کلیپ صوتی «جنگ نرم» - قسمت 2 - حسین یکتا.mp3
10.49M
📻 #پادکست جنگ نرم
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
🔻 قسمت دوم
@dokhtaranchadorii
#تـــݪنگـــر❗️❗️❗️
خواهرم!!!
تک رنگ باش
به رنگ حیا باش
خود را به هزار رنگ در می آوری که چه شود؟؟!!!
خود را محتاج نگاه هوس آلود مردان قرار مده👀
بس است دیگر بی حیائی ، بی عفتی...
کمی #غیرت خرج خودت کن
خود را محتاج نگاه نامحرمان قرار مده
مگر چند روز دیگر قرار است در دنیا باشی
آنوقت خودت می مانی با بار گناه!
@dokhtaranchadorii
#تهران_کانادا...!!!
شاپرک شجری زاده🤦♀️
از اولین دخترانی بود که رسما کشف حجاب کرد
و در تهران،
روسری رو از سرش در آورد و به چوب کشید... 🎏
اما میدونید بعد اونجا
دیگه از کجاها سر در آورد؟!🤥
تشریف برد کانادا!🇨🇦
و تشریف برد توی مجلس کشور کانادا
و برای تحریم مردم ایران (کشورش!)
کلی تلااااااااااااااااااااااااش کرد!😑
💢واقعا #کشف_حجاب کار کیه؟!
💗کار دختر با غیرت و اصیل #ایرانی
یا
🙆♀️مسیح علینژاد خارج نشین و دست نشونده
و
😈شاپرک شجری زاده ی پیگیییییر تحریم مردم؟!
@dokhtaranchadorii
✅مشکل حجاب حل میشه✅
❌مشکل این نیست که افراد بد حجاب در مورد ارزش حجاب، اطلاعات کافی ندارن بلکه...👇
🔶شاید در بین موضوعات پرچالش فرهنگی ، کم تر موضوعی مثل حجاب بوده باشه که در جامعه بسیار بهش پرداخته شده و سخنران و فعالان فرهنگی با جدیت بسیار پیگیرش بوده باشند.
✅حاصل این زحمات و تلاش های چندینساله این شده که طبق بررسی ها بیش از هفتاد درصد افراد جامعه اطلاعات خوبی راجع به مزیت های حجاب دارند و نظرشون نسبت به حجاب مثبته اما این واقعیت در عمل خودش را نشون نمیده
‼️حالا سوال اینجاست که اگه واقعا بیش از هفتاد درصد افراد جامعه باور دارند که حجاب یک ارزش و یک عامل مصونیت بخشه، پس چرا عده زیادی از همین افراد، اونطور که شایسته است، بهش پایبند نیستن ؟!!
🔰پاسخ این سوال را با یه مثال میشه پیدا کرد
💯بسیاری از شما شنیدین که پیامبر توصیه کرده اند که غذا با انگشتان دست خورده بشه (نه با قاشق و چنگال).
⁉️اما آیا شما با وجود اینکه می دونید این کار، کار خوبیه، حاضرید در مهمونی ها قاشق و چنگال را کنار بگذارین و با انگشت غذا بخورید؟!!!
❌پاسخ اکثر افراد منفیه، اما نه به این خاطر که غذا خوردن با انگشت را کار نادرستی می دونن بلکه به این خاطر که نگران قضاوت های دیگران هستند!!
🔺حالا فرض کنید به یک مهمونی دعوت شده اید و توی این محفل صحبت بر سر غذا خوردن با انگشته و هرکسی به نوعی اعلام می کنه که با این کار موافقه .
✅ خوب، حالا شما اگر خواستین غذا را با دست بخورید، می تونید با خیال راحت تر این کار را انجام بدین چون میدونید که اکثرا نظرشون مثبته
♻️مشکل امروز جامعه ما در زمینه حجاب هم دقیقا همین جاست
❌مشکل این نیست که افراد بد حجاب در مورد ارزش حجاب، اطلاعات کافی ندارن
🔺 مشکل اینه که دشمن تونسته به کمک تبلیغات رسانه ای و مهندسی اجتماعی، تصوری برای این افراد ایجاد بکنه که خیال می کنن، اکثر مردم از حجاب گریزانند، لذا این افراد طبق این تصورشون مدام از حجاب فاصله می گیرن تا خودشون را همرنگ اکثریت نشون بدن و این به مرور تبدیل شده به یک جریان رو به رشد در جامعه
👈 برای همینه که با وجود فعالیت های فرهنگی زیادی که تا حالا در زمینه حجاب انجام شده، این جریان مدام داره رشد میکنه
👌قطعه گم شده این پازل دقیقا همین جاست!
✅اکثر افراد جامعه موافق با رعایت حجاب هستند
@dokhtaranchadorii
🌷🌷دوست شهیدت کیه؟🌷🌷
شهیدمصطفی صدرزاده
همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید
برید دنبالش بشناسیدش
باهاش ارتباط برقرار کنید
شبیهش بشيد
حاجت بگیرید شهید میشید
تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق فابریکا؟؟
از اونا که همیشه باهمن؟؟
امتحان کردی؟؟
هرچی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
✅گام اول:
انتخاب شهید
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندش
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷🌷دوست شهیدت کیه؟🌷🌷 شهیدمصطفی صدرزاده همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش
🌸﷽🌸
🦋 سلام بر دختران حضرت مادر «سلام الله علیها» ...🌹🍃
☘️ان شاءالله قرار با عنایت خود شهدا هر روز یکی از گام های رفاقت با شهدا رو داخل کانال بزاریم...
🌺شما دوستان عزیز هم میتونید نحوه ی آشنایی با رفیق شهیدتون به آیدی زیر ارسال کنید تا ما هم داخل کانال قرار بدیم ☺️👇
@shahidehfatemehhadi
منتظریم رفقا ☺️💖
#رفاقت_شهدایی 🌷💟
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رهایی_از_شب #قسمت_صد_وسی_وچهارم #ف_مقیمی ✍برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد. با تعجب
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_وسی_وپنجم
#ف_مقیمی
من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی بصورت رسمی و سنتی از من خواستگاری میکرد.دست وپاهام رو گم کردم.
حتی شک کردم که مبادا منو با کسی دیگه اشتباه گرفته باشه که خودش گفت شماره ی منو از حاج آقا احمدی گرفته!
او اطلاعات شخصی منو میخواست و من با اکراه و بی میلی پاسخ میدادم.چون نمیتونستم به هیچ مردی فکر کنم.
لحظه ای به خودم تلنگر زدم که پس چیشد اون حرفهات؟!! مگه نمیگفتی فقط یک مرد مومن باخدا میخوای پس چرا باز دلت درگیر یکی دیگست؟!! خودت هم بهتر از هرکسی میدونی که حاج مهدوی با وجود حرفها وحدیثهایی که درموردت شنیده هرگز آبرو واعتبار خودش رو زیر سوال نمیبره و درصدی هم فکرش متوجه تو نیست.
اینقدر فکرم مشغول این افکار بود که حتی متوجه نمیشدم اون خانوم چی میگه.ناگهان با شنیدن یک لقب منقلب شدم و بدنم شل شد.
__پسر بنده روحانی هستند.سی و یک سالشونه.و قبلا هم یکبار ازدواج کردن...
دیگه گوشهام چیزی نمیشنید..نیازی هم به شنیدن نبود..تا همینجای صحبتهاش کافی بود
تا پسر او رو بشناسم.!! ولی هنوز باور نمیکردم! حتی زبانم در دهانم نمیچرخید تا چیزی بگم..
او حرفهاش تموم شده بود ومنتظر پاسخی از سوی من بود.
سکوتم اینقدر طولانی شد که او گمان کرد تماس قطع شده.نفس زنان و با لکنت گفتم:
مممننننن...
او هم فهمید که زبانم بند اومده.
محترمانه عذرخواهی کرد و گفت:عجله نکن دخترم.میدونم شرایط ایشون مقداری خاصه.شاید هرکسی نتونه با این شرایط کنار بیاد.بهتره خوب فکرهاتون رو کنید.من ان شالله عصر زنگ میزنم.هرچی قسمت باشه همون خیره ان شالله.
در دلم یک نفر فریاد میزد:کدوم فکر؟؟
من یک ساله دارم به این مرد فکر میکنم.من یک ساله بخاطر این مرد شبها خواب ندارم و روزها قرار!!! به چی فکر کنم؟!!! کدوم شرایط خااااص؟!!!! شرایط من از او خاص تره!!اونایی که باید نگران باشن شمایید نه من.اونایی که باید فکر کنن چه کسی قراره عروسشون بشه شمایید نه من!
او خداحافظی کرد و من عین احمقها پشت تلفن خشکم زد.حتی نتونستم با اوخداحافظی کنم.هنوز گوشی دستم بود. دستم رو روی قلبم گذاشتم و تسبیح دور گردنم رو چنگ زدم.این رویا واقعی نبود!!! یا اگر بود قطعا کوتاه بود.
از شوق سراز پا نمیشناختم.خنده وگریه م باهم ادغام شده بود..عین دیوونه ها به این سرو اون سر اتاق میرفتم و بلند بلند خدا رو صدا میزدم.دقایقی بعد شک و اضطراب به جونم افتاد.اگه او دیگه زنگ نزنه چی؟؟ اگه رفتار منو پشت تلفن حمل بر بی ادبیم کرده باشه و به این نتیجه رسیده باشه دیگه زنگ نزنه چی؟؟
در میان حالات جنون آمیزم فاطمه زنگ زد.
نفس زنان گوشی رو برداشتم.
او به محض شنیدن صدام با نگرانی پرسید:رقیه سادات خوبی؟ چرا صدات اینطوریه؟
من من کنان و نفس زنان گفتم:فاطمه...دارممم میمیرم..دعا کن تا بعداز ظهر زنده بمونم!
او نگران تر شد.
پرسید:چیشده ؟ چه بلایی سرت اومده؟ الان میام میبرمت دکتر...
حرفش رو قطع کردم.
با صدایی که شوق و هیجان در اون موج میزد گفتم:فکر نکنم حالم با این چیزا خوب شه..فاطمه..منننن ...بگو من.. خوابم یا بیدار؟
استرس من به جان او هم افتاد..با هیجان گفت:
معلومه که بیداری.جونم رو به لب رسوندی بگو چیشده؟
با اشک وشادی گفتم:ازم ...ازم ..خواستگاری کرد..
فاطمه در حال سکته بود.
با من من گفت: ک..کی؟؟؟
نفسم رو بیرون دادم:حااااج مهدددوی...
اوهم به لکنت افتاد:خخوو..خووودش؟؟
_نه...مادرش! !
او با شوق و ناباوری میخندید..
ومن درمیان خنده های او تکرار میکردم.اگه من خواب باشم چی؟؟! اینقدر تو زندگیم ناکامی دیدم که باورم نمیشه این اتفاق در بیداری افتاده باشه!
او گفت:باورم نمیشه!! حاج مهدوی؟؟ نمیدونی چقدر خوشحالم.میبینی رقیه سادات؟ دیدی گفتم خدا یه روزی پاداش صبرتو میده...
باهم پشت تلفن گریه کردیم..خندیدیم. .ذوق کردیم..حتی ترسیدیم..
تا عصر دل توی دلم نبود..نه میلی به خوردن داشتم نه حال انجام دادن کاری!
فقط روی سجاده م سجده ی شکر بجا میاوردم و اشک شوق میریختم.
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم....
@dokhtaranchadorii