eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
639 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
#پیشنهاد_پروفایل😍 دخترونه مذهبی🌸🍃 @dokhtaranchadorii
#پیشنهاد_پروفایل😍 دخترونه🌸🍃 @dokhtaranchadorii
#عیدانه😍 بهار در راه است:) نزدیک تر از آنچه که فکرش را کنی🌸 با کوله باری پر از شادی و خوشی☺️ این بهار است که خبر زیبای سال نو را میرساند...😍🍃 همین سرسبزی های امسال🌱🌎 بارش های شادی آور🌧  عیدی های بهار است😇💕 برای ما برای ما که امسال بیشتر از سال های دیگر عیدی مان را گرفته ایم✨❤️ بهار هم باران را فرستاده هم زیبایی های سبز رنگ و گل های رنگارنگ 🌸 بهار امسال خیلی به ما توجه کرده💛🌿 همه از لطف خدایی است که بهار را آفریده خداروشکر برای این عیدی ...💚🌸🍃  #دلنوشته♥ @dokhtaranchadorii
📚 _حالا رشته مورد علاقه ات چی بود؟ کمیل کمی این پا و ان پا میکند و میگوید:هنر! آیه آهی در دل میکشد...راست میگفت کمیل...آن روحیه کجا و رشته تحصیلی اش کجا؟ _کمیل چرا اینقدر با خجالت از علاقه ات حرف میزنی؟ هنر خیلی زیباست! کمیل متعجب به آیه میگوید: آیه یعنی از نظر تو این علاقه مسخره نیست؟ _چرا مسخره باشه دیوونه؟ تو میتونی یه هنرمند باشی...کسی که میتونه از زیبایی کاکتوس حرف بزنه و جهان رو خیلی زیبا تر از اون چیزی که ما فکر میکنم هست نشونمون بده! کمیل خواست حرفی بزند که عقیله در را باز کرد و با سر و صدا گفت: شماها واسه چی چپیدید تو اتاق؟ آیه بیا بیرون داداش میخواد باهات حرف بزنه...آقا کمیل شما هم خیر سرت داداشت داره دوماد میشه ها...یه سری یه صدایی! کمیل خندان همراه عقیله بیرون رفت و آیه چشمکی حواله اش کر...باید در اسرع وقت وضعییت کمیل را پیگیری میکرد...نفس عمیقی کشید و عطر محبت پیچده در این خانه را به ریه هایش فرستاد...امشب چه شب خوبی بود...در اتاق را بست و به ابوذر خندان نگاهی انداخت...قدر تمام کهکشان چشمهایش نور داشت...عقیق در گردنش را لمس کرد زیر گوشش انگشتری نجوا کرد: این چندمین اتفاق خوبیه که داری ثبتش میکنی؟ محمد آیه را فراخواند و آیه با سر و صدا و کل کشیدن نزد جمع خانوادگیشان رفت... حال همه چیز خوب بود...شب مهتابی و خانه گرم و صمیمی...ابوذری که با خنده به مسخره بازی های کمیل خیره بود....شیطانی کردنهای مامان عمه در آن سن و سال لبخند موقرانه پدرش به آن جمع...آغوش ذوق زده پریناز ...چقدر خوب که همه چیز خوب بود! * صبح روز بعد آیه با نشاط بیشتری از خواب بلند شد ..آنروز نمیخواست به بیمارستان برود و به خواهش ابوذر سری به مغازه مانتو فروشی زد تا هم کمک حال شیوا باشد و هم حساب کتاب ها را جمع و جور کند....با نشاط آیه گونه اش وارد مغازه شد...شیوا را دید که داشت مانتو ها را با سلیقه مرتب میکرد...این مغازه را خیلی دوست داشت دوسال پیش که ابوذر با سرمایه اولیه پدرش اینجا و کارگاه پریناز را باز کرد کسی فکر نمیکرد امروز اینقدر برکت دهد و پا بگیرد...عقیله مانتو طراحی میکرد و پریناز و ده نفر دیگر آن ها را میدوختند! بی صدا به پشت شیوا رفت و دستهایش را روی چشمهای زیبای دخترک مانتو فروش گذاشت و شیوا میدانست این دستهای نرم و مهربان متعلق به آیه دوست داشتنی اش است...بی صدا برگشت و صمیمی ترین دوست این روزهایش را در آغوش گرفت: سلام آیه جانکم...کجایی تو عزیزم؟ آیه نیز محکم او را در آغوش فشرد: سالم شیواگیان ...تورو خدا ببخش عزیزم این چند وقت اینقدر سرم شلوغ بود که بعضی وقتا دلم میخواست جیغ بکشم! این ادبیات آیه همیشه شیوا را به خنده می انداخت با خنده آخرین مانتو در دستش را آویزان کرد و آیه را دعوت به نشستن کرد: خب چی شده حالا یادی از فقیر فقرا کردی؟ آیه نیز در حالی که با یکی از مانتو ها ور میرفت گفت: شیوا کم چرت بگو...امروز هم اومدم حسابی ازت کار بکشم...کلی حساب کتاب داریم که باید انجام بدیم...از دست این ابوذر که همیشه دردسره! شیوا لبخندی میزند و چای ساز را روشن میکند... _آقای سعیدی الا دقیقا یک هفته است که اصلا به مغازه سر نزدن! _و دقیقا یک هفته است که رو سر من خراب شده شیوا! شیوا همانطور که با خنده استکانها را از چای پر میکرد گفت : چرا مگه چیزی شده؟📚
📚 آیه سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:اوف نپرس دختر...آقا داره زن میگیره من بد بخت باید جورشو بکشم! شیوا یک آن شکه شد...به گوشهایش اعتماد نداشت و مطمئن بود که اشتباه شنیده...بی اختیار استکان از دستش افتاد و شکست...آیه نگران از شنیدن صدای شکستنی از جایش بلند شد:چی شد؟؟ شیوا قدری به خود آمد و گفت: چی...چیزی نیست آیه جان استکان از دستم افتاد! خواست برود آنطرف پیشخوان که دو مشتری از در وارد شدند...شیوا هنوز در شک بود به همین خاطر به آیه گفت: آیه جان میشه شما به مشتری ها برسی؟ خودم جمعش میکنم. _باشه تو که دستت چیزیش نشده؟ _نه آیه جان بی زحمت به مشتری ها برس. آیه که رفت تازه به خودش آمد...خیره به تکه های استکان کاسه چشمهایش پر از اشک شد... گویی دلش را میدید که اینطور تکه تکه و خورد شده...میخواست هرچه زودتر به خودش بیاید و آیه را به شک نیندازد ولی مگر میشد؟ ابوذر...ابوذر داشت برای کس دیگر میشد و او...او همچنان شیوا میماند! به دلش هزار باره لعنت فرستاد و بیش از همه او را مستحق سرزنشمیدانست:چقدر بهت گفتم نکن ، نکن ، با من و خودت اینطوری نکن دل بی صاحب...حالا میخوای چیکار کنی؟ چطور میخوای ازش ببری؟( بی صدا تکه های بلور را جمع کرد آیه که گویا مشتری ها را راه انداخته بود نگران به سمتش آمد:شیوا جان ...چی شد؟ لبخندی که اگر نمیزد سنگین تر بود روی لبش آمد و گفت : هیچی بابا آب جوش ریخت روی دستم باعث شد لیوان بیوفته! _فدای سرت تو چیزیت نشده باشه... شیوا دلش میخواست جایی تنها باشد و تا میتواند زار به زند برای دل زارش...اما نمیشد و لعنت به این نشدنها! _ولش کن اونو داشتی میگفتی...پس بالاخره آقای سعیدی هم قاطی مرغا شدن! آیه خنده کنان دفتر حسابها را بیرون کشید و گفت: هنوز که قاطی قاطی نشده ولی خب در شرفشه...به قولی قضیه پنجاه پنجاهه پنجاه درصد ما حله منتظریم ببنیم پنجاه درصد اونا چجوریه! شیوا حال خندیدن نداشت ولی نقش بازی کرد و خندید و بعد با جان کندن پرسید: حالا کی هست این عروس خوشبخت؟خ...خوشکله؟ آیه با ذوق سرش را از حسابها بالا آورد و گفت: وای شیوا نمیدونی چقدر ماهه این دختر....پنجه آفتاب خوشکل باوقار ، متین... و بعد لحن شیطانی به صدایش داد و گفت: تا دلت بخواد پولدار... شیوا تلخندی زد و در دل گفت:خوشکل ، باوقار ، متین...میشنوی شیوا؟ تو کدومو داری؟آهای دل مذهب شنیدی چی گفت؟ حالا آرووم بگیر....وصله اش نبودی ، میخواستت هم میشدی وصله ناجور! دلش داشت میترکید اطمینان پیدا کرد اگر بیرون نرود و جایی تنها نباشد حتما بلایی به سرش خواهد آمد...بازهم دست به دامان دروغ شد: _میگم آیه جان من باید مامانو ببرم دکتر...راستش تا قبل از اینکه بیایی میخواستم از آقای سعیدی مرخصی بگیرم و ببرمش اما حالا که هستی خیالم راحته میشه من امروز و یه مرخصی داشته باشم؟ آیه جدی نگاهش کرد و گفت: چرا که نه عزیزم این چه حرفیه که میزنی...برو اگه کمکی هم احتیاج داشتی خبرم کن! _چشم عزیز پس فعال با اجازه... و بعد با بوسیدن آیه خداحفظی کرد و رفت... آیه به رفتنش خیره ماند به نظرش آمد شیوا شیوای همیشگی نبود...مشکوک بود...مشکوک... شیوا اما بی خود شده بود...اعتراف کرد هیچگاه فکر نمیکرد عشق ابوذر تا این حد در قلبش نفوذ کرده باشد...او تقریبا هر روز به خودش اعتراف میکرد که لیاقت آن مرد پاک را ندارد اما نمیتوانست دوستش نداشته باشد...ابوذر قهرمان زندگی اش بود...مردی که توانسته بود یک شبه دنیایش را زیر رو کند یاد آن شب افتاد...چه شبی بود آنشب و ابوذر چه مردانگی بزرگی در حقش کرده بود....📚 .....
