت رو روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد‌رضا و گفت: محمدرضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی گرفت که محمد‌رضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچه‌ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه می‌خندیدیم😂 خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم