eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
761 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
♡دختران بسیجی♡
#یادت_باشد #داستانی_عاشقانه #عشقی_آسمانی #رمانی_عاطفی #قسمت_شصت_دو پیام داد:«عزیزم!تو دلت دریاس
همراهیش کنم، اما من خجالت می کشیدم و هر بار به بهانه ای از زیر بار هیئت رفتن فرار می کردم،از تعریف هایی که حمید می کرد احساس می کردم جو هیئتشان خیلی خودمانی باشد و من آنجا در بین بقیه غریبه باشم. این بار که حرف هیئت را پیش کشید،نخواستم بیشتر از این رویش را زمین بیندازم و راهی هیئت شدم،با این حال برایم سخت بود،چون کسی را آنجا نمی شناختم،حتی وسط راه گفتم:«حمید!منو برگردون؛خودت برو و زود بیا»اما حمید عزمش را جزم کرده بود هر طور شده من را با خودش ببرد.اول مراسم احساس غریبگی می کردم و یک گوشه نشسته بودم،ولی رفتار کسانی که داخل هیئت بودند باعث شد خودم را از آن ها ببینم،با آنکه کسی را نمی شناختم،کم کم با همه خانم های مجلس دوست شدم،فضای خیلی خوبی بود،جمع دوستانه و صمیمی ای داشتند.فردای آن روز دانشگاه کلاس داشتم،بعد از کلاس،حمید طبق معمول با موتور دنبالم آمده بود،ولی این بار یک دسته گل قشنگ هم در دست داشت،گل ها از دور در آفتاب رو به غروب پاییزی برق می زدند،بعد از یک خوش و بش حسابی،گل را به من داد،تشکر کردم و در حالی که گل ها را بو می کردم، پرسیدم:«ممنون حمید جان خیلی خوشحال شدم،مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟»گفت:«این گل ها که قابلتو نداره،اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیئت،برای تشکر این گل رو برات گرفتم.»از خدا که پنهان نیست،نیت من از رفتن به هیئت فقط این بود که حمید دست از سرم بردارد،ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگار شود و از آن به بعد من هم مانند حمید پای ... ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨ 🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