♥️دختران حاج قاسم♥️
دوستان این سفره هفت سین ماست داخل مسجد اعتکاف دعا گوی دوستان هستم 😊
دوستان من دیگه طاقت ندارم پس الان میگم سال نو مباااااااااارک 😁😁😁😁😄😄😄😄😉😉😉🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#ریحانه😍 تو 👇 چه می دانی?!❣ معنی عهد با 🍃فاطمه🍃 را...😇 @dokhtaranchadorii
#ریحانه☺️❤️ یادگارت بر سَرَم😇 تا روز محشر🌎 ماندنی ست...🍃 @dokhtaranchadorii
عیدتون مبارک😍😍❤️❤️ انشاءالله همگی سال خوبی داشته باشید❤️❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
عیدتون شهدایی😍😍 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
#ریحانه😍 گفتم خواهرم حجابت؟ گفت:دلم پاک است. با خود گفتم: مگر می شود پاکی هزاران نگاه و دل را بدزدی و هزاران خانه و خانواده را ویران کنی و دلت پاک باشد؟!!😔😏 @dokhtaranchadorii
سال رونق تولید مبارک😍😍 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
☺️🍃 حرف دل❤️ شهدا با معرفتند!☺️ نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند... هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند... شهدا با معرفتند!💕 نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند... شهدا با معرفتند!😇 نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی... بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا... شهدا با معرفتند! پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به رفاقتشان...😍 یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری... شهدا رفیق بازند!😉 باور کن!!... از شهدا بخواه دستت را بگیرند .. دلت را به دلشان بسپار❤️ @dokhtaranchadorii
#پیشنهاد_پروفایل😍 خادمین شهدا☺️🍃 @dokhtaranchadorii
با یڪ گل بَھار میشود 🌺 🍃 اگر تو بیایے... منـ اینـ مسئلھ را... براے همہ ےِ عالمـ اثباتـ میڪنمـ ؛ ❤ 🌹 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#پیشنهاد_پروفایل😍 دخترونه مذهبی☺️🍃 @dokhtaranchadorii
زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار زن مگو عرش خدا را قائمه یک محمد یک علی یک فاطمه وفات حضرت زینب(س) تسلیت : https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
💖💖از ویژگی های زینب (س ) در این انقلاب تاریخی و عظیم ، سه وظیفه مهم او است که با موفقیت کامل به پایان رساند : 1⃣🔶🔸نخست ، از حجت خدا و امام وقت ، حضرت سجاد (ع ) حمایت کند و وی را از گزند دشمن حفظ نماید . 2⃣🔶🔸دوم ، پیام شهیدان را به همه جا برساند و راه آنها را دنبال کند؛ (که این مساله از همه مهمتر بود) . 3⃣🔶🔸سوم ، طبق وصیت برادرش از خانواده های شهیدان و از کودکانی که پدران آنها به شهادت رسیده اند ، سرپرستی کرده و روحیه آنها را در سطحی عالی نگاه دارد 📚حضرت زينب پيام رسان شهيدان كربلا ص 28 و 29 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🏴زینب زینب | نوحه معروف استاد مرحوم سلیم موذن زاده 🔲◾️▪️۱۵ رجب سالروز وفات عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) برهمه شیعیان، مخصوصامدافعان غیرتمند حرم شریفش تسلیت باد https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
ڪمے طراوٺِ باران🌧 ڪمے ݩسیم حرم سلام‌ مݩ و•❥• فیض مستقیم حرمツ چقدر سادھ تو را مےشود زیارٺ ڪرد✋ بہ یڪ سلامِ مݩ وحسرٺِ حریم حرم😞♥️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @dokhtaranchadorii
حجاب مصونیت است یا محدودیت؟👆 ◥انتخاب با توست بانو جان◣ داشتن حجاب و عفاف منطق و دلیل نمۍ خواد ڪمۍ فڪر مۍخواد••• ڪہ بین یڪ دوراهی ڪدام را باید انتخاب ڪنۍ؟ نگاه خدا 💎 یا چشم هاۍ هرزه و هوسران دیگران ⁉️ #تصویربازشود 💌 @dokhtaranchadorii
#ریحانه☺️🍃 قربان عزیزی🙈🍂 که مرا😊 چــ💕ــادری ام کرد...😍 @dokhtaranchadorii
#پیشنهاد_پروفایل😍 دوستانه چادری☺️🍃 @dokhtaranchadorii
#آقامونه☺️🍃 لبخند تو خلاصه خوبی هاست😍 لختی بخند خنده گل زیباست...🌸 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 مهدے_جان مےنویسم ز تو ڪہ دار و ندارم شده ای بیقرارٺ شدم و صبرو قرارم شده ای 🌹 من ڪہ بیتاب... توأم اۍ همہ تاب وتبم تو همہ دلخوشے لیل ونهارم شده ای 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 صبح به خیر_همه_داروندارم 😍 🌹 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا