eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ _ دخترعمو!...دوست دارید اسطوره باشید؟! گنگ بھ جلد ڪتاب زل میزنم: یعنے چی؟..چطوری؟ _ راحتھ . ولے اول باید بخواید!...گرچھ ممڪنھ اوایلش سخت باشھ . _ میخوام! تبسم گرمے لبهایش را میپوشاند: بهتره خوب فڪر ڪنید...یهو تصمیم نگیرید...چندروز فرصت میدم..ڪتاب رو تموم همراهش فڪر ڪنید! ... _ اخھ ... _ تصمیم عجولانھ پایھ های سستے داره!...زود میشڪنھ ... میخوام ازریشھ محڪم ڪارڪنید!.. _ خب... _ میدونم میخواید چے بگید! راجب بھ ترستون... بهتون اطمینان میدم ڪھ عمر نیستید!! ازجا بلند مے شود و نگاهم میکند. نگاهش عجیب و پراز درد است. خبری از یحیـے خشڪ و جدی باان نگاه های چپ و از خود راضی نیست. نمیفهمم چرا دوست دارم ساعتها به نگاهش خیره شوم ! دربرهوت دست و پا میزنم. برهوت میان محیای قبل و بعد...و یڪ موجود ڪھ هرگاه تصویرم را در چشمانش مے بینم ، دلم اشوب میشود. ❀✿ "حسین دیگر هیچ نداشت ڪھ فدا ڪند، جز جان ڪھ میان او و ادای امانت ازلے فاصلھ بود" . . ده ها بار این جمله را تڪرار میڪنم... بغض میڪنم و اشک درچشمانم حلقھ میزند ڪتاب را مے بندم.. چقدر ممڪن است ڪھ یڪ جملھ ثقیل باشد!؟...بھ چھ حد!؟ با ماژیڪ مشڪے جملھ را روی یڪ برگھ ی آچهار مینویسم و ڪنارتخت، روی دیوار با چسب نواری میچسبانم و بھ ڪلماتش دخیل میبندم . مگر میشود امام باشے و هیچ نداشتھ باشے!؟... چقدر باید دنیا باتو ڪج خلقی ڪند ڪھ همھ هستے ات را ازدستت بدهے!؟... دستم راروی ڪلمھ ی حسین میڪشم و بے اراده اشک مے ریزم.این ڪتاب چھ بود ڪھ واقعھ ی جانسوز ڪربلارا با دیدگاهی جدید روایت ڪرد و جملاتش را مثل خوره به جانم انداخت؟! ازدرڪش عاجزم!!.. ڪسے باشے ڪھ ڪائنات بند حرڪت چشمان تو باشد، ڪسے باشے ڪھ بایڪ اشاره توان ڪن فیڪون داشته باشے ، آنوقت بھ برهھ ای اززمان برسے ڪھ با تمام عظمتت بالای بلندی بایستے و قطعھ قطعھ شدن رویایت را ببینے!بھ تماشای فریادهای وا اماه بایستے و لاحول ولا قوه الا باالله بگویے! تو ڪھ هستے حسین؟ ڪھ هستے ڪھ از یڪ ظهرتا غروب محاسنت بھ سپیدی نشست!!... ڪھ هستے که باان وجود اذلے ات بھ بالای بالین فرزند اڪبرت رسیدی و ندانستے چطور جسم رشیدش را بھ خیمھ برگردانے!! اینها روضه نیست...درداست .درڪے ندارم... گریھ ام شدید مے شود و بھ هق هق مے افتم! چقدر مغرور بودم... چطور فڪر میڪردم هرچھ میگویم درست است.بھ چھ چیزخودم مینازیدم؟! چطور جلوی خدا گردن ڪشے ڪردم و مثل اسبے وحشی تاختم؟ ! بادست گلویم رافشار میدهم و چشمانم را میبندم... _ باڪے لج میڪنے محیا!! باخدا؟!یا باخودت؟! بس ڪن ... چشم باز میڪنم و دوباره بھ برگه نگاه میڪنم.چقدر عجیب ڪھ تنها فاصله میان خدا و حسین ، جانش بوده.یعنے ڪھ او جان را مزاحم تلقے میڪرده در مقابل رسیدن بھ معشوقھ اش!!.. دیگر هضم این جملھ برایم جز ناشدنے هاست!!ازروی تخت بلند مے شوم و درحالیڪھ بھ هق هق افتاده ام،ازاتاق بیرون میروم. هیچ ڪس نیست. ... 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
کلیپی بسیار جالب در مورد حجاب دختران در خیابان ....پیشنهاد دانلود ....
