eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
638 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
1_44770166.mp3
6.02M
🌻مداحی زیبا🌻 💠کجایید ای قهرمانان دفاع از حرم 🎤 #سید_رضا_نریمانی #پیشنهاد_دانلود 📢گنجینه صوتی سیدرضانریمانی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#پیام_معنوی 💌 دنیا طلبی 🎤 استاد پناهیان ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
رفـیق جانم... باور ڪنند یا نه 💞 من، تو را از عمق جان باور دارم🌱 دوباره در ابتدای راه... از این نقطه ی آغاز...✨ نگاهم را به مرامت دوخته ام تویی ڪه از بهشت خدا🕊 هوای زمین را داری🌏 #شهید_علی_خلیلی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
جوانان بنی‌هاشم بیایید! فراخوانِ تاریخیِ حسین است برای پار کار آوردن همه‌ی #جوانان انقلابی... #حاج_حسین_یکتا #توئیت #محرم ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
4_5870455196747825193.mp3
5.43M
🔊 مرگ میخوای یا شهادت؟ 🎙 حاج حسین یکتا ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
✅#رفاقت_با_شهدا 🌹 شهدا با معرفتند! نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی ... بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا ... 🌹 شهدا با معرفتند! نشان به آن نشانه که هر بار سمت گناهی رفتی ... فقط نیم نگاهی کردند و خودی نشان دادند ... 🌹 شهدا با معرفتند! نشان به آن نشانه که اول آن ها دست رفاقت به سویت دراز کردند ... تو رها کردی و باز دستت را گرفتند ... 🌹 شهدا با معرفتند! نشان به آن نشانه که عشق بازی را به تو آموختند ... و شرینی عشق الهی و دوری از دنیا را در کام تو نشاندند ... 🌹 شهدا با معرفتند! پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به خون پاکشان ... رهایت نمی کنند، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری ... 🌹 شهدا رفیق بازند! باور کن ... آنها نیکو رفیقانی برای ما راه گم کرده ها هستند ... این را خدا در قرآن گواهی می دهد که "حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا" #رفاقت_دو_طرفه_با_شهدا @dokhtaranchadorii
شهدا 🌸عاشق اند... معشوقشان #خداست 🌸شاگردند... معلمشان #حسین (ع)است... 🌸معلم اند... درسشان #شهادت است 🌸مسلح اند... سلاحشان #ایمان است 🌸مستحکم اند... تکیه گاهشان #خدا ست...🍃 🌸مسافرند... مقصدشان #لقاءالله است 🕊 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات @dokhtaranchadorii
✅ #ای_شهید... ای کاش می شد تو را در مامن گمنامیت رها کنیم، اما اجر تو در #کتمان و اجر ما در #افشا کردن است. شهید_مرتضی_آوینی @dokhtaranchadorii
🌺 🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 بانو.. چـــ😇ــادری که شدی.. مرامت هم چادری باشد #چادر که گذاشتی وظایفت بیشترمیشود😊 گرچه من می گویم عشق❤️ است ولے مراقب 👀چشم هایت 🎼صدایت 👣قدم هایت باش ✅ باید پاک بمانی ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و هشتم با لبخند نیم نگاهی می کرد و چند لحظه مرا تماشا می کرد و می خواست مرا با این کار به یاد نظرم بیندازد. من متوجه منظور او بودم ولی نمی توانستم نسبت به حق همسرش بی تفاوت باشم. من خودم خواسته بودم که پسرم فدایی اهل بیت (ع) باشد، اما دوست نداشتم که همسرش از سوریه رفتن او ناراحت و ناراضی باشد. همه فامیل و محل متوجه شده بودند و خیلی ها با من صحبت می کردند تا او را از سوریه رفتن منصرف کنم، حتی یکی می گفت:«به او بگو شیرم را حرامت می کنم تا نرود!» اما در قاموس من نمی گنجید که از حرمت حرم حضرت زینب (س) بگذرم و پسرم را از دفاع حرمش باز دارم . خدا را شاکرم که این کار را انجام ندادم. @dokhtaranchadorii
#کتاب #سید_ابراهیم # مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و نهم اولین اعزام همسر شهید: اخبار سوریه خیلی عذابش می داد. از اتفاقات آنجا زیاد برای من می گفت تا کم کم مرا آماده کند. که به هر دری می زد تا بتواند خود را به سوریه برساند. از طریق سپاه موفق به اعزام نشد، تا این که بلاخره با عده ای آشنا شد که برای آشپزخانه های آنجا کار می کردند و آن ها را متقاعد کرده بود که برای کمک در کار آشپزخانه برود. چون سربازی نرفته بود برای گرفتن پاسپورت مبلغی به عنوان ودیعه گرو گذاشته بود. ویزای عراق را گرفت تا بتواند از کشور خارج شود. یک روز از فرودگاه تماس گرفت و گفت:«که در حال پرواز به سمت سوریه است؛» و من که انتظار همچین حرفی را نداشتم خیلی شوکه شدم. با گریه به او گفتم:«حداقل از قبل به من می گفتید.» رفتم خانه مادرم و برادرم که ناراحتی مرا دید پیشنهاد داد که به فرودگاه امام خمینی (ره) برویم.... ادامه دارد... @dokhtaranchadorii
#کتاب #سید_ابراهیم # مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و نهم به فرودگاه که رسیدیم، او و تعدادی از دوستانش را جلوی در دیدم که با ناراجتی ایستاده بودند. معلوم شد که ساکش رفته و خودش از پرواز جامانده بود. سوار ماشین برادرم شد و با این که مادرم عقب نشسته بود،‌بدون توجه به حضور دیگران از قرودگاه تا خانه با صدای بلند گریه کرد. ولی من خوشحال شدم که موفق نشده بود. بعد از افطار لباس پوشید تا از خانه بیرون برود. از او پرسیدم:«کجا می روی؟» گفت:«می روم با یک از دوستانم دعوا کنم.» من که از عصبانیت او خیلی می ترسیدم! دیده بودم که چقدر شدید عصبانی می شود. با اصرار زیاد با او همراه شدم تا اتفاقی برای او نیفتد. با آژانس به مزار شهدای گمنام فاز3 اندیشه رفتیم. آنجا مراسمی برگزار بود. بی توجه به مراسم، سمت قبر شهدا رفت... ادامه دارد... @dokhtaranchadorii