eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و پنجم احساس وظیفه مادر شهید: پارکی در کهنز وجود دارد که مابین یک منطقه کوهستانی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است. با توجه به این که از خیابان اصلی فاصله دارد،‌مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع و اقسام خلاف، چون کسی به آن ها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده می کردند. این پارک محل عبور و مرورو خانواده های اطراف آن بود و باتوجه به ناامنی شدید، جرات عبور از آن را نداشتند. یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت:«آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببین تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی. خانواده ها از ترس جان، مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند. چرا شما فکری برای آن ها نمی کنید؟» ادامه دارد... ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و ششم مصطفی یک شب پارک را رصد کرده بود و متوجه وخامت اوضاع آنجا شده بود و مصمم شد که وضعیت آنجا را تغییر دهد. جلسه ای گذاشت و در آن جلسه گفته بود:« من کاری می کنم که نیمه شب هم اگر دختر یا زن تنهایی بیرون از خانه باشد، خیالش از هر حیث راحت باشد.» در اولین قدم تصمیم گرفت با دفن شهید گمنام در پارک، جو ناسالم و آلوده ی آنجا را به مدد شهدا تطهیر کند. مدتی پیگیر بود و هر روز صبح می رفت دنبال مجور از شهرداری و فرمانداری و ... علی رغم مخالفت برخی مسئولین شهر، آن قدر آمد و رفت تا بلاخره موفق شد. طی مراسم باشکوهی دو تن از شهدای گمنام دفاع مقدس در پارک دفن شدند. از مسئولین شهر هم کلی پول گرفت و در پارک پایگاه برادران و خواهران را نیز تاسیس کرد و از همان موقع به لطف خدا و عنایات شهدا با تلاش شبانه روزی مصطفی، محیط و فضای پارک تغییر کرد و برای همیشه امنیت به محله برگشت. حالا جایی شده برای برگزاری مراسمات بسیج و محلی برای تجدید میثاق آحاد مردم با آرمانهای شهدا و محیطی معنوی برای حضور خانواده ها و راز و نیاز با شهدای عزیز که همه مرهون فکر فرهنگی مصطفی است. او یک سرباز تمام عیار برای اسلام و انقلاب اسلامی بود. هر جا احساس وظیفه می کرد وارد میدان عمل می شد. اگر نیاز به کار فرهنگی بود،‌انجام می داد، اگر کار یدی ضرورت داشت، اهتمام می کرد. @dokhtaranchadorii
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و هفتم سوریه مادر شهید: با تیزبینی همه جا را بررسی و رصد می کرد. اتفاقات تاسف باری که در سوریه افتاده بود، مصطفی را حسابی بر آشفته کرده بود. او طاقت کشته شدن مسلمانان مظلوم سوریه را نداشت. از طرفی نگران وضعیت شیعیان محاصره شده در نبل الزهرا بود، که از نسل موسی بن جعفر (ع) بودند. سوریه رفتن برای او یک دغدعه شده بود و پیگیری تحولات آنجا کار همیشگی اش بود. دلش برای حرم حضرت زینب (س) می تپید و ترس آن را داشت که خدایی نکرده روزی پای تکفیری ها به حرم برسد. دائم از سوریه صحبت می کرد و می خواست ما را برای اعزام خودش آماده کند. هربار که بحث سوریه می شد، من به او می گفتم:«مصطفی جان من مشکلی با سوریه رفتن شما ندارم. من و پدرت از حق خودمان می گذریم؛ فقط یک موضوع برای من مهم است و آن رضایت همسرت است. اول او را راضی کن بعد برو.» ادامه دارد... @dokhtaranchadorii
