eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
761 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
ثابت هیئت« خیمه العباس»شوم. حمید خیلی های دیگر را با همین رفتار و منش هیئتی کرده بود . ☆♡☆ با هم خودمانی تر شده بودیم. دوست داشتم به سلیقه خودم برایش لباس بخرم. اول صبح به حمید پیام دادم که زود تر بیاید تا برویم بازار و برایش لباس بخریم . تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد، دلم غنج رفت. امروز روز وعدهٔ ما برای محضر و خواندن عقد دائم بود؛ روز دهم آبان، ماه مصادف با میلاد امام هادی (ع). دل توی دلم نبود. عاقد گفته بود ساعت چهار بعد از ظهر محضر باشیم که نفر اول عقد ما را بخواند. حمید برای ناهار خانهٔ ما بود هول هولکی ماکارونی را خوردیم و از خانه بیرون زدیم. سوار پیکان مدل هفتاد به سمت بازار راه افتادیم. وقت زیادی نداشتیم. باید زودتر بر میگشتیم تا به قرار محضر برسیم. نمیخواستم مثل سری قبل خانواده ها وعاقد معطل بمانند. حمید کت داشت. برایش یک پیراهن سفید با خط های قهوه ای و یک شلوار خریدیم.چون هوا کم کم داشت سرد می شد،ژاکت بافتنی هم خریدیم. تا نزدیک ساعت سه ونیم بازار بودیم. خیلی دیر شده بود. حمید من را به خانه رساند تا به همراه خانواده خودم بیایم و خودش هم دنبال پدر ومادرش برود. جلوی در خانه که رسیدیم، از روی عجله ای که داشت ماشین را دقیقاً کنار جدول پارک کرد. داشتم با حمید صحبت می کردم که غافل از همه جا، موقع پیاده شدن یکراست داخل جوی آب افتادم! صدای خنده اش بلند شد وگفت:"ای ول دست فرمون. حال کردی عجب راننده ای هستم. برات شوماخری پارک کردم !" ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨ 🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