تلنـگــــــــر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
فکر...
فکر...
فکر...
فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
و یا شهیدی #پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد!
#شهوت_شهادت_بخشکاند...
و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در #پوتین بسیجی ها آب بخورند...
و ...
درس #قربانی_کردن_خود است!
برای خدا شدن آسان نیست!
چون
نباید #هوای قدرت داشتن، داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیــا #کمتر است...
حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
در #خود ماندیم...
به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دو زار #شهوت این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه...
شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود👌...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود...
شادی روح همه شهدا صلوات 🌹
#شهادت
#التماس_تفکر
@dokhtaranchadorii
#امروز روز لباس های خاکی
⇜روز قبرهای خالی🌷
⇜روز مزارهای بی #مادر
⇜و روز مادر #بی_مزار است😔
♦️ #امروز روز تشییع 150 شهیدی🌷 است که نمیدانیم #مادرانشان کجا منتظرشان هستند😔
♦️امروز روز #انتظار 150 مادری است که هنوز چشم به راهند #کاش_برگردی
کاش همه کبوترها🕊 برگردند
♨️اگر #هوای_تازه میخواهید امروز را از دست ندهید. خدا می داند چند #مادر به دیدار پسرهایشان🌷 می ایند بی انکه بدانند کدام تابوت⁉️ علی اصغر #مظلوم ان ها را در برگرفته است
#امروز هوای شهر را #باشهدا عوض میکنیم
#زکوچه_هاست_که_بوی_شهید_می_اید🕊🌷
#روزتون_شهدایی 🌙
@dokhtaranchadorii
4_304600828684015455.mp3
1.41M
🌹شهید گمنامـ🕊 سلام🌹
🌹خوش اومدی مسافر من🌹
🌹خسته نباشی پهلوون🌹
🌹پرستوی مهاجــــر من🌹
🌹صفا دادی به شهرمون🌹
مجتبی رمضانی🎙
@dokhtaranchadorii 🌹
#شهیدانه ✿
ای شهیدگمنــام:🍃🌹
تو که راه حق را پیمودی و از ما خاکیان جدا و به افلاکیان پیوستی من و تو در گمنامی با هم شریکیم تو پلاکت را گم کردی و من هویتم را تو پلاکت را گم کردی و من خدا را تو پلاکت را گم کردی و من همه چیزم راکاش بودی......نه! همان بهتر که نیستی همان بهتر که نیستی تا این همه ظلم و جفا را ببینی همان بهتر که نیستی و این همه فساد را به تماشا نمی نشینی دوستِ شهیدِ من!اینجا حجاب معنا نداردخیلی از دختران زمینی فقط شعار زهرایی بودن سر می دهندخیلی از مردان ما از غیرت عباس می گویند ، ولی چیزی از غیرت نمی دانند...
آری!ما هویتمان را گم کرده ایم ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم پس ای شهید!برایمان حمدی بخوان که تو زنده ای و ما مُرده...
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #نماهنگ قدیمی بسیار زیبا👌👌👌
تمسک به فرزند پاک زهرا (س) حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی)
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✅ درد
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش میدهد
ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و میبینیم که مردان خدا بیش از هرکسی در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند.
علیِ بزرگ را بنگرید که خدایِ درد است که گویی بندبند وجودش با درد و رنج جوش خورده است.
حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است
و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است.
درد، دل آدمی را بیدار میکند، روح را صفا میدهد، غرور و خودخواهی را نابود میکند
نخوت و فراموشی را از بین میبرد، انسان را متوجه وجود خود میکند.
💐 از دلنوشته های زیبای #شهید_مصطفی_چمران
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهید، شهیدت می کند...
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلنوشته دختر شهید #مدافع_حرم شهید عشریه
😔بابا مردم نمیدانند هر چه عروسک و هدیه بدهند جای بابا پر نمی شود.
🌷هدیه به شهید بزرگوار و صبوری دل همسر و فرزندان شهید ۱۴گل صلوات
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
دنیا نیاز داشت به یک سر پناه امن...
این گونه بود کرب و بلا آفریده شد
#یااباعبدالله
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌹 #خاطرات_شهدا 🌹
🕊 #شهید_زنده_است 🕊
با موتور داشتیم مےرفتیم ،
تا چشمش خورد بہ تصویر شهید ابراهیم
یڪ دفعہ موتور را نگہ داشت
و سلام ڪرد .😳
پرسیدم بہ ڪی سلام دادی ؟
گفت بہ شهید ابراهیم هادی ...
شهید زنده است و جواب ما را مےدهد .☺️❤️
#یادشهدا_با_ذڪرصلوات
هر چقدم صبور باشم
باز شب موقع خواب
دلتنگِ خونه زندگیم میشم
#کربلا
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
چندسال قبل، خانم ياماگيشى که ژاپنى است با هزينه B.B.C فارسى به ايران آمد و در ايران با ١٨٦ #مادر_شهيد ديدار و مصاحبه كرد.
خانم ياماگيشى وقتى به ژاپن برگشت از ناكامى سفر خود سخن گفت.
او گفت: من در اين سفر به دنبال مادران شهداى ناراضى در جنگ عراق و ايران بودم پروژهاى را كه B.B.C فارسى برايش تعريف كرده بود، همين بود: "مادران شهداى ناراضى"
👈 او وقتی به #ژاپن برگشت اهداف و مأموريت خود را با يك مصاحبه لو داد و در ادامه گفت: در بين اين همه مادرانى كه يك تا چند فرزند خود را در جنگ از دست داده بودند، حتى يك مادر شهيد ناراضى پيدا نكردم اين #پژوهشگر ژاپنى زمانى تحت تأثير مادران شهداى ايرانى قرار گرفت كه در تهران به ديدار يک مادر شهيد ژاپنى خانم یونیکو یامامورا رفت.
این جاسوس انگلیسیِ ژاپنی الاصل گفت: در #ايران حتى تنها مادر شهيد ژاپنى جنگ عراق با ايران هم افتخار مىكرد كه فرزندش در راه اطاعت از #ولایت_فقیه راه حق را برگزيده و شهيد شده است.
✍مادران شهدا محو در عشق الهی هستند و مصداق "رضی اللّه عنهم و رضوا عنه" هستند.
هر چقدم صبور باشم
باز شب موقع خواب
دلتنگِ خونه زندگیم میشم
#کربلا
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
♥️دختران حاج قاسم♥️
#ریــحــانــه #شهیدانه بَستِھ اَم "🙌ـعَھد ڪِھ←دَر راه شَهیـ[♥️]ـداݩ باشَمـ، "🌾ـچادُرِ مِشڪی ღεـمَ
•❥•💜•❥
#ریحانہ_بانو
وقـتے حـجـابمون حفـظ بشـہ
چـشممون پاڪ میـشــہ👀
دلـمون پاڪ میـشـہ💚
وقـتے دلـمون پاکـ شـد
خــدا عـاشقمون میـشـہ
وقـتے خــدا عـاشقمون شد
شــہیـد مـیشیـم.
#شهادت
#محجبه
@dokhtaranchadorii
#چادرانه😌
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ ! ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ!
ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ! ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ..ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟
ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ٬ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡn ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ!
ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ
ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻭ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ
چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه پایین ترم...چون یادگرفتم که
(( جنس ارزون مشتری های زیادی داره )😏
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج🌹
یک نکتــــه مهم : نگو که دستم بنده ... همجوره پخشش کن.بسم الله
@dokhtaranchadorii
گفتند: چادرت را بردار، حالا چه
اشڪالی داره با مانتوے بلند،
حجاب ڪامل داشته باشۍ؟
چادر ڪه واجب نیست!
جواب دادم:همیشه بهترین ڪار
این است ڪه بین خوب و برتر،
برتر را انتخاب ڪرد و من هم
✌چادر حجاب برتر را انتخاب
ڪردم. 👌
گفتند: درسته ڪه چادر حجاب
برتره ولی زحمت زیادے دارد، در
این گرما، اذیت نمیشے؟
گفتم:گرما ڪه مهم نیست، غرق
شدن عبد در معبود لذت داره.
چادر لذت دارد، باورڪن!🌸♥️
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #سیزدهم ✅ پوری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #چهاردهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ شکستن نفس (راویان: جمعی از دوستان شهید)
💥 باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند، مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچهی شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آنها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود.
💥 همراه ابراهیم راه میرفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچهها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسربچهای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوریکه ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورت ابراهیم سرخسرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم. به سمت بچهها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: «بچهها کجا رفتید؟! بیایید گردوها رو بردارید!»
بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازهی فوتبال و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم: «داش ابرام این چه کاری بود؟!» گفت: