منمبایدبرمRingtone.mp3
534.2K
باید با چادرت سپر عمه جون باشی ...✋
باعفت و حیات پابه رکابشون باشی ...😌
تو یار لشکر بالای مینشون باشی ...💪❤️
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
باید با چادرت سپر عمه جون باشی ...✋ باعفت و حیات پابه رکابشون باشی ...😌 تو یار لشکر بالای مینشون باش
#عکس_نوشته
قولمون به شهدا.....❤️
@dokhtaranchadorii
◈❃◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃
◈❃
❃
افتخار یڪ خادم چــاڋر خاڪۍ
حضرت مادر
به این است ڪه نشان ازچــاڋر خاڪۍدارد به سر
❃
◈❃
◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃
◈❃◈❃◈❃◈❃
@dokhtaranchadorii
⛔ فلسفه ے #حجاب چیست؟!
🔹️اینڪه افرادِ بدونِ حجاب
عڪس هایشان رادرفضاے
مجازی منتشرمیڪنندجاےتعجب
نیست
❌ تعجب آنجـــاست بانـوانۍڪه
خود را پیـــرو حضرتِ زهرا سلام
الله میدانند
این روزها شبڪه هاے مجازے را
قـُرُق ڪرده اند انگــار !!!!!
شمـا پیرو ِڪدام #فاطمه اید ؟؟!!
❌ تبرج و خودنمایۍ ڪجــاے زندگۍ ِ #فاطمه .س. بود ؟
❌ به بهانه ے #تبلیغ_حجاب
-خودتان ، آرایشتان ، لباسهاے رنگ و لعابدارتان را به نمایش
میگذاریدوآنوقت دم از#فاطمه
میزنید ؟؟!!!
👈 آرایش وخودنمایۍبا #چادر
در شأن بانوانِ #شیعـه نیست!
#والسلام
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز همه دنبال دیده شدن هستن‼️
#تبرج گناه دارد...❌
⚠️چاڋرےبودن باچاڋر سرڪردن
فرق میڪند..
🔻به هرچاڋرپوشۍ،چاڋرے
نگویید..
🔴حجاب بدون حیاء حجاب نیست..
یڪ #چاڋرے_واقعۍهم ظاهر
حجاب را دارد هم باطن حجاب
را👌
اگرڪسۍواقعادنباݪ#تبلیغ_چاڋر
وپوشش مناسب درفضاےمجازے
است نبایدخودنمایۍڪند.☝️
#رائفےپور🎤
#پیشنهاد_دانلوود👌🌹
@dokhtaranchadorii
#تلنگر
✅ میدونی چرا امام زمان ظهور نمیکنه؟
یک کلام:
چون من و تو جامعه ی امام زمانی نساختیم
امام زمان در جامعه ای که حرمت ندارد،
نباید بیاید ...
چون اگر بیاید، مانند پدرانش کشته خواهد شد؛
هیچ کاری نمیخواد بکنی؛
فقط خودت رو درست کن ...
کمترین کاری که ازت بر میاد و البته بسیار مهم و حیاتیه اینه:
دو ڪلمه 🚫 گناه نکن 🚫
گناه که نکنی، پاک میشی، پاک که شدی از امام زمان نمیترسی و دوستش داری، وقتی دوستش داشته باشی برای اومدنش همه کار میکنی و ...
پس گناه نکردن آغاز داستان است
در خودسازی و ترک گناه موفق باشید
✅ تعجیل و تسهیل در ظهور مظلومترین امام، مهدی (عج): صلوات با ذکر فرج
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 #پادکست
📝 استاد #رائفی_پور
🔺« چگونه برای امام زمان کار کنیم؟ »
@dokhtaranchadorii
#تݪــنگـــراݩہ ⚠️
#خواهرم
🔺حواسـت باشد ڪودڪانۍ
درسن ڪم پدرانشان به خاطر
امنیت من و تو فدا شدهاند
مبادا با بدحجابۍخونشان را
پایمال ڪنیم؛ مخصوصا شهداے
مرزۍ ما ڪه خیلۍ مظلومند
🔻پس حواست باشد؛ مبادا با
#بدحجابۍ خون به دل فرزندان
شهدا ڪنۍ... چون هیچ
ڪداممان نمۍتوانیم
دلتنگۍخانواده شهدا را درڬ
ڪنیم....