🌹گفتند می رود #دانشگاه دیگر عوض می شود. ⇜گفتند از سرش می افتد. ⇜گفتند تفکراتش تغییر می کند. ⇜گفتند دیدش بازتر می شود. ⇜گفتند دوست و #رفیق روش تاثیر میذارد. 💢البته بماند که خیلی چیزها هم از سرم افتاد😉 #حرمتش را تازه در دانشگاه فهمیدم 🔸وقتی استادی با #احترام بامن صحبت می کرد. 🔹 وقتی #آقایان کلاس، برای صحبت ها و رفتارشان درمقابل من #حدومرز قائل می شدند☺️ 🔸وقتی نگاه ها به من👀 رنگ تفاوت و #تحسین گرفت 🔹وقتی بجای #تو، شما خطاب شدم😎 🔸وقتی بین #شوخی های بی سر و ته دختران و پسرانِ به اصطلاح روشنفکر😏 همکلاسی، جایی میان انها برای من نبود❌ 🔹وقتی وجودم سرشار از #آرامش و امنیّت😌 هست و کسی نگاه چپ به من نمی کند🚫 🔸وقتی... 💢آری من از آنهایی ام که خیلی چیزها #هرگز از سرم نمی افتد. مثلا همین #چــــادر😍 💢برای چادر سر کردن کافیست #عاشق باشی‌.عاشق حضرت مادر💞 #بگذار_به_چادرت_پیله_کنند #به_پروانه_شدنت_می_ارزد @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌹 🌹❤️ 🌷هر روز یک صفحه از قران به نیابت ازشهید علی خلیلی🌷 رزق امروز: ❣️جزء سه صفحه 48 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#قرار_عاشقی صفحه_۴۸ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
🥀🍂🥀🍂🥀🍂 خط‌خطی می‌کنم کاغذ را... حرف‌هایم را می‌خورم... بغض‌م را هم! می‌خواهم از عشق بنویسم! از راه رفتن روی برگ‌ها... تا معشوقی زمینی! اما چه‌کنم عاشقی من به  و کربلا می‌رسد! . . ‏ ❤️ @dokhtaranchadorii
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود👌....‌ میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه 📚کتاب‌هایش را خوانده بود.... #همپای_صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همه‌کتابخانه‌اش به جز چند کتاب ، کتاب‌های دفاع مقدسی بود🌸 #خاک‌های_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان✨ ‌#ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتاب‌هایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتاب‌هایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود🙂.... #کوچه_نقاش‌ها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت🕊. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.🌹 راوی : برادر شهید #محمودرضا_بیضایی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#شهیدانه شهدا بهترین الگو در انتظار رفتم داخل .. به نگهبان گفتم با فرمانده تون کار دارم .. ⚡️گفت الان ساعت ۱۱ هست و ملاقاتی قبول نمی کنن ‌ ⚡️رفتم در اتاقش رو زدم ..رفتم داخل 👌روی سجاده نشسته بود ‌و داشت ذکر میگفت .. 😭چشماش سرخ بود و خیس اشک .‌ 😔رنگ به رو نداشت . نگران شدم .. ✅گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟ 🌹سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد .. آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم .. میشینم ، فکر میکنم و نگاه میکنم به کارهای خودم .. 🌹از خودم میپرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟ صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.. 💐دلم به حال خودم سوخت ، من کجا و مصطفی کجا !! 🌹شهید مصطفی ردانی پور🌹 ✅📣آیت الله سعادت پرور (ره) : 👈اگر نفس را آزاد گذاشتید و مراقب آن نبودید و محاسبه اعمال نکردید و دوش به دوش غفلت ، عمر رو گذارندید از سوء خاتمه(بد تمام شدن عمر بترسید) ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
1_107262373.mp3
3.05M
🎶 با چشمان بسته بشنوید جنگ می آمد ... تا مردان ِ مرد را بیازماید #دفاع_مقدس ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#برشی_از_کتاب ✂️ #خادم_ارباب_کیست ⁉️♥️ کسی که جدید می آید دم در اسمش را مینویسند غلام های همیشگی و قدیمی را فقط تیک میزنند ✔️ در فهرست خادم هایت اسم مارا تیک زده ای ؟!💔 #آقای‌مهربونی‌ها 😍 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