🗓 #تقویم_تاریخ
شنبه
۱۲ خرداد ۱۳۹۷
۱۷ رمضان ۱۴۳۹
۲ ژوئن ۲۰۱۸. °|🍃🌺
@dokhtaranchadorii
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴🔵 فضیلت و ثواب روز هفدهم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) :
🌺 روز هفدهم، خداوند بزرگ مى گوید: من همه آنان و پدرانشان را آمرزیدم و سختیهاى روز قیامت را از ایشان برداشتم.
📚 منبع:
امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 49
@dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_نهم
#بخش_چهارم
❀✿
به تلخے لبخند مے زند: هیچے فڪر نڪنم دیگھ مزاحم شھ....فقط... یسری حرفاش برای من سنگین بود.دلو میسوزوند...
_ مثلا چے؟!...
_ مهم نیست...ڪتاب رو بخونید!...
پشتش رامیڪند تابرود ڪھ میگویم: صبرڪن ڪارت دارم!
بھ فرش خیره میشود
_ راجب امروز حرفے نزنید.
_ نھ نمیزنم..یچیز دیگس.
آذر پشت اپن اشپزخانه ایستاده و فیلھ های مرغ را در ڪیسھ فریزر بسته بندی میڪند. هرزگاهے نگاهمان میڪند...حتم دارم دوست دارد بداند چھ میگویم. یحیـے مقابلم درطرف دیگر میز عسلے میشیند و میگوید: خب بفرمایید. سرش راپایین انداختھ! مثل اینڪھ ڪنترل نگاه در گوشت وخونش خانھ ڪرده.
بدون مقدمھ میپرسم: امروز قراربود ڪجا بریم؟!
_ بھ ڪتابخونھ! بعدشم یجا دیگھ.قرارنبود از اول با هم بریم یعنے فعلا ڪھ برنامھ بهم خورد.ان شاءاللھ بعدا بایلدا!...
_ دیگه خودت نمیای؟!..
_ میام!
_ مرسے! .... الان بمن شڪ نداری؟
_ راجب امروز حرف نزنید!!
_ اخھ...
_ ببیند دخترعمو!.... فقط همینو بگم ڪھ خب جمله هاش برام گرون تموم شد.ولے حرفمو اول زدم من به چشمم هم اعتماد نمیڪنم. من باتوجھ بھ چیزی ڪھ فڪر میڪنم و اتفاق افتاده بھ طرف اعتماد میڪنم!! .... این یھ مسئله دومے اینڪھ... امیرالمومنین فرمودند: اگر ڪسے رو هنگام شب درحین ارتڪاب گناه دیدی صبح بھ چشم گناه ڪار نگاهش نڪن! شاید توبه ڪرده باشه!... اون اقا اگر یڪ درصد حرفاش درست باشھ.. چیز درست تراینڪھ الان شما با دوماه پیش فاصله ی عمیقی گرفتید!پس من حقے ندارم قضاوتتون ڪنم! حرفهایش تسلےعجیبے برای دلم است.گرم و ارام نگاهش میڪنم. اشتباه میڪردم...او عقب مانده نیست... من بودم!!
#ادامه_دارد...
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
@dokhtaranchadorii
#راه_شهدا
گفتم:« اي بابا! باز هم روزهاي؟ مگه تو چقدر روزهي قضا داري؟».
گفت:« اين روزهها جريمه است نه بدهي. ».
گفتم:« داداش جان! يك جوري حرف بزن كه ما هم بفهميم. ».
گفت:« يك خرده فكر كني ميفهمي آدم كي جريمه ميشه. ».
گفتم:« وقتي كار خطايي انجام بده. ».
گفت:« آفرين! همينه. ».
گفتم:« ما كه نفهميديم، مگه تو چكار كردي؟».
گفت:« اون رو ديگه خودم بهتر ميدونم. ».
خيلي كنجكاو شده بودم. با اصرار گفتم:« بگو، بگو! ياالله بگو!».
خنديد و گفت:« باشه ميگم، ولي قول بده كه فقط من بدونم و تو. ».
گفتم:« قول! ».
گفت:« وقتي كه نتونم واسه نماز جماعت مسجد برم، فرداش جريمه ميشم و بايد روزه بگيرم. ».
با تعجب گفتم:« واي چقدر سخت! حالا كي جريمهات ميكنه؟».
گفت:« وجدان، آبجي خانم! وجدان. ».
شهید محمّدحسین اشرف
@dokhtaranchadorii
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست...
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله‼️
❣در تفحص شهدا،
دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍
❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛
شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴
یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆
دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .🤔
سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .📿
چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣
پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝️
جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔
📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد :
⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم...
⁉️ما چی⁉️
❓کجای کاریم
حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️
1⃣غيبت…
تو روشم ميگم🗣
2⃣تهمت…
همه ميگن🔕
3⃣دروغ…
مصلحتي📛
4⃣رشوه...
شيريني🍭
5⃣ماهواره...
شبکه هاي علمي📡
6⃣مال حرام ...
پيش سه هزار ميليارد هیچه💵
7⃣ربا...💸
همه ميخورن ديگه🚫
8⃣نگاه به نامحرم...🙈
يه نظر حلاله👀
9⃣موسيقي حرام...🎼
ارامش بخش🔇
🔟مجلس حرام...💃
يه شب که هزار شب نميشه❌
1⃣1⃣بخل...
اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰
2⃣1⃣زنا...
حالا جوونم بعدا" توبه میکنم😞
🌷شهدا واقعا شرمنده ایم که بجای #باتقوا بودن فقط #شرمنده_ایم
@dokhtaranchadorii
گفت : کــــه چــــی ؟ 😕
هی جــــانباز جــــانباز ،😒
شـــهید شـــــهید!
اصــــلا به ما چــــه .. 😩
میخواســــــتن نـــــرن ….😠
کسی مجبـــــورشون نـــــکرده بـــــود که !😳
گفــــتم : چرا اتـــــــفاقا …
مجبــــــورشون مــــیکرد !
گفت : کـــــــی ؟!!
گفتم : هـــــمون که تــــــو نــــداریش …
گفت : مـــــن نــــدارم؟! ….. چی رو ؟!😳
گــــــــــفتم : غیــــــــــــرت ! ….😏
@dokhtaranchadorii
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️
تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق مشتی ها؟؟
از اونا که همیشه باهمن؟؟
خیلی حال میده
امتحان کردی؟؟
هرچی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
گام اول:
انتخاب شهید
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
گام دوم:
عهد بستن با دوست شهیدت
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.
گام سوم:
شناخت شهید
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه..
گام چهارم:
هدیه ثواب اعمال خود به شهید
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
گام پنجم:
درگیر کردن خود با شهید.
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو..
گام ششم:
عدم گناه در حضور رفیق
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و .....
گام هفتم:
اولین پاسخ شهید
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
گام هشتم:
حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)
گام های سختی رو کشیدین! درسته؟!
مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده....
اسم دوست شهیدت چی بود؟
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
👇👇
.
.
#عجیب نیست
.
نه واقعا عجیب نیست؟
.
پوشیدن لباس آزاد و بلند، #چادر، یا #مانتو_بلند و مناسب ، دست و پاگیر و اذیت کنندست❗
.
اما پوشیدن کفش های این چنینی در کوچه و خیابان، بازار و مترو ....راحت و بی درد سر است❗
.
پوشیدن چادر تو گرمای تابستون وحشتناک و عجیبه..
اما پوشیدن #ساپورت در سرمای زمستون مسخره که نیست هیچ، خیلی عادی و منطقیه!!!!
.
.
. ⬅واقعا این کفش ها #آزار_دهنده نیست
آن هم برای کوچه و خیابان؟
کمر درد و پا درد و عوارض متعدد دیگه برای سلامتی ، همه فدای یک لحظه دیده👁 شدن؟؟
ارزشش رو داره؟!
#رضایت_خدا و #حجاب و #دین اصلا به کنار
واقعا چرا؟؟
این همه #زجر_کشیدن فقط برای پسند دیگران!!؟؟
.
.
. ⬅چرا باید برای نگاه گذرای عده ای که خیلی از آونها نگاه های هوس آلود و ناپاک دارن، انقدر جسم و روحت رو خسته کنی بانو!!
.
برای آنها فقط #یک_لحظه_ای .. فقط یک لحظه...همین❌
.
باور کن خیلی زود فراموشت میکنند، مثل خیلی های دیگه که فراموش شدن و به دور انداخته شدن...!!!
.
باور کن و ایمان بیار که #زن_تن_نیست..✅
.
اونوقت همه وجودت و خلاصه نمیکنی در نمایش زیبایی های خدادایه جسمانیت😊
.
اونوقت نگاه نر و مادگی به تو، تبدیل به نگاه یک #انسان میشود به انسانی دیگر..✅
.
اونوقت به خودت و دیگران ثابت میکنی که ارزش تو فقط به تنت نیست، افکار زیبا و استعداد های ناب هم داری که باید به اونها توجه کنن👌
.
.
. ⬅کاش کمی خودمان را دوست داشته باشیم..
کاش بفهمیم حجاب هدیه زیبا و استثنایی خداست برای ما..
نه ظلم خدا به زن و گرفتن آزادی او❌
کاش بفهمیم خدا ما را با چه تیپی بیشتر دوست دارد💚
.
.
. ⬅کاش وقتی لباس میپوشیم با خود بگیم : 👇
.
آیا این لباس #شخصیت و #جایگاه_انسانی من رو تحت تاثیر منفی قرار نمیده؟؟
.
آیا این لباس من رو تبدیل به یک #ابزار_عمومی برای ارضا و شهوت دیگران نمیکنه؟؟
.
آیا این کفش و لباس در شان و شخصیت من است؟؟
.
واقعا با این پوشش میتونم ادعا کنم که #زن_والاست_نه_کالا ؟!
.
.
.
قضاوت با شما🙏
نظر شما چیه؟؟
.
.
.
