#ایده_متن و #اندکی_تأمل 😊
علاقه شدیدی به برنامه های تلویزیونی داشت
من هم دیگر آن اواخر کلافه شده بودم
دلم تنگ شده بود برای توجه کردن هایش
کلی با خودم فکر کردم
میدانستم #غر_زدن نتیجه ندارد که هیچ
حتی ما را از هم دورتر میکند
به ذهنم رسید برایش #یادداشتی بنویسم
بچسبانم روی #کنترل_تلوزیون که میدانستم
بدون برو برگرد حتما آن را میبیند
بعد از کار به خانه آمده بود و
طبق #معمول همیشه لباسش را که عوض کرد
روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داد
خودم را مشغول چیدن میز شام کردم
اما #حواسم زیرچشمی به او بود
یادداشت را که #خواند اصلا تلویزیون را روشن نکرد
با تمام خستگی کارش آمد #بغلم کرد
آرام دم گوشم گفت #دوستت دارم
من برایش سحر و جادو ننوشته بودم
فقط نوشته بودم :
« از صبحی که شما میری بیرون
تا الانی که نیستی خونه این تلوزیون منتظرت نیس. اصلا هم براش مهم نیست که نیستی
اما این لباسی که تنم کردم برات
این موهایی که بازشون کردم برات
این چایی که دم کردم برات
این میز شامی که چیدم برات
تک تک شون شاهدن که
من چقدر بیقرارم برای بودنت
خبر از حال دلم دارن
که چقدر دوستت دارم»
این نوشته شبیه #معجزه بود
#سیما_امیرخانی
شما هم به دورهمی بانوان دعوتید 🌺 🙈 😍 👇 👇
🆔 @dokhtaran_havva
♥️خداجان!!!
در من ترانه ای نبود
#تو خواندی.
در من آینه ای نبود
تو دیدی.
ریشه ای بودم در خواب خاڪ های متبرڪ
بی باران
در نگاه تو #سبز💚 شدم.
برقی از چشمانت برخواست
نگاهم بارانی شد.
گونه هایت خیس باران
چشم هایت آفتابی.
تو با چشمانت مرا بنواز؛
چوبدستی چوبی ام سلاحی ڪارگر خواهد شد.
بعد از جنگ، با چوبدستم انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید.
با تو خواهم ماند.
با تو خواهم #خواند.
و تو را در بهت آفتابی ات خواهم بوسید....
اگر ابرها بگذارند.
خدایا #شڪر ڪه داااارمت♥️
❤️ @dokhtaran_havva 💚
🌸 🍃 🌸