eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
760 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
♡دختران بسیجی♡
#یادت_باشد #داستانی_عاشقانه #عشقی_آسمانی #رمانی_عاطفی #قسمت_نود_یک راننده حواسش به همه جا هست
اولین آپاراتی پنچری را گرفتیم و دوباره راه افتاديم. خاله فرشته حسابی از ما پذیرایی کرد و مجبورمان کرد برای ناهار هم بمانيم. وقتی سوار موتور شدیم که برگردیم غروب شده بود. هر دو از شدت سردی هوا یخ زدیم. دست و پاهای من خشک شده بود. وقتی پیاده شدیم نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم. چشم‌هایم مثل کاسه خون سرخ شده بود. هر کسی می‌دید فکر می‌کرد یک فصل گریه کرده‌ام. تا حالا چنین مسیر طولاتی را با موتور نرفته بودم. با همه سختی این اتفاقات را دوست داشتم. این بالابلندی‌ها برایم جذاب بود. تعطیلات عید که تمام شد سیزده به در با خواهر و برادرهای حمید به «امامزاده فلار» رفتیم. خیلی خوش گذشت. کنار چشمه آتش روشن کرده بودیم و کلی عکس انداختیم. حمید با برادرهایش والیبال بازی می‌کرد. اصلاً خستگی نداشت. بقیه می‌رفتند بازی می‌کردند و ده دقیقه بعد می‌نشستند تا استراحت کنند ولی حمید کلاً سرپا بود. دیگر داشتم امیدوار می‌شدم این زندگی حالا حالا روی ناخوشی و دوری را نخواهد دید. هنوز چند روزی ازفضای عید دور نشده بودیم که حمید گفت:« امسال نشد بریم جنوب. خیلی دوست دارم چند روزی جور بشه بریم برای خادمی شهدا. گفتم: اگر جور بشه منم میام چون هنوز کلاسامون شروع نشده.» همان لحظه گوشی را برداشت و با حاج محمد صباغیان» معاون ستاد راهیان نور کشور تماس گرفت. حاجی از قبل حمید را می‌شناخت. ادامه دارد... کتاب یادت باشد