🍂🍂🍂🍂
هرکھِ را عشقِ
حسين
نيسٺــ ز خود بۍخبر اسٺــ
كشتھِ عشقِ
حسين
از همھِ كس زندهتـر اسٺــ
#همهزندگیماستاباعبدالله
اللهم عجل لولیک الفرج
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
سلام برشما بزرگواران کانال🌸. شب وروزتون بخیر ختم 🌷 ۱۲۴۰۰۰ گل صلوات🌷هدیه برای سلامتی امام زمان(عج ال
سلام
شبتون بخیر🌷
12000گل صلوات جمع شده❤️برای سلامتی امام زمان(عج)😍
قبول باشه💐
دوستانی که میخوان دراین پویش سهیم باشند تعدادصلواتو به ای دی زیر بفرستن
@f_sadatt
شرکت کننده ی #چهارم
مسابقه غدیر🎈💐😍:
علی مظهر پیروزی در شکست است، ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است…
🌼💚
💚
#تݪــنگـــراݩہ_امــــــروز ⚠️
#حـیآ یعنۍ
بدانۍڪه ارتباط پنهانۍبانامحرمـ
(#چت)📱💻
رزق معنوۍتاݩ را از بین مۍبرد
و روشناۍ قلب❤️وچشمتان👀
را خاموش میڪند
چشمـ بۍنور
راھ را درست نمۍبیند❌
💕الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💕
💚 @dokhtaranchadorii
🌼💚
عـرفـه ؛
رمضانِ ڪوچڪے ستــ
به سبڪ خـدا
براے آنان ڪه جاماندهاند
از قافله رمضـاݩ ...
🍂 #عرفه
@dokhtaranchadorii
دعای عرفه.pdf
212.7K
•|♥️|•
#دعای_عرفه
متـݩ دعاۍ عرفــہ...🍃
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #هفتاد_و_چهارم دوکوهه وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هفتاد_و_پنجم
مرد
بعد از نماز مغرب و عشا ... همون گوشه ... دم گرفتم ... توی جایی که ... هنوز می شد صدای نفس کشیدن شهدا رو توش شنید ...
بی خیال همه عالم ... اولین باری بود که بی توجه به همه... لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشک هام باشم ... توی حس حال و خودم ... عاشورا می خوندم و اشک می ریختم... عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم ... توی اون تاریکی عمیق ...
به سفارش آقا مهدی زیاد اونجا نموندم ... توی راه برگشت... چشمم بهش افتاد ... دویدم دنبالش ...
آقا مهدی ...
برگشت سمتم ...
آقا مهدی ... اتاق آقای متوسلیان کجا بوده؟ ...
با تعجب زل زد بهم ...
تو حاج احمد رو از کجا می شناسی؟ ...
- کتاب "مرد" رو خوندم ... درباره آقای متوسلیان بود ... اونجا بود که فهمیدم ایشون از فرمانده های بزرگ ... و علم داری بوده برای خودش ... برای شهید همت هم خیلی عزیز بوده...
تأسف خاصی توی چشم ها و صورتش موج می زد ...
نمی دونم ... اولین بار که اومدم دو کوهه ... بعد از اسارتش بود ... بعدشم که دیگه ...
راهش رو گرفت و رفت ... از حالتش مشخص بود ... حاج احمد برای آقا مهدی ... فراتر از این چند کلمه بود ... اما نمی دونستم چی بگم ... چطور بپرسم و چطور ادامه بدم ... هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم ... و اینکه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ ... و اینکه بعد از این همه سال ... قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است ... پس چرا هنوز نگهش داشتن؟ ... و ...
تمام سوال های بی جوابی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... و هر بار که بهشون فکر می کردم ... غیر از درد و اندوه ... غرورم هم خدشه دار می شد ... و از این اهانت، عصبانی می شدم ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:شهیدسيدطاها ايمانی🌸
🍃🌸
@dokhtaranchadorii