#حجاب
#شهدا
#بد_حجابۍ
#امانت_مادر
اللهم عجل لولیڪ الفرج
@dokhtaranchadorii
❤🍃
#به_خودت_بیا
🔅حاج حسین یڪتا مےگفت :
در عالم رویا ؛
بہ شهید گفتم :
❗️چرا برای ما دعا نمےڪنید ڪہ شهید بشیم!...
✅شهید گفت: ما دعا میڪنیم
براتون هم شهادت مینویسند
⚠️ولے گناه میڪنید پاڪ میشه
💟 لبیک یاحسین یعنی
اعمالمان طوری باشد که آقا امام زمان (عج) بگوید الحمدالله چنین سربازی دارم.
(حواسمون باشه رفــقــا🌼💐)
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #یازدهم 🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_ه
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #دوازدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ قهرمان (راوی: حسیناللّه کرم)
💥 مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاهها بود. ابراهیم همهی حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریفها را با اقتدار شکست داد.
اگر این مسابقه را میزد حتماً در فینال قهرمان میشد. اما در نیمهنهایی خیلی بد کشتی گرفت! بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد!
آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد. اما سالهای بعد، همان پسری که حریف نیمهنهایی ابراهیم بود را دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف میکرد. همهی ما هم گوش میکردیم. تا اینکه رسید به ماجرای آشنایی خودش با ابراهیم و گفت: «آشنایی ما برمیگردد به نیمهنهایی کشتی باشگاهها در وزن 74 کیلو. قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم.»
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعریف کند، ابراهیم بحث را عوض می کرد! آخر هم نگذاشت که ماجرا تعریف شود. روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: «اگه میشه قضیهی کشتی خودتان را تعریف کنید.»
او هم نگاهی به من کرد. نفس عمیقی کشید و گفت: «آن سال من در نیمهنهایی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید. به ابراهیم که تا آن موقع نمیشناختمش گفتم: «رفیق، این پای من آسیب دیده، هوای ما را داشته باش.»
ابراهیم هم گفت: «باشه داداش، چشم.»
بازیهای او را دیده بودم، توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فنهایی بود که روی پا میزد، اما اصلاً به پای من نزدیک نشد! ولی من در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه راحت میتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: «البته فکر میکنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود، چون قهرمانی برای او تعریف دیگری داشت... ولی من خوشحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمون بود. فکر میکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقاً با اولین حرکت همان پای آسیبدیدهی من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیدهام. خدا را هم شکر میکنم که چنین رفیقی نصیبم کرده.
💥 صحبتهایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهایش فکر میکردم. یادم افتاد در مقر سپاه گیلانغرب روی یکی از دیوارها برای هرکدام از رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند: «ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی.»
🍃🌹 پایان قسمت دوازدهم 🌹🍃
@dokhtaranchadorii
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #سیزدهم
✅ پوریای ولی (راوی: ایرج گرائی)
💥 مسابقات قهرمانی باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جایزهی نقدی میگرفت، هم به انتخابی کشور میرفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید این مطلب را تأیید میکرد. مربیان میگفتند: «امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست.»
مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکییکی از پیش رو برمیداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمهنهائی رسید. کشتیها را یا ضربه میکرد یا با امتیاز بالا میبرد.
به رفقایم گفتم: «مطمئن باشید امسال یه کشتیگیر از باشگاه ما میره تیم ملی. در دیدار نیمهنهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهای جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: «من مسابقههای حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر. من مطئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی.
💥 مربی، آخرین توصیهها را به ابراهیم گوشزد میکرد. در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را میبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همهاش دفاع میکرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدنهای من را نمیشنید. فقط وقت را تلف میکرد!
حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله میکرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد.
وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه میکرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید! دو کشتیگیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین. با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم.
داد زدم و گفتم: «آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن.»
ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: «اینقدر حرص نخور!»
بعد سریع رفت تو رختکن، لباسهایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت.
از زور عصبانیت به در و دیوار مشت میزدم. بعد یک گوشه نشستم. نیمساعتی گذشت. کمیآرام شدم. راه افتادم که بروم.
جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟!»
بیمقدمه گفت: «آقا عجب رفیق با مرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم: شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم.
بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جایزهی نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمیدونی چقدر خوشحالم.»
مانده بودم که چه بگویم. کمیسکوت کردم و به چهرهاش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای داش ابرام بودم، با این همه تمرین و سختیکشیدن این کارو نمیکردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه.»
از آن پسر خداحافظی کردم. نیمنگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر میکردم. اینطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمییاد! با خودم فکر میکردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم...
یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریهام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم!
@dokhtaranchadorii
🕊🕊🕊🕊🕊🌹🕊🕊🕊🕊🕊
#پیام_شهید_بی_سر
❣وصیت نامه شهید محسن حججی❣
🔷از همه ی خواهران عزیزم واز همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز #حجاب خود رو تقویت کنید ؛ مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی را به خودجلب کند☝️ ؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود😓 ؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را #حضرت_زهرا(س) و زنان اهل بیت قرار دهید .👌
🔮همیشه این بیت شعر را بیاد بیاورید
🌺آن زمانی که #حضرت_رقیه(س) خطاب به پدرش فرمودند :
غصه ی حجاب مرا نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...💔💔💔
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🕊🕊🕊🕊🕊🌹🕊🕊🕊🕊🕊
💫چادر مادر من ، فاطمه، #حرمت دارد....
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
💫#چادر مادر من ،فاطمه ، #حرمت دارد....
قاعده، رسم، شرایط دارد
#شرط اول همه اش #نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
💫چادر مادر من فاطمه، #شرطش_عشق است
عشق به #حجب و #حیا
به #نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و #امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده....
کسی #سیلی خورد
خون این سیل #شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد....
💫خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی #کعبه والاست
#یادگار_زهراست....
نکند چادر او سرکنی اما #روش تو #منش تو
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند....
💫خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
#حرمتش را نشکن...
#چادر
#فاطمه
#حرمت
#امنیت
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
شهـدا..! مانده ام از ڪدامتان،
بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..!
✨هر ڪدامتان را صفتے ست
ڪه #شُهره شده اید به آن.. هر ڪدامتان را اخلاقے ست
ڪه #جادوانه شده اید به آن.. اما مے دانم !
✨همه ے شما را اگر خلاصه ڪنم،
مے شـود #عبد.. و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم...
مے شـود #حق...
✨دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم...
رهایمان نڪنید...
#شهدا_همیشه_نگاهی
#شهید_گمنام
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
در منطقه سرد شت تردد داشتيم، در حالى كه جاده ها و محورها از لحاظ امنيتى تضمينى نداشت و از جهت فعاليت گروهك هاى ضد انقلاب بسيار آلوده بود.
موقع #نماز شد، حاج مهدی در همين اوضاع سريع ماشين را نگه داشت و كنار جاده به نماز ايستاد.
پس از شهادتش، يكى از برادران در عالم رؤيا او را ديد كه مشغول زيارت خانه ى خداست، وعده اى هم دنبالش بودند، پرسيده بود:
«شما اينجا چه كاره ايد؟!» گفته بود: «به خاطر آن نمازهاى اول وقتى كه خوانده ام، در اينجا فرماندهى اينها را به من واگذار كرده اند».
#شهید_مهدی_زین_الدین
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
.
༻﷽༺
#شهیدنوشت
شهید گنجـی خطاب بہ شهیدآوینـے گفٺ:
حاج مرٺضـے! دیگر باب شهادٺ
هم بسته شد... !
آوینـے در جواب گفٺ:
نه برادر،
شہادٺ لباس تڪ سایزے اسٺ
ڪہ باید تن آدم بہ اندازهـ آن در آید، هر وقٺ بہ سایز این
لباس تڪ سایز درآمدے،
پرواز مـے ڪنـے، مطمئن باش!
شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
یاران آخرالزمانی سیدالشهداعلیه السلام
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─