♥️دختران حاج قاسم♥️
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #نهم 🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #دهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ شرطبندی (راویان: مهدی فریدوند، سعید صالح تاش)
💥 تقریباً سال 1354 بود. صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم. سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: «ما از بچههای غرب تهرانیم. ابراهیم کیه؟»
بعد گفتند: «بیا بازی سر 200 تومان!».
دقایقی بعد بازی شروع شد. ابراهیم تک و آنها سه نفر بودند، ولی به ابراهیم باختند!
همان روز به یکی از محلههای جنوب شهر رفتیم. سر هفتصد تومان شرط بستی. بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم. موقع پرداخت پول، ابراهیم فهمید آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند.
یکدفعه گفت: «آقا! یکی بیاد تکی با من بازی کنه، اگر برنده شد، ما پول نمیگیریم!»
یکی از آنها جلو آمد و شروع به بازی کرد. ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد، آن قدر ضعیف که حریفش برنده شد!
همهی آنها خوشحال از آن جا رفتند. من هم که خیلی عصبانی بودم، به ابراهیم گفتم: «آقا ابرام! چرا اینجوری بازی کردی؟!»
با تعجب نگاهم کرد و گفت: «میخواستم ضایع نشن! همهی اینها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود!»
هفتهی بعد، دوباره همان بچههای غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهیم سر 500 تومان بازی کردند. ابراهیم پاچههای شلوارش را بالا زد و با پای برهنه بازی میکرد. آنچنان به توپ ضربه میزد که هیچکس نمیتوانست آن را جمع کند!
آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد.
💥 شب با ابراهیم رفته بودیم مسجد. بعد از نماز، روحانی مسجد احکام میگفت. تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: «پیامبر (ص) میفرماید: «هر کس پولی را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست میدهد.»(مواعظ العددیه ص 25)
و نیز فرمودهاند: «کسی که لقمهای از حرام بخورد، نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمیشود.» (الحکم الظاهره ج 1 ص 317) »
ابراهیم با تعجب به صحبتها گوش میکرد. بعد با هم رفتیم پیش حاجآقا و گفت: «من امروز سر والیبال 500 تومان تو شرطبندی برنده شدم.» بعد هم ماجرا را تعریف کردو گفت: «البته این پول را به یک خانوادهی مستحق بخشیدم.»
حاج آقا هم گفت: «از این به بعد مواظب باش؛ ورزش بکن، اما شرط بندی نکن.»
💥 هفتهی بعد دوباره همان افراد آمدند. این دفعه با چند یار قویتر، بعد گفتند: «این دفعه بازی سر هزار تومان!» ابراهیم گفت: «من بازی میکنم اما شرطبندی نمیکنم.» آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن ابراهیم و گفتند: «ترسیده. میدونه می بازه!» یکی دیگه گفت: «پول نداره!» و ... .
ابراهیم برگشت و گفت: «شرطبندی حرومه! من هم اگه میدونستم هفتههای قبل با شما بازی نمیکردم. پول شما را هم دادم به فقیر. اگر دوست دارید بدون شرطبندی بازی میکنیم.»
که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد.
💥 دوستش میگفت: «با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی نکنید، اما یکبار با بچههای محلهی نازیآباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم. آخرای بازی بود که ابراهیم آمد. به خاطر شرطبندی خیلی از دست ما عصبانی شد. از طرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم. وقتی بازی تمام شد، ابراهیم جلو آمد و توپ را گرفت. بعد گفت: «کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟»
از بچههای نازی آباد کسی بود به نام «ح. ق.» که عضو تیم ملی و کاپیتان تیم برق بود. با غرور خاصی جلو آمد و گفت: «سَر چی؟!»
ابراهیم گفت: «اگه باختی، از این بچهها پول نگیری.» او هم قبول کرد. ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که همهی ما تعجب کردیم. او با اختلاف زیاد حریفش را شکست داد، اما بعد از آن حسابی با ما دعوا کرد!
💥 ابراهیم به جز والیبال در بسیاری از رشتههای ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقریباً از سه سال قبل از پیروزی انقلاب تا ایام انقلاب هر هفته صبحهای جمعه با چند نفر از بچههای زورخانه میرفتند تجریش. نماز صبح را در امامزاده صالح (ع) میخواندند، بعد هم به حالت دویدن از کوه بالا میرفتند. آن جا صبحانه میخوردند و برمیگشتند.
فراموش نمیکنم. ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود و میخواست پاهایش را قوی کند. از میدان دربند یکی از بچهها را روی کول خود گذاشت و تا نزدیک آبشار دوقلو بالا برد. این کوهنوردی در منطقهی دربند و کولکچال تا ایام پیروزی انقلاب هر هفته ادامه داشت. ابراهیم فوتبال را هم خیلی خوب بازی میکرد. در پینگپنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راکت بازی میکرد و کسی حریفش نبود.
🍃🌹🍃 پایان قسمت دهم
@dokhtaranchadorii
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #یازدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ کشتی (روایان: برادران شهید)
💥 هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیهی دوستان و شخص حاجحسن، به سراغ کشتی رفت. او در باشگاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد. اوکار خود را با وزن 53 کلیو آغاز کرد.
آقایان گودرزی و محمدی، مربیان خوب ابراهیم در آن دوران بودند. آقای محمدی، ابراهیم را به خاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت. آقای گودرزی خیلی خوب فنون کشتی را به ابراهیم میآموخت. همیشه میگفت: «این پسر خیلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زیر میگیره، چون قدبلند و دستای کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله میکنه و تا امتیاز نگیره ولکن نیست. برای همین اسم ابراهیم رو گذاشته بود پلنگ خفته.»
بارها میگفت: «یه روز، این پسر رو تو مسابقات جهانی میبینید، مطمئن باشید!»
سالهای اول دههی 50 در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهیم همهی حریفان را با اقتدار شکست داد. او در حالی که 15 سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد. مسابقات در روزهای اول آبان برگزار میشد ولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد! مربیها خیلی از دست او ناراحت شدند. بعدها فهمیدیم مسابقات در حضور ولیعهد برگزار میشد و جوایز هم توسط او اهداء شده. برای همین ابراهیم در مسابقات شرکت نکرده بود.
سال بعد ابراهیم در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کیلو در قهرمانی باشگاههای تهران شرکت کرد. در سال بعد از آن در مسابقات قهرمانی آموزشگاهها وقتی دید دوست صمیمیخودش در وزن او، یعنی 68 کیلو شرکت کرده، ابراهیم یک وزن بالاتر رفت و در 74 کیلو شرکت کرد. در آن سال درخشش ابراهیم خیرهکننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74 کیلو آموزشگاهها شد. تبحر خاص ابراهیم در فن لنگ و استفادهی به موقع و صحیح از دستان قوی و بلند خود باعث شده بود که به کشتیگیری تمام عیار تبدیل شود.
💥 صبح زود ابراهیم با وسائل کشتی از خانه بیرون رفت. من و برادرم هم، راه افتادیم. هر جائی میرفت دنبالش بودیم! تا اینکه داخل سالنِ هفت تیرِ فعلی رفت. ما هم رفتیم توی سالن و بین تماشاگرها نشستیم. سالن شلوغ بود. ساعتی بعد مسابقات کشتی آغاز شد. آن روز ابراهیم چند کشتی گرفت و همه را پیروز شد. تا اینکه یکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشویقش میکردیم. با عصبانیت به سمت ما آمد.
گفت: «چرا اومدید اینجا!؟»
گفتیم: «هیچی، دنبالت اومدیم ببینیم کجا میری.»
بعد گفت: «یعنی چی؟! اینجا جای شما نیست. زود باشین بریم خونه.»
با تعجب گفتم: «مگه چی شده!؟»
جواب داد: «نباید اینجا بمونین، پاشین، پاشین بریم خونه.»
همینطور که حرف میزد بلندگو اعلام کرد: کشتی نیمهنهائی وزن 74 کیلو آقایان هادی و تهرانی.
ابراهیم نگاهی به سمت تشک انداخت و نگاهی به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابی داد میزدیم و تشویقش میکردیم.
مربی ابراهیم مرتب داد میزد و میگفت که چه کاری بکن. ولی ابراهیم فقط دفاع میکرد. نیمنگاهی هم به ما میانداخت. مربی که خیلی عصبانی شده بود داد زد: ابرام چرا کشتی نمیگیری؟ بزن دیگه.
ابراهیم هم با یک فن زیبا، حریف را از روی زمین بلند کرد. بعد هم یک دور چرخید و او را محکم به تشک کوبید. هنوز کشتی تمام نشده بود که از جا بلند شد و از تشک خارج شد.
آن روز از دست ما خیلی عصبانی بود. فکر کردم از اینکه تعقیبش کردیم ناراحت شده. وقتی در راه برگشت صحبت میکردیم، گفت: «آدم باید ورزش را برای قوی شدن انجام بده، نه قهرمان شدن.»
من هم اگه تو مسابقات شرکت میکنم، میخوام فنون مختلف رو یاد بگیرم. هدف دیگهای هم ندارم.
گفتم: «مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟!»
بعد از چند لحظه سکوت گفت: «هر کس ظرفیت مشهور شدن رو نداره. از مشهور شدن مهمتر، اینه که آدم بشیم.»
آن روز ابراهیم به فینال رسید؛ اما قبل از مسابقهی نهائی، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برایش اهمیت ندارد. ابراهیم همیشه جملهی معروف امام راحل را میگفت: «ورزش نباید هدف زندگی شود.»
🍃 پایان قسمت یازدهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
@dokhtaranchadorii
منمبایدبرمRingtone.mp3
534.2K
باید با چادرت سپر عمه جون باشی ...✋
باعفت و حیات پابه رکابشون باشی ...😌
تو یار لشکر بالای مینشون باشی ...💪❤️
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
باید با چادرت سپر عمه جون باشی ...✋ باعفت و حیات پابه رکابشون باشی ...😌 تو یار لشکر بالای مینشون باش
#عکس_نوشته
قولمون به شهدا.....❤️
@dokhtaranchadorii
◈❃◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃
◈❃
❃
افتخار یڪ خادم چــاڋر خاڪۍ
حضرت مادر
به این است ڪه نشان ازچــاڋر خاڪۍدارد به سر
❃
◈❃
◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃◈❃
@dokhtaranchadorii
⛔ فلسفه ے #حجاب چیست؟!
🔹️اینڪه افرادِ بدونِ حجاب
عڪس هایشان رادرفضاے
مجازی منتشرمیڪنندجاےتعجب
نیست
❌ تعجب آنجـــاست بانـوانۍڪه
خود را پیـــرو حضرتِ زهرا سلام
الله میدانند
این روزها شبڪه هاے مجازے را
قـُرُق ڪرده اند انگــار !!!!!
شمـا پیرو ِڪدام #فاطمه اید ؟؟!!
❌ تبرج و خودنمایۍ ڪجــاے زندگۍ ِ #فاطمه .س. بود ؟
❌ به بهانه ے #تبلیغ_حجاب
-خودتان ، آرایشتان ، لباسهاے رنگ و لعابدارتان را به نمایش
میگذاریدوآنوقت دم از#فاطمه
میزنید ؟؟!!!
👈 آرایش وخودنمایۍبا #چادر
در شأن بانوانِ #شیعـه نیست!
#والسلام
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز همه دنبال دیده شدن هستن‼️
#تبرج گناه دارد...❌
⚠️چاڋرےبودن باچاڋر سرڪردن
فرق میڪند..
🔻به هرچاڋرپوشۍ،چاڋرے
نگویید..
🔴حجاب بدون حیاء حجاب نیست..
یڪ #چاڋرے_واقعۍهم ظاهر
حجاب را دارد هم باطن حجاب
را👌
اگرڪسۍواقعادنباݪ#تبلیغ_چاڋر
وپوشش مناسب درفضاےمجازے
است نبایدخودنمایۍڪند.☝️
#رائفےپور🎤
#پیشنهاد_دانلوود👌🌹
@dokhtaranchadorii
#تلنگر
✅ میدونی چرا امام زمان ظهور نمیکنه؟
یک کلام:
چون من و تو جامعه ی امام زمانی نساختیم
امام زمان در جامعه ای که حرمت ندارد،
نباید بیاید ...
چون اگر بیاید، مانند پدرانش کشته خواهد شد؛
هیچ کاری نمیخواد بکنی؛
فقط خودت رو درست کن ...
کمترین کاری که ازت بر میاد و البته بسیار مهم و حیاتیه اینه:
دو ڪلمه 🚫 گناه نکن 🚫
گناه که نکنی، پاک میشی، پاک که شدی از امام زمان نمیترسی و دوستش داری، وقتی دوستش داشته باشی برای اومدنش همه کار میکنی و ...
پس گناه نکردن آغاز داستان است
در خودسازی و ترک گناه موفق باشید
✅ تعجیل و تسهیل در ظهور مظلومترین امام، مهدی (عج): صلوات با ذکر فرج
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 #پادکست
📝 استاد #رائفی_پور
🔺« چگونه برای امام زمان کار کنیم؟ »
@dokhtaranchadorii
#تݪــنگـــراݩہ ⚠️
#خواهرم
🔺حواسـت باشد ڪودڪانۍ
درسن ڪم پدرانشان به خاطر
امنیت من و تو فدا شدهاند
مبادا با بدحجابۍخونشان را
پایمال ڪنیم؛ مخصوصا شهداے
مرزۍ ما ڪه خیلۍ مظلومند
🔻پس حواست باشد؛ مبادا با
#بدحجابۍ خون به دل فرزندان
شهدا ڪنۍ... چون هیچ
ڪداممان نمۍتوانیم
دلتنگۍخانواده شهدا را درڬ
ڪنیم....
#حجاب
#شهدا
#بد_حجابۍ
#امانت_مادر
اللهم عجل لولیڪ الفرج
@dokhtaranchadorii
❤🍃
#به_خودت_بیا
🔅حاج حسین یڪتا مےگفت :
در عالم رویا ؛
بہ شهید گفتم :
❗️چرا برای ما دعا نمےڪنید ڪہ شهید بشیم!...
✅شهید گفت: ما دعا میڪنیم
براتون هم شهادت مینویسند
⚠️ولے گناه میڪنید پاڪ میشه
💟 لبیک یاحسین یعنی
اعمالمان طوری باشد که آقا امام زمان (عج) بگوید الحمدالله چنین سربازی دارم.
(حواسمون باشه رفــقــا🌼💐)
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #یازدهم 🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_ه
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #دوازدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ قهرمان (راوی: حسیناللّه کرم)
💥 مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاهها بود. ابراهیم همهی حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریفها را با اقتدار شکست داد.
اگر این مسابقه را میزد حتماً در فینال قهرمان میشد. اما در نیمهنهایی خیلی بد کشتی گرفت! بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد!
آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد. اما سالهای بعد، همان پسری که حریف نیمهنهایی ابراهیم بود را دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف میکرد. همهی ما هم گوش میکردیم. تا اینکه رسید به ماجرای آشنایی خودش با ابراهیم و گفت: «آشنایی ما برمیگردد به نیمهنهایی کشتی باشگاهها در وزن 74 کیلو. قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم.»
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعریف کند، ابراهیم بحث را عوض می کرد! آخر هم نگذاشت که ماجرا تعریف شود. روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: «اگه میشه قضیهی کشتی خودتان را تعریف کنید.»
او هم نگاهی به من کرد. نفس عمیقی کشید و گفت: «آن سال من در نیمهنهایی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید. به ابراهیم که تا آن موقع نمیشناختمش گفتم: «رفیق، این پای من آسیب دیده، هوای ما را داشته باش.»
ابراهیم هم گفت: «باشه داداش، چشم.»
بازیهای او را دیده بودم، توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فنهایی بود که روی پا میزد، اما اصلاً به پای من نزدیک نشد! ولی من در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه راحت میتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: «البته فکر میکنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود، چون قهرمانی برای او تعریف دیگری داشت... ولی من خوشحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمون بود. فکر میکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقاً با اولین حرکت همان پای آسیبدیدهی من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیدهام. خدا را هم شکر میکنم که چنین رفیقی نصیبم کرده.
💥 صحبتهایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهایش فکر میکردم. یادم افتاد در مقر سپاه گیلانغرب روی یکی از دیوارها برای هرکدام از رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند: «ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی.»
🍃🌹 پایان قسمت دوازدهم 🌹🍃
@dokhtaranchadorii
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #سیزدهم
✅ پوریای ولی (راوی: ایرج گرائی)
💥 مسابقات قهرمانی باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جایزهی نقدی میگرفت، هم به انتخابی کشور میرفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید این مطلب را تأیید میکرد. مربیان میگفتند: «امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست.»
مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکییکی از پیش رو برمیداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمهنهائی رسید. کشتیها را یا ضربه میکرد یا با امتیاز بالا میبرد.
به رفقایم گفتم: «مطمئن باشید امسال یه کشتیگیر از باشگاه ما میره تیم ملی. در دیدار نیمهنهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهای جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: «من مسابقههای حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر. من مطئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی.
💥 مربی، آخرین توصیهها را به ابراهیم گوشزد میکرد. در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را میبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همهاش دفاع میکرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدنهای من را نمیشنید. فقط وقت را تلف میکرد!
حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله میکرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد.
وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید! دو کشتیگیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین. با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم.
داد زدم و گفتم: «آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن.»
ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: «اینقدر حرص نخور!»
بعد سریع رفت تو رختکن، لباسهایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت.
از زور عصبانیت به در و دیوار مشت میزدم. بعد یک گوشه نشستم. نیمساعتی گذشت. کمیآرام شدم. راه افتادم که بروم.
جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟!»
بیمقدمه گفت: «آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم: شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.
بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جایزهی نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمیدونی چقدر خوشحالم.»
مانده بودم که چه بگویم. کمیسکوت کردم و به چهرهاش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختیکشیدن این کارو نمیکردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه.»
از آن پسر خداحافظی کردم. نیمنگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر میکردم. اینطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمییاد! با خودم فکر میکردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم...
یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریهام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!
@dokhtaranchadorii
🕊🕊🕊🕊🕊🌹🕊🕊🕊🕊🕊
#پیام_شهید_بی_سر
❣وصیت نامه شهید محسن حججی❣
🔷از همه ی خواهران عزیزم واز همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز #حجاب خود رو تقویت کنید ؛ مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی را به خودجلب کند☝️ ؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود😓 ؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا(س) و زنان اهل بیت قرار دهید .👌
🔮همیشه این بیت شعر را بیاد بیاورید
🌺آن زمانی که #حضرت_رقیه(س) خطاب به پدرش فرمودند :
غصه ی حجاب مرا نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...💔💔💔
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🕊🕊🕊🕊🕊🌹🕊🕊🕊🕊🕊
💫چادر مادر من ، فاطمه، #حرمت دارد....
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
💫#چادر مادر من ،فاطمه ، #حرمت دارد....
قاعده، رسم، شرایط دارد
#شرط اول همه اش #نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
💫چادر مادر من فاطمه، #شرطش_عشق است
عشق به #حجب و #حیا
به #نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و #امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده....
کسی #سیلی خورد
خون این سیل #شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد....
💫خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی #کعبه والاست
#یادگار_زهراست....
نکند چادر او سرکنی اما #روش تو #منش تو
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند....
💫خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
#حرمتش را نشکن...
#چادر
#فاطمه
#حرمت
#امنیت
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
شهـدا..! مانده ام از ڪدامتان،
بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..!
✨هر ڪدامتان را صفتے ست
ڪه #شُهره شده اید به آن.. هر ڪدامتان را اخلاقے ست
ڪه #جادوانه شده اید به آن.. اما مے دانم !
✨همه ے شما را اگر خلاصه ڪنم،
مے شـود #عبد.. و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم...
مے شـود #حق...
✨دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم...
رهایمان نڪنید...
#شهدا_همیشه_نگاهی
#شهید_گمنام
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
در منطقه سرد شت تردد داشتيم، در حالى كه جاده ها و محورها از لحاظ امنيتى تضمينى نداشت و از جهت فعاليت گروهك هاى ضد انقلاب بسيار آلوده بود.
موقع #نماز شد، حاج مهدی در همين اوضاع سريع ماشين را نگه داشت و كنار جاده به نماز ايستاد.
پس از شهادتش، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود:
«شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود: «به خاطر آن نمازهاى اول وقتى كه خوانده ام، در اينجا فرماندهى اينها را به من واگذار كرده اند».
#شهید_مهدی_زین_الدین
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