#پاشنه_بلند
#التماس_تفکر
#برای_خود_ارزش_قائل_باشید
#هر_لباسی_مناسب_نیست
#غرب_زدگی
@dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_ام
#بخش_اول
❀✿
حرفهایش تسلے عجیبےبرای دلم است.گرم و ارام نگاهش میکنم. اشتباه میڪردم.او عقب مانده نیست... من بودم!!
دستے بھ گره ی روسری ام میڪشم و با لبخند میگویم: مرسے ڪھ فڪر بدی نڪردی!
بھ لپ تاپش اشاره و حرف راعوض میڪند: حتما بخونیدشون!.فتح خون تموم شد؟!
ڪتاب فتح خون را ڪنار لپ تاپ میگذارم و جواب میدهم: نھ . پنج فصلش رو خوندم فقط.
_ ڪند پیش نرید.البتھ...شاید دلیلے داشتھ .
_ اره!... راستش ڪارم همین بود...
بھ پشتے مبل تڪیھ میدهد، دست بھ سینھ صاف میشیند و میگوید: خب درخدمتم.
_ چطوری بگم؟... حس عجیبـے بھ نویسنده اش پیدا ڪردم... بیشتراز یڪ مقدار بهش گرایش دارم!...من...
_ بگید راحت باشید!...تااینجاش ڪھ خیلے خوب بوده .
بدون مقدمھ میپرانم: یحیے . من نمیخوام عمر سعد باشم!..
رنگ چهره اش یڪدفعھ بھ سفیدی میشیند. بااسترس میپرسم: چے شد!؟
به جلو خم میشود، دوارنجش را روی زانو هایش میگذارد و باصدایـے ارام میپرسد: چے شد ڪھ حس ڪردید ممڪنھ عمر باشید!؟...
_ فقط عمر نھ! سپاهے ڪھ جلوی پسرفاطمه س ایستادن!..میترسم فصل بعد رو بخونم.نمیدونم من ڪدوم شخصیت این ڪتابم. گیج شدم.میترسم..
بغض میڪنم و ادامھ میدهم:نڪنھ جز ڪسایـے باشم ڪھ باهزار توجیھ و بهانھ امر عقل و امیرالمومنین ذهنیشون، سر امام رو ازقفا....
سرش را بالا میگیرد و یڪ لحظھ بھ چشمانم نگاه میڪند.سریع ازجا بلند میشود و میگوید: یھ لیوان اب بخورید.... بعد حرف میزنیم... دارید...گر..یھ میڪنید...
ڪلافھ سرش راتڪان میدهد و بھ طرف دستشویے میرود.ازجا بلند میشوم و بھ اشپزخانھ مے روم. بے حوصله یڪ لیوان بلور برمیدارم و ازشیر لب بھ لب ابش میڪنم. آذر لبخند دندان نمایـے میزند و درحالیڪھ بستھ ی مرغ را دردستش فشار میدهد ، میپرسد: یحیـے چے میگفت؟!
_ هیچے . راجب یھ ڪتاب حرف میزد... میگفت خوبھ بخونمش!
_ واقعا!؟ همین؟
_ بلھ مگھ حرف دیگھ ای هم باید زده شھ؟!!
اخم ظریفے میان ابروهای نازڪ و مدادڪشیده اش میدود
_ نھ ! فقط پرسیدم...
پشتش را میڪند و دوباره مشغول ڪارش میشود. ڪمے ازاب راسرمیڪشم و لیوان رادر ظرف شویـے میگذارم. بھ پذیرایے برمیگردم و روی مبل میشینم. یحیـے ازدستشویی بیرون مے اید و درحالے ڪھ استین هایش را پایین میدهد،زیر لب ذڪر میگوید! حتم دارم وضو گرفتھ... بے اختیار لبخند مے زنم و منتظر میمانم. جلو مے اید و سرجای قبلے اش مے شیند.
_ خب!... داشتید میگفتید!..
_ همین... ڪلا میخوام ڪمڪم ڪنے... نمیدونم چم شده!.. توی یھ چاه افتادم و سردرگمم . اصن نمیدونم ڪے هستم!...
_ دوست دارید جز ڪدوم گروه باشید؟!
_ معلومھ !
_ میخوام بھ زبون بیارید.
_ دوست دارم جز گروهے باشم ڪھ منزل به منزل توی ذهنم باهاش حرڪت ڪردم و بھ ڪربلا رسیدم!!
_ چرا؟
_ چون....چون خوبن.
_ ازڪجا اینو میفهمید؟!
_ چون پاڪن... چون اهل بیت رسول خدا ص هستن! چون صادق ان و...
جملھ ام را ڪامل میڪند:و چون برای رضای خدا قدم برمیدارن! حتے سفر اخر و فتح خونیشون بخاطر رضایت خدا بوده!... چون بھ اطاعت از امر و چیزی ڪھ بالاسری براشون مقدر ڪرده پیش رفتن و از تمام هستیشون گذشتن!بھ عبارت امروزی، قهرمانن. اسطوره های تکرار نشدنے!...درستھ ؟!
سرم را تڪان میدهم...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
@dokhtaranchadorii