♥️دختران حاج قاسم♥️
کلیپی در مورد عکس گذاشتن دختران در فضای مجازی ....
♥️دختران حاج قاسم♥️
قدر مادر خود را بدانید ...مادران فرشته اند ....😔
دعاى روز هجدهم ماه مبارک رمضان 🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 اللهمّ نَبّهْنی فیهِ لِبَرَکاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فیهِ قلبی بِضِیاءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِکُلّ أعْضائی الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِکَ یا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفین.  خدایا آگاهم نما در آن براى برکات سحرهایش وروشن کن در آن دلم را به پرتو انوارش وبکار به همه اعضایم به پیروى آثارش به نور خودت اى روشنى بخش دلهاى حق شناسان @dokhtaranchadorii
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔴🔵 فضیلت و ثواب روز هجدهم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) : 🌺 روز هجدهم، خداوند به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و حاملان عرش و کرسى و کرّوبیان فرمان مى دهد که براى امّت محمّد صلی الله علیه و ‌آله تا سال آینده استغفار کنند و در روز قیامت خداوند ثواب مسلمانان بدر را به شما عطا خواهد کرد. 📚 منبع: امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 49 @dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ پدرم همراه عمو بھ محل ڪارش رفتھ تا ڪمے سرڪ بڪشد. یحیی ماشینش را ڪارواش برده. یلدا هم بایڪے از دوستانش بھ ڪافھ رفتھ. مادرم و اذر هم بھ بهشت زهرا رفتھ اند. من مانده ام و یڪ حوض بزرگ.محیا کوچولو و حوضش ڪھ دران موج میزند! به سمت دستشویـے مے روم تا صورتم را بشورم. انقدر گریھ ڪرده ام ڪھ مغزم در ڪاسھ ی سرم میجوشد و تیرمیڪشد.دردستشویے راباز میڪنم، سرم گیج میرود و تلو میخورم. دستم رابھ دیوار میگیرم و روی زمین ڪنار در میشینم. سرم را بین دودستم میگیرم و صدایم را برای ازاد ڪردن بغض بعدی بلند میڪنم. دودستم راروی چشمانم میڪشم و اشڪ هارا ڪنار میزنم. تار مے بینم و سرم روی تنم سنگینے میڪند! بھ اطراف نگاه میڪنم و بادیدن در نیمھ باز اتاق یحیے بھ فڪر میروم. روزی ڪھ بھ اتاقش رفتم و... آن نامھ..و امدن بـے موقع یلدا!... چقدر دوست داشتم بخوانمش. فرصت خوبے است... چراڪھ نھ؟!!...بھ سختے مے ایستم و تلو تلو خوران بھ طرف اتاقش مے روم. دررا بااحتیاط باز میڪنم و یڪ قدم برمیدارم.چشم میگردانم و بادیدن چفیھ روی ڪتابخانھ بے اختیار میان گریھ لبخند میزنم. با پشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم و بھ سمت کتابخانھ اهسته قدم برمیدارم. دست دراز میڪنم و بھ نرمے چفیه را ڪنار میزنم. پاڪت نامھ بھ نگاهم دهن ڪجے میڪند.باعجلھ برش میدارم و درش را باز میڪنم. برگه رااز داخلش بیرون میڪشم و خطوط را اززیر نگاهم میگذرانم.ڪلمھ ی چندین بار دران تڪرار شده.اخرش را نگاه میڪنم.. " این صرفا یڪ نیست... ".... گیج یڪ قدم عقب میروم. وصیت نامھ اش را نوشتھ؟!... دوباره جملاتش را مرور میڪنم. اتاق دور سرم میچرخد... " الیـــــس اللــــھ بڪاف عبدھـــ ؟ سلام بھ عزیزان دلم ڪ هر یڪ بھ نوبھ ی خودشان برای من زحمت بسیار ڪشیدند. امروز در بیست و دوم مهرماه سال .... قلم دست گرفتم تا فریضھ ی دینے و واجب خود را ادا ڪنم. خدا را گواه میگیرم ڪھ از سال پیش میل بھ دنیا و زندگے درمن ازبین رفتھ و هرلحظھ ڪسے را طلب میڪنم ڪھ برای هر نفس و جانے ڪافیست و سیراب ڪننده ی روح البشر است! میخواهم من را بابت تمام ازارهای خواستھ و ناخواسته ام حلال و برایم ازذات مقدس الهے طلب عافیت ڪنید. ترسے نیست جز ازسراشیبـے قبر، پس میخواهم زمانے ڪھ وجودم از دنیا وداع ڪرد و تمام اقوام و مال و دارایـے ام از اطراف قبرم پراڪنده شدند برایم قران و زیارت عاشورا بخوانید. مادر و خواهرانم گریه نڪنند و صورت نخراشند چرا ڪھ درڪربلا زینب صبوری نمود و اجازه نداد ڪھ صدای نالھ اش را نامحرمان بشنوند. هیچ ارامشـے جز مرگ نیست و چھ سعادتے ڪھ گر اخرین نفس بھ شهادت ختم شود.... " صدای چرخاندن ڪلید در قفل در مرا ازجا میپراند. برگھ را تا میڪنم و درپاڪت میگذارم. قلبم دیوانھ وار خودش را بھ دیواره ی سینھ ام میڪوبد. اب دهانم را قورت میدهم و چفیھ راروی پاڪت میندازم. درخانھ باز و پاهایم سست مے شود.چندقدم عقب میروم. دستم راروی سینھ ام میگذارم و نفسم را حبس میڪنم. سرڪے از لای درنیمھ باز میڪشم... یحیے است!!!... گیج چرخے میزنم و بھ اطراف نگاه میڪنم. اگر مرا ببیند حتما ناراحت میشود. چطور از اتاق بیرون بروم؟!!... صدای صاف ڪردن گلویش بنددلم را پاره میڪند. لبم را میگزم و بااسترس عرق پشت لبم را پاڪ میڪنم. نگاهم بھ ڪمدش مےافتد،فڪر احمقانھ ای در ذهنم جرقھ میزند. دوباره ازلای در بیرون را دید میزنم. بھ اشپزخانھ مے رود و بعد از چندثانیھ صدای باز شدن دریخچال را مے شنوم. اشپزخانھ بھ اتاقش دید دارد.نمیتوانم بیرون بروم .چاره ای نیست! بااحتیاط درحالیڪھ لب پایینم را بھ دندان گرفتھ ام در ڪمدش را باز میڪنم و بین لباسهایش مے روم. با سرانگشت در را میڪشم و بھ سختے مے بندم و درتاریڪے محض فرو میروم. استین ڪت سفیدش روی بینے ام مےافتد و عطسھ ام میگیرد. سرم را پایین میندازم و دودستم را روی دهانم فشار میدهم. ارام عطسه میڪنم و باپشت دست قطره اشڪے ڪھ از چشمم امده را پاڪ میڪنم.. روی چمدانش میشینم ،چشم راستم را مےبندم و از شڪاف باریڪ در بیرون رانگاه میڪنم ، خدا ڪند سراغ ڪمدش نیاید... 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii