eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
610 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدرآخر این ماه سخت و سنگین است🍃 تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است🍃 بزرگتر ز غم مجتبی (ع) و داغ رضا(ع)🍃 فراق #فاطمه با خاتم النبیین (ص) است🍃 #شهادت نبی‌مکرم‌اسلام حضرت محمد (ص) و امام حسن مجتبی (ع) بر عاشقان اهل بیت و پیشگاه ولی نعمتمون امام زمان (عج) تسلیت باد 🖤 🏴 @dokhtaranchadorii
#پیامبر_اکرم آن که گفت: حَسبُنا کِتاب‌َالله... نه از قرآن چیزی می‌دانست... نه از خدا! افسوس که تو را نشناختند! افسوس که مِهرت را دیدند و... قَهر کردند! افسوس که به قطره‌ای از دریای عِلم و حِلم تو بَسنده کردند! ما اما... اگر امروز نام و نانی در سفره‌مان هست... و اگر مُهر شیعه در شناسنامه‌ی بندگی‌مان خورده... همه را مدیون تو هستیم؛ یا رسول‌الله! #تسلیت🏴 @dokhtaranchadorii
🥀🥀🥀🥀 🖤 آخــریــن وداع پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم با یاران 💠🔹پیامبر اکرم ﷺ روزهای آخر بیماری در حالیكه سرش را با پارچه‌ای بسته بود، سه روز پیش از شهادت خود، به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است! در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد طائف در حالیكه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید. اتفاقاً تازیانه بر شكم من اصابت كرد من اكنون آمادهٔ گرفتن قصاصم!!! درخواست پیامبر یك تعارف اخلاقی نبود، بلكه جداً مایل بود حتی یك چنین حقوقی را جبران نماید. گذشته از این چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید مع الوصف پیامبر خواست، نظر وی را تامین كند پیامبر دستور داد بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند سپس آماده قصاص شدند یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشكبار و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند كه جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد!!! آیا سواده واقعاً از در قصاص وارد می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی‌اختیار بجای قصاص، شكم و سینه پیامبر را می‌بوسد در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، فرمود: خدایا! از سواده بگذر، همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت... 📗فروغ ابدیت جلد۲، صفحات ۸۶۴، ۸۶۵ 🥀صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا رَسُولَ الله🥀 ‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° 🖤| @dokhtaranchadorii |🖤
#پروفایل_شهادت #رسول_اکرم (ص) #امام_حسن (ع) @dokhtaranchadorii
Sma94082704-Sakhamusic.ir.mp3
9.81M
السلام‌علیک ای غریب وطن ...💔 حاج #محمود_کریمی 👤 #مداحی 🎧 @dokhtaranchadorii 🏴
❃ ضامـن لبخنـد مھــدۍ |💚| چـادرِ مشڪـےِ توستـــ😇|•° چهره‌اٺـ بـا چادرٺـ  مثـل گـل|🌸|  شــد🍃|•° 👑 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز در این خـــــیابان ها دختر با حـــــيا بودن سخت است ... سخت نه خیلے سخت ... گویے اڪثر مردم مے خواهند با نگاه هایشان چادر از سرت بڪشند ... و تو محڪم تر چـــــادرت را میگیرے از ڪنار یڪ عده ڪه رد میشوے حرف هایے مے شنوے ســـــرشار از قضاوت ... قضاوت هاے نادرست ❌ غمگین نشو اے بـــــانو سربازے " مـــــهدے فـــــاطمه(س) " بودن این سختے ها را هم دارد جـــــنگ ما تمام شدنے نیست جـــــنگ روانے میان حـــــق و باطل 💠 #چـــــادرے_ها_دختـــران_زینـب_اند اللهم عجل لولیک الفرج #فدایی_زینب(س) @dokhtaranchadorii
#چـــادرانهـ🌸 خـدایا... از تو میخواهمـ✋ چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ💚🍃 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود...😌👌 @dokhtaranchadorii
#ریحانه 🌸 #چادرانه🌹 اگــر شهیـ🕊ـدان به حسین‌(ع‌) اقتــدا ڪردند و جــان دادند... خانمــها باید به زینب‌(س‌)🌻 اقتــدا کنند!! این چــادر، فقط‌ یڪ حجاب نیست☝️ چــادر لباس رزم است، لباس آنهایۍ ڪه مشغول مبارزه اند.❣ همانهایۍ ڪه راهشان؛ راه زینب‌(س‌)است...💚 #تو_چه_میدانی #معنی_عهد_با_فاطمه_را...؟! #دختران_چادری 🌸 @dokhtaranchadorii
[انرژیـ مثبتـ🌱] گفتم:تاکی باید صبرکرد؟... گفتی:وَمَایُدْرِیکَ لَعَلَّ آلسَّاعَةَتَکُونُ قَرِیباً. (توچه میدونی!شایدموعدش نزدیک باشه"احزاب/۶۳" ) @dokhtaranchadorii
🏴.🏴.🏴 #تسلیت #شهادت_امام_رضا_ع ◾️علی‌بن‌موسی‌بن‌جعفر (ع) معروف به امام رضا (۱۴۸–۲۰۳ق) هشتمین امام شیعه اثناعشری. ◾️امام رضا ۲۰ سال امامت را بر عهده داشت که با خلافت هارون الرشید(۱۰ سال)، محمد امین (حدود ۵ سال) و مأمون (۵ سال) همزمان شد. ◾️در روایتی از امام جواد(ع) آمده است که لقب رضا از سوی خداوند به پدرش داده شده است. او به عالم آل محمد نیز شهرت دارد. ◾️مأمون عباسی او را به اجبار به خراسان آورد و به اکراه، ولیعهد خویش کرد. حدیث سلسلة الذهب که در نیشابور از ایشان نقل شده معروف است. مأمون میان وی و بزرگان دیگر ادیان و مذاهب جلسات مناظره‌ تشکیل می‌داد که سبب شد همگی به برتری و دانش او اقرار کنند. ◾️آن حضرت در طوس به دست مأمون به شهادت رسید. 🍃أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی🍃 @dokhtaranchadorii
سلام آقاجانم ▪️ باغصہ‌های‌ آل‌عبـاگریہ‌ میڪنی دراوج‌ روضہ‌های‌ عزا گریہ‌میڪنی ما با گناه‌اشڪِ تورا درمی‌آوریـم از سوز بـی‌وفایـی‌ ما گریہ‌ میڪنی آجرک الله یا بقیة‌الله الاعظم #العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان @dokhtaranchadorii 🏴
✋سلام من به نبی وبه حلم و صبر عجیبش؛ ✋سلام من به بقیع وبه چهار قبر غریبش؛ ✋سلام من به مشهد وبه امام رضای عزیزش؛ ✋سلام من به فرزند برومند وبصیرش؛ @dokhtaranchadorii 🏴
🖤....... گفتم از اینجا تا مشهد چقدر راهـ استــــــــــ؟! گفت : آنقدر ڪہ بگویے... آقا سلام میدهم از جان‌و‌دل بہ شما... تا اینڪہ بشنوم «وَ علیڪ السّلام»را...❣ بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِک✨ الســـــلام علیــک یـا عَلـــــے بنْ موسَــــے الرّضـــ❤️ــــا . . . . . بطلب آقا دلتنگتیم 😭. . #يا_ضامن_آهو #عزادار_تو_هم_امام_مهربانم🖤 🏴 @dokhtaranchadorii
گاهی روزگار به بازیهای عجیبی دعوتت میکند وتو را درمسیری قرار میده که اصلا تصورش هم نمیکردی!!پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیکردم مغلوب چنین سرنوشتی بشم! ااااااااااههههه..!!!!!! این روزها خیلی درگیر کودوکیهامم.چندسالی میشه که خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره.شاید بخاطر همینه که بی اختیار هفته هاست راهم رو کج میکنم به سمت محله ی قدیمی و مسجد قدیمی! با اینکه سالها از کودکیهام گذشته هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشکوهند. من اما به جای اینکه نزدیک مسجد بشم ساعتها روی نیمکتی که درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یک میدون بزرگ قرار داره می‌نشینم و با حسرت به آدمهایی که باصدای اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میکنم. وقتی هنوز ساکن این محل بودم شنیدم که چندسالیه پیش نماز پیرح ومهربون کودکیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مکان کردن به جای دیگری. پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش.یک تسبیح سبز رنگ به دست داشت و با جوونایی که دوره اش کرده بودند صحبت وخوش وبش میکرد. معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!! او کنار مسجد ایستاده بود با همون شکل وسیاق همیشگی ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینکه واقعا نیتی داشته باشم این چند روز کارم نشستن رو این نیمکت و تماشای او و مریدانش شده بود.! شاید بخاطر مرد مهربون کودکیهام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میکرد.آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبی بهم میداد. ساعتها روی نیمکت میدون که به لطف مسئولین شهرداری یک حوض بزرگ با فواره های رنگین چشم انداز خوبی بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهای رنگارنگی که از کنارم میگذشتند تصویر اون جماعت کنار در مسجد حال خوبی بهم میداد. راستش حتی بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.اما من کجا و مسجد کجا؟!!! ... @dokhtaranchadorii
یادش بخیر !! بچگی هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونه.!. عشقم این بود که آقام بیاد خونه و دستمو بگیره ببرتم مسجد کنار خودش بنشونه.آقام برای خودش آقایی بود. یک محل بود و یک آقا سید مجتبی! همیشه صف اول مسجد مینشست. یادمه یکبار پیش نماز سابق مسجد با یک لبخند خیلی مهربون و لهجه ی زیبای مشهدی بهم گفت:سیده خانوم دیگه شما بزرگ شدی.اینجا صف آقایونه.باید بری پیش حاج خانوما نماز بخونی. آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو که با خجالت به کتش حلقه شده بود نوازش میکرد رو به حاج آقا گفت:حاج اقا تا چند وقت دیگه به تکلیف میرسه قول میده بره سمت خانمها.. پیش نماز هم به صورت اخم کرده و دمغ من لبخندی زدو گفت: -ان شالله...ان شالله.پس سیده خانوم ما بزودی مکلف هم میشن؟! بعد دست کرد تو جیبش و یک مشت نخودچی کشمش دراورد و حلقه ی دست منو بازکرد ریخت تو مشتم گفت: -این هم جایزه ی سیده خانوم.خدا حفظت کنه بابا! ان شالله عاقبت بخیرشی و هم مسیر مادرت زهرا حرکت کنی... از یاد آوری این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یک لحظه لرزید.زیر لب زمزمه کردم:سیده خانوووووم.....هم مسیر مادرت زهرا بشی !!!!!!! غافل از اینکه من دیگه نه سیده خانومم نه هم مسیر مادرم زهرا..کاش همیشه بچه میموندم. دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! کاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو کف دستم نخودچی کشمش مینداخت و اجازه میداد همیشه کنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم. اینطوری شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید برای همیشه سیده خانوم میموندم.. @dokhtaranchadorii
بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولی آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.چون کسی منو سیده خانوم صدا نمیکرد!چون هیبت آقام کنارم نبود. از طرفی چندبار این حاج خانومهایی که کنارم نشسته بودن از نمازم ایراد میگرفتن .یکیشون که آخرین سری برگشت با لحن بد بهم گفت : -دختر تو که بلد نیستی درست نماز بخونی چرا میای صفهای اول،نماز ما هم بهم میریزی؟.پاشو برو عقب.!!! بعد با سرعت جانمازمو جمع کرد بازومم گرفت بلندم کرد و باصدای نسبتا بلندی روبه عقب صدا زد: -خانوم حسینی جان بیا اینجا برات جا گرفتم.وبدون اینکه به بغض گره خورده تو سینه ی من فکر کنه و اشک چشمهامو ببینه شروع کرد برای خانوم حسینی از اشکالات نمازی من صحبت کردن.. و اینقدر بلند تعریف میکرد که صفهای عقب و جلو هم توجهشون به سمت من جلب شد و شروع کردن به اظهار فضل کردن.. و من در حالیکه داشتم از شدت خجالت آب میشدم به سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشک میریختم .اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگه هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهکار نبود که نبود.میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یکبار دیگه هم رفتم مسجد.پانزده سال پیش واسه فوت آقام. ... @dokhtaranchadorii
#تــݪنگــــــرامـــروز⚠️ یـڪ تلنـ⚠️ـگر اے شهید🕊 همسایہ ات نیستم امّـا☝️ 🌾مهمان خانہ ے مجازی ات📱 ڪہ هستم، 🌾خودت دستم راگرفتہ اے وآورده اے 🌾اینجاڪمڪے ڪن من هم یڪۍ شبیہ توُ شوم😭 @dokhtaranchadorii
#حیاۍ_هردو... ✨ دخترا میگن... بہ ما چہ... پسرا چشماشونو👀 بگیرن تا مارو نبینن... ✨ پسرا هم میگن... بہ ما چہ.... اونا خودشون و درست نڪنن💄 تا ما نگاهشون نڪنیم... ✨ خواهرم... برادرم... یہ نگاه بہ خودت بنداز... به نسل قبلیت...🕊 ببین اگه از خودت شروع ڪنۍ چۍمیشه!؟👉 نگاه نڪن🚫 حیا ڪن✅... آرایش نڪن🚫 حیا ڪن✅... ✨ عفت❗️ یعنی نگاه👀 مرد نامحرم به زن نامحرم نیوفتد... و آویز و زیور الات💍 زن مرد را مبهوت نڪند... شروع از خودمون👉... #رسته_حجاب #حیاۍ_زن #حیاۍ_مرد @dokhtaranchadorii
بانوۍخوبم°•{💚}•° فلسفـہ حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست✋ ڪه اگر چنین بود،↙️ چرا خدا تو را با حجـاب ڪامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟؟؟ جنـس تو با حیـا خلق شده☺️ و خدا میخواهد تو را ببیند‼️ خودِ خودِ تو را‼️😍 در زیبا ترین حالت❕ در ناب ترین زمان❕ حیـا سرمایه توست❕ حیا مایه حیات توست❕ نه تنها دارویی برای حفظ سلامت مردان شَهرَت‼️😳😒 @dokhtaranchadorii
❤️ چـادری اگر هستم✋ لباس های قشنگ هم دارم😉 غروب جمعه اگر دلم میگیرد💔 شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!😁 سر سجاده اگر گریه میکنم!😭 گاهی هم از ته دل میخندم😂 شاید جایم بهشت نباشد!🤔 اما چادر من بهشت من است.😉🙃 @dokhtaranchadorii
امـانَت است دیگر ↫چـــادرم را میگویم! امانت را هم جایی جز روۍ سَـــر نمےگذارند• مگـر خـداوند نگفتہ است ڪہ⇩ " إِنَّ اللَّهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها " بہ گـمانم بہ فڪر این روزها بوده ڪہ امانَت حضرت فاطــمہ سݪام الله عݪیهابر زمیــݩ نماند• @dokhtaranchadorii
🕊 شهیدمحمدابراهیم‌همت: 📌ما در قباݪ تمام ڪسانےکه را کج میروند مسئولیـ✋🏻ـم... حق نـ❌ـداریم با آنها برخورد کنیم... از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم... 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رهایی_از_شب #ف_مقیمی #قسمت_سوم بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد در صف نم
آقام که رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد. بقیه صدام میکردن رقی(مخفف اسم رقیه)اینقدر منو با این اسم صدا زدند که دیگه از اسمم بدم میومد. هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسی برای حرفش تره خورد نمیکرد. البته در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولی در زمان غیبتش من رقی بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی.رقیه تو دهنمون نمیچرخه!! اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست' صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!!! دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند. عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد. مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت که نصف بیشتر عکسهاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری! !! از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود.هرچند که آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره. ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد. تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادری میکرد ولی همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقی هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش. مخصوصا وقتی میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونه میکشید ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود. ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @dokhtaranchadorii
مرگ آقام برخلاف یتیمی وبی پناه شدن من برای مهری خالی از لطف نبود. میتونست با حقوق بازنشستگی و سود کرایه بدست اومده از حجره ی پدری آقای خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنه و با من عین یک کلفتی که همیشه منت نگهداریمو تو سر فامیل میکوبوند رفتار کنه! به اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم. اون منو تبدیل به یک دختر منزوی تو اون روزگار و یک موجود کثیف تو امروزکرد.اون کاری کرد تو خونه ی خودم احساس خفگی کنم و مجبورم کرد در زمان دانشجوییم از اون خونه برم و در خوابگاه زندگی کنم. اما من کم کم یاد گرفتم چطوری حقمو ازش بگیرم.به محض بیست ودو ساله شدنم ادعای میراثم رو کردم و سهم خودم رو از اموال و املاک پدرم گرفتم وبا سهمم یک خونه نقلی خریدم تا دیگه مجبور نباشم جایی زندگی کنم که بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل کرد. اما در دوران نوجوانی خوشبختیهای من زمانی تکمیل شد که عاطفه هم به اجبار شغل پدرش به اروپا مهاجرت کرد و من رو با یک دنیا درد و رنج وتنهایی تنها گذاشت. بی اختیار با بیاد آوردن روزهای با او بودنم اشکم سرازیر شد و آرزو کردم کاش بازهم عاطفه را ببینم. غرق در افکارم بودم که متوجه شدم جلوی محوطه ی مسجد دیگر کسی نیست. نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهای دوروبرش کی رفته بودند.دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایی کردم. از رو نیمکت بلند شدم و مانتوی کوتاهمو که غبار نیمکت بروش نشسته بود رو پاک کردم.هنوز رطوبت اشک رو گونه هام بود. با گوشه ی دستم صورتم رو پاک کردم و بی اعتنا به نگاه کثیف وهرز یک مردک بی سروپا و بدترکیب راهمو کج کردم و بسمت خیابون راه افتادم. ادامه دارد.. @dokhtaranchadorii
🌿🌿🌿 در راه گوشیم زنگ خورد.با بی حوصلگی جواب دادم:بله؟! صدای ناآشنا و مودبی از اونور خط جواب داد:سلام عزیزم.خوبید؟! من کامرانم.دوست مسعود.خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتی بدید. با اینکه صداش خیلی محترم بود ولی دیگه تو این مدت دستم اومده بود که کی واقعا محترمه. اعتراف میکنم که در این مدت و پرسه زدن میون اینهمه مرد وپسر مختلف حتی یک فرد محترم ندیدم. همشون بظاهر ادای آدم حسابی ها رو در میارن ولی تا میفهمن که طرفشون همه چیشو ریخته تو دایره و دیگه چیزی برای ارایه دادن نداره مثل یک آشغال باهاش رفتار میکنند. صدای دورگه و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بی میلی جواب دادم:بله خوبی شما؟ مسعود بهم گفته بود شما دنبال یک دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولی نگفت که خاص از منظر شما یعنی چی؟ یک خنده ی لوس و از دید خودشون دخترکش تحویلم داد و گفت: -اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم که من احساسم میگه این صدای زیبا واقعا متعلق به یک دختر خاصه! واگر من دختر خاص و رویایی خودمو پیدا کنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم. تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطوری برای این جوجه پولدارها نازو عشوه بیام و چطوری بی تابشون کنم. با یکی از همون فوت وفن ها جواب دادم:عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهی کرد.فقط یک مشکل کوچیک وجود داره.واون اینه که منم دنبال یک آدم خاصم.حتما مسعود بهت گفته که من چقدر... وسط حرفم پرید و گفت: -بله بله میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم.مسعود گفته که هیچ مردی نتونسته دل شما رو در این سالها تور کنه و شما به هرکسی نگاه خریدارانه نمیکنی! یک نفس عمیق کشید و با اعتماد به نفس گفت:من تو رو به یک مبارزه دعوت میکنم! بهت قول میدم من خاص ترین مردی هستم که در طول زندگیت دیدی!! پوزخندی زدم و به تمسخر گفتم:و با اعتماد به نفس ترینشون... داشت میخندید. .از همون خنده ها که برای منی که دست اینها برام رو شده بود درهمی ارزش نداشت که به سردی گفتم:عزیزم من فعلا جایی هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشی رو قطع کردم و با کلی احساسات دوگانه با خودم کلنجار میرفتم که چشمم خورد به اون مردی که ساعتها بخاطرش رو نیمکت نشسته بودم!! ادامه دارد. .. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🆔 @dokhtaranchadorii 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
⚠️ 🌸⇦در قانون اللهۍ بۍبندوبارۍ،بۍناموسۍ بۍحیایی،بۍحجابۍ،شهوترانۍ روابط نامشروع زن و مردنامحرم ووو ... ممنوعه و خداوند مرتڪبین رو به اشد مجازات هم در دنیا و هم آخرت عذاب میڪنه. 🌸⇦نه تنها این اعمال, بلڪه بیان و نقل و فاش ڪردن و میان مردم پخش ڪردن این جریانات هم حرام و هم ممنوعه... 🌸⇦جایۍیڪ جریان ناموسۍ خلاف عفت اتفاق افتاده این میشه"فحشاء " بیان و نقل این جریان میشه " اشاعه ۍ فحشاء " و ما حق نداریم اشاعه ۍ فحشاءڪنیم. 🌸⇦اگه قرار هم باشه ڪسۍدر این رابطه تنبیه و مجازات بشه باید با حفظ آبرو و ڪاملاً مخفی برخورد بشه. 🌸⇦فاش شدن گناه،قبح گناه رو از بین میبره و این آسیب باعث گستاخۍدر انجام گناه میشه @dokhtaranchadorii