❤️🌙
🌿دعای روز چهاردهم ماه رمضان🌿
🔸 اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین.
🔸 خدایا، مرا در این ماه بر لغزش ها مؤاخذه مکن و از خطاها و افتادن در گناهان من در گذر و هدف بلاها و آفات قرار مده، به عزّتت ای عزّت مسلمانان
#ثنا_گوی_تو 😍
#دعای_ماه_رمضان
@Dokhtaran_morvarid
❤️🌙
⊱ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّون ⊰
#سخن_دوست
#جزء_چهارده
#ماه_رمضان
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🪴✨
حَسـ♡ــن جان..💚
°○اسم اين ماه فقط
یڪ رمضان بود همين
چون تو در آن آمدے
شد رمضان الڪریم○°
#السلامعلیڪیاحسنبنعلے
#کریم_اهل_بیت #استوری_اختصاصی
#استوری_ویژه_میلادامام_حسن✨
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
✨📚
همراهان عزیز رمان پاتوق ! 😍
توجه شما را به خبری که هم اکنون به دستم رسید جلب میکنم ! 😎📢
فردا شب قسمت های پایانی رمان زیبای
~در آغوش یک فرشته~
رو تقدیم نگاه مهربونتون میکنیم ☺️
لطفا از همین الان تا فردا شب، از طریق آیدی زیر، نظراتتون نسبت به این رمان رو با ما درمیون بگذارید 😉📩 @Dokhtarane_morvarid
ممنون از همراهیتون ❤️
موقعی که یه فیلم معرفی میکنی، مسئولیت و فشاری که روته از کارگردان فیلم هم بیشتره...
(آره والاا🤧)
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
یه نفر گوششو با کلید میخارونه
گردنش قفل میشه
)آره خودم میدونم خیلی بانمکم:😁
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
❤️🌙
🌿دعای روز پانزدهم ماه رمضان🌿
🔸 اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین.
🔸 خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان
#ثنا_گوی_تو 😍
#دعای_ماه_رمضان
@Dokhtaran_morvarid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
ماه خدا به آمدن تو سهيم شد..؛
با بودن حسن رمضان هم كريم شد💚
#کریمآلطه
#میلاد_کریم_اهل_بیت✨
#حسن_بن_علی♡
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
❤️🌙
⊱ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا ⊰
#سخن_دوست
#جزء_پانزده
#ماه_رمضان
#نیمه_ماه ✨
@Dokhtaran_morvarid
به عنوان کسی که بیسکوئیتشو کرد تو چایی نصفش افتاد تو چایی باید بگم که دنیا پر از اتفاقات غیره منتظرهست...
#شبونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
هوای تهران یه جوری آلوده است نفس بکشی روزه ات باطل میشه😷
#ماه_رمضان
#شبونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
از فردا چیزای بیخود نمیخرم و پولامو پس انداز میکنم
من فردا:
#عصرونه #لبخند #سرگرمی #لطیفه
😄😉😊 @Dokhtaran_morvarid
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_صد_و_بیست_و_هفت 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژ
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #در_آغوش_یک_فرشته
📋 #قسمت_صد_و_بیست_و_هشت
📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
پلاستیک های خرید رو توی دستم جابهجا کردم و با دستی که آزاد بود کلید رو توی در چرخوندم، با پا در رو هل دادم که باز شد
نفسی از روی کلافهگی سر دادم و وارد خونه شدم
با صدایی خواب آلود گفتم:
- کسی خونه نیست؟!
مژده کفگیر به دست از آشپزخونه خارج شد
+ چه عجب تو اومدی!
بابا ول کن پسر مردم رو! 😂
خندهای کردم و گفتم:
- تو که هنوز اینجایی عروس خانوم
مامان اینا کجان؟!
کاوه کجاست؟!
به سمتم اومد و پلاستیک های تنقلات رو از دستم گرفت و به سمت آشپزخونه رفت :
+ مامان اینا رفتن خونه بی بی
کاوه هم دیگه کم کم باید سر و کلش پیدا بشه
رفتید دکتر، نتیجه چیشد ؟!
چادر رو از سرم در آوردم :
- آره رفتیم، گفت از طریق روش های دیگه درمانش رو شروع میکنند 🙂
میدونی مژده، خیلی زود متوجه شدند که سرطان داره، این خیلی خوبه چون از پیشرفت بیماری جلوگیری میکنه دیگه
آها راستی فراموش کردم بگم، آزمایش خون رو هم رفتیم بیمارستان خودمون دادیم 😁
صدای خنده مژده بلند شد :
+ چقدر شما دوتا هولید! 😂
به طرف آشپزخونه رفتم و با کفگیر چند دونه برنج از توی قابلمه در آوردم و توی دهانم گذاشتم
صورتم رو جمع کردم و رو به مژده گفتم :
- این چیه درست کردی دختر! 😣
چقدر شوره!
درست این رو آبکش کن شوریش بره!
+ خب حالا تو هم! 😒
خودت همینم بلد نیستی درست کنی !
حالا اینها رو ولش کن. یه خبر توپ برات دارم😉
- اولا که بنده موقعی که در شمال به سر میبردم خودم آشپزی میکردم 😐
دوما بفرمایید اون خبر توپتون رو ☺️
با خنده از کنارم رد شد و به سمت گاز رفت :
+ میخواستم از دیروز بهت بگم
ولی وقتی دیدم اینطوری هول و بی خبر عقد کردی...تصمیم گرفتم نگم بهت 😒
ولی چه کنم که کارم پیشت گیره و مجبورم ! 🙄
از حرف هاش هیچی متوجه نشدم ! مبهم بهش نگاه کردم :
- درست بگو ببینم چی میگی ! 😐
+ ببین خوبه حالا من نگم؟ 😂
کلافه ضربه ای به بازوش زدم :
- مژدههههه 😑
در حالی که شعله گاز رو کم میکرد، دستم رو گرفت و به سمت هال هدایتم کرد. روی مبل نشست و با خنده گفت :
+ باشه بابا میگم الان 😂
راستش دیروز که با کاوه رفته بودیم خونه بابام اینا....کاوه با مرتضی صحبت کرده بود :
که بیا و از این حال در بیا ... یه سر و سامونی به خودت بده...
خلاصه مرتضی هم بعد کلی حرف، ساکت میشه و زل میزنه به گل قالی...
ادامه حرفش رو خورد ! بلند شد و دوباره رفت سراغ قابله غذا !
با حرص پشت سرش دویدم :
- بگو دیگههههه 😩
+ عه نگفتم؟ 😂
خب حالا که التماس میکنی باشه ! 😌
بعد از کلی صحبت و نصیحت، کاشف به عمل میاد که آقا مرتضی دلش به جا گیر کرده 😁
ذوق زده گفتم :
- واقعا؟ کی هست طرف؟😃
+ میشناسیش
فاطمه ! همون دوستت 😁
با بهت بهش خیره شدم!
فاطمه ! آنالی !
از شدت ذوق زبونم بند اومد ... چشم هام پر اشک شد
آنالی همیشه حکم خواهر نداشتم رو داشته
حالا که پسر همچین خانواده خوبی خواستگارش شده ... خدایا شکرت...شکرت 🥺❤️
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_صد_و_بیست_و_هشت 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژ
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #در_آغوش_یک_فرشته
📋 #قسمت_پایانی
📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
~یک ماه بعد~
با دیدن چهره آراد در آینه، یک خط لبخند محو روی صورتم نقش بست، سنگینی نگاهم رو که حس کرد کمی سرش رو بالا آورد و در آینه بهم خیره شد
با خودم گفتم :
خدایا شکرت
یک قدم به سمتت برداشتم
ده قدم به سمتم اومدی! 🙂✨
هیچوقت فکرش رو نمیکردم زندگیم رو با همچین فرشته ای شریک بشم !
تا اینجا هوام رو داشتی
از این به بعد هم هوامون رو داشته باش ! 🙂
بذار همیشه توی هوای خودت نفس بکشیم ...
با شنیدن صدای عاقد، دست از افکارم برداشتم.... قلبم بی وقفه شروع به کوبیدن کرد :
× قال رسول ا...(ص) النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی ...
دوشیزه مکرمه سرکار خانم مروا فرهمند فرزند
مهدی، آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید، یک دست آینه و شمعدان، صد و چهارده عدد شاخه گل رز و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای آراد حجتی، فرزند محسن در بیاورم؟!
آیا بنده وکیلم؟!
بعد چند ثانیه سکوت ، سنگینی نگاه همه رو، روی خودم حس کردم، صلواتی زیر لب فرستادم و با صدایی لرزون لب زدم :
- به نام نامی الله به اذن فاطمه زهرا
با اجازه آقا امام زمانم، با اجازه پدر و مادر همسرم و پدر و مادر خودم و بزرگترای این جمع، بله 🙂❤️
با گفتن بله، یک آرامش دلنشین در درونم بر پا شد، قلبم بی وقفه میکوبید
آراد هم که بله رو گفت صدای دست زدن جمع بلند شد، برای چند ثانیه نگاهم رو به جمعیت دوختم
مادر آراد کنارمون ایستاد و حلقهی ظریف طلا رو به دست آراد داد، انگشت هام شروع کردن به لرزیدن ...
دست چپم رو به سمت آراد گرفتم که نگاه زیر چشمیش باعث شد لبخندی بزنم و آنالی همیشه در صحنه حاضر در همین حال ازمون عکس گرفت !
عکسی که حالا روی دیوار خونه مون نشسته و پسرم «محمد هادی» با اون دستای کوچک، نشونش میده
🙂❤️
پــــایــــان :)
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
❤️🌙
🌿دعای روز شانزدهم ماه رمضان🌿
🔸 اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الی دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین.
🔸 خدایا، مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده و از هم نشینی با بدان دور بدار و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به خدایی خودت ای معبـود جهانیان
#ثنا_گوی_تو 😍
#دعای_ماه_رمضان
@Dokhtaran_morvarid
❤️🌙
همه چیز رو بسپار دست خدایی که فرمود :
إِنِّي أَنَا رَبُّك ◕‿◕
#سخن_دوست
#جزء_شانزده
#ماه_رمضان
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─