نریمانی-منو نزار تنها میون این حرم.mp3
5.96M
#نواهای_عاشورایی 💔
من نزار تنها میون این حرم...
#سید_رضا_نریمانی
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
❤️🖤💚آنچه برایش دعوت شدید...💚🖤❤️
💚 #شهید_مصطفی_صدرزاده
اول محرم 94 میگه
💔 ایشاالله تاسوعا پیش عباسم.
چند روز بعد هم میگه
💔 با چهره خونین سوی حسین رفتم.
یکی از فامیل ها به شوخی به مصطفی میگه سوریه دفنت نکنن...
میگه
💔 نه بابا من همین بهشت رضوان دفن میشم.
شب تاسوعا میگه
💔 شب تاسوعا است خیلی حال میده شهید بشم.
و سر انجام در روز تاسوعا با چهره خونین شهید می شود و در بهشت رضوان شهریار دفن می شود.
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌷 مجموع طرح | «با رمز یازهرا حماسه آفریدیم»
🌟رهبر انقلاب: وقتى كه در جبهه ها لباسهاى دوخته و اتوكشيده و يا خوراكیهاى بسته بندى شده و يا طبخ هاى بسيار مهربانانه و مادرانه و يا ترشى و مربا... را ميبينم، ميفهمم كه تلاش بسيارى در پشت جبهه از سوى مادران و زنان وجود دارد.
🌟به اعتقاد من بخش مهم محيط گرم و پر شور جنگ مربوط به جهت فكرى خواهران است و اگر زنان ما، در اين حال و هواى فكرى نبودند، نيمى از اين شور وجود نداشت. ۶۰/۲/۵
#هفته_دفاع_مقدس
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🔰 لوح | #کوچه_شهید
🔺 رهبرانقلاب: همه وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کویها و برزنها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد؛ این موهبت هماکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد. ۹۸/۷/۳
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
4_5906812996851597786.mp3
1.41M
🔊 انقطاعیها
🎙 حاج حسین یکتا
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مشکل داری؟ گرفتاری؟ نیا اربعین!
👈 روایت جالب پناهیان از شب عاشورا
#اربعین
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#خاطره
این چند وقت که رو تخت افتاده بود،شب ولادت حضرت زینب (س) رفتم ملاقاتش... بهش گفتم : علی نمیخوای بپری؟! دوسال سختی کشیدی الان دیگه پاک شدی،اشاره کنی خدا خودش میاد وسط... براش روایت خوندم،که خدا بنده شو گاهی به بلا، مثلا درد دستی یا پا...مبتلا میکنه... تو که کارت از این حرفا گذشته...بهم گفت: حاجی مگه شما نگفته بودی میخوایم انتقام سیلی حضرت زهرا رو بگیریم؟ میخوام بمونم و انتقام حضرت زهرا رو بگیرم... بهش گفتم:علی جان اون با من و بچه های هیئت؛ تو دیگه پاک شدی بسپر به ما...شهادت به تو خیلی نزدیک تره... بسم الله بگو و... حالا تصمیم با تو... رفت تو فکر... چندی نگذشت که علی افلاکی شد...
به نقل از حجت الاسلام #حشمدار
#شهید_علی_خلیلی 💔
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی
@dokhtaranchadorii
دروغ است اگر بگویم نماز شبش ترک نمیشد. اگر بیدار می شد میخواند🌸.ولی مقید بود که سه وعده نماز را در مسجد و به جماعت بخواند👌. بعد از نماز صبح همیشه حدود بیست دیقه می نشست به دعا خواندن.حالا چه میخواند نمی دانم!
برنامه ریزی کردیم بعد از نماز صبح برویم ورزش نه به نیت سلامتی جسم و روح ابدا. دوتایی با دمپایی دور محوطه می دویدیم🏃♂️♂فقط و فقط برای امادگی سوریه.توی همین دویدن ها چند دفعه به زبان اورد که سر باید برای حضرت زینب (س)از تن جدا شود!💔
خیلی پیگیر بود که تانک را یاد بگیرد .دنبال جزوه راه می افتاد توی مرکز اموزش وکتابخانه.از لحاظ علمی جزو نفرات اول بود🙂.با این که تازه وارد سپاه شده بود و نه به بار بود نه به دار.مدام میگفت:اگر چیزی یاد نگیریم توی سوریه لنگ می مونیم.
برای رزمایش به بیابان های شیراز رفته بودیم.فهمیدم روزه است.توپیدم :بدو بدو چرا امروز?از پا می افتی!خندید:نه طوری نیست☺️.چون ارشد دوره بودم تک تک نیروها را زیر نظر داشتم.باید به نوبت می رفتند کلمن اب را پر می کردند و برمی گردد.
ارادت خاصی به شاهچراغ داشت😇تا وقت خالی گیر می اورد شیک و پیک می کرد که برویم زیارت. پنج شنبه ها هم می خواست به هر قیمتی شده مرخصی بگیرد برود خانه🏢. یک بار از اصفهان کورس کورس ماشین سوار🚗 شدیم تا نجف اباد. ندیده بودم کسی بتواند این قدر سر کرایه تاکسی چانه بزند.
یکی از راننده ها به محسن گفت :قربون اون تارهای سبیلت برم ولمون کن😕
میگفت :اخه بابای خودم تاکسیرانه!نرخ کرایه دستمه.
#شهید_بیسر
#شهید_محسن_حججی🌹
@dokhtaranchadorii
🌹🍃
چه معامله ی پر سودی ست؛ شهادت💞 فانی میدهی و باقی میگیری...
جان می دهی و جانان میگری...
عجب لذتی دارد نظر کردن به وجه الله🌸
شهادت لیاقت می خواهد، کاش لایق بودیم😔
یا ایها الشهدا! دست ما و دامان پر مهر شما...💗❤️
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_غیرت
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و پنجم
احساس وظیفه
مادر شهید:
پارکی در کهنز وجود دارد که مابین یک منطقه کوهستانی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است. با توجه به این که از خیابان اصلی فاصله دارد،مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع و اقسام خلاف، چون کسی به آن ها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده می کردند. این پارک محل عبور و مرورو خانواده های اطراف آن بود و باتوجه به ناامنی شدید، جرات عبور از آن را نداشتند. یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت:«آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببین تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی. خانواده ها از ترس جان، مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند. چرا شما فکری برای آن ها نمی کنید؟»
ادامه دارد...
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و ششم
مصطفی یک شب پارک را رصد کرده بود و متوجه وخامت اوضاع آنجا شده بود و مصمم شد که وضعیت آنجا را تغییر دهد. جلسه ای گذاشت و در آن جلسه گفته بود:« من کاری می کنم که نیمه شب هم اگر دختر یا زن تنهایی بیرون از خانه باشد، خیالش از هر حیث راحت باشد.» در اولین قدم تصمیم گرفت با دفن شهید گمنام در پارک، جو ناسالم و آلوده ی آنجا را به مدد شهدا تطهیر کند. مدتی پیگیر بود و هر روز صبح می رفت دنبال مجور از شهرداری و فرمانداری و ... علی رغم مخالفت برخی مسئولین شهر، آن قدر آمد و رفت تا بلاخره موفق شد. طی مراسم باشکوهی دو تن از شهدای گمنام دفاع مقدس در پارک دفن شدند. از مسئولین شهر هم کلی پول گرفت و در پارک پایگاه برادران و خواهران را نیز تاسیس کرد و از همان موقع به لطف خدا و عنایات شهدا با تلاش شبانه روزی مصطفی، محیط و فضای پارک تغییر کرد و برای همیشه امنیت به محله برگشت. حالا جایی شده برای برگزاری مراسمات بسیج و محلی برای تجدید میثاق آحاد مردم با آرمانهای شهدا و محیطی معنوی برای حضور خانواده ها و راز و نیاز با شهدای عزیز که همه مرهون فکر فرهنگی مصطفی است. او یک سرباز تمام عیار برای اسلام و انقلاب اسلامی بود. هر جا احساس وظیفه می کرد وارد میدان عمل می شد. اگر نیاز به کار فرهنگی بود،انجام می داد، اگر کار یدی ضرورت داشت، اهتمام می کرد.
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و هفتم
سوریه
مادر شهید:
با تیزبینی همه جا را بررسی و رصد می کرد. اتفاقات تاسف باری که در سوریه افتاده بود، مصطفی را حسابی بر آشفته کرده بود. او طاقت کشته شدن مسلمانان مظلوم سوریه را نداشت. از طرفی نگران وضعیت شیعیان محاصره شده در نبل الزهرا بود، که از نسل موسی بن جعفر (ع) بودند. سوریه رفتن برای او یک دغدعه شده بود و پیگیری تحولات آنجا کار همیشگی اش بود. دلش برای حرم حضرت زینب (س) می تپید و ترس آن را داشت که خدایی نکرده روزی پای تکفیری ها به حرم برسد.
دائم از سوریه صحبت می کرد و می خواست ما را برای اعزام خودش آماده کند. هربار که بحث سوریه می شد، من به او می گفتم:«مصطفی جان من مشکلی با سوریه رفتن شما ندارم. من و پدرت از حق خودمان می گذریم؛ فقط یک موضوع برای من مهم است و آن رضایت همسرت است. اول او را راضی کن بعد برو.»
ادامه دارد...
@dokhtaranchadorii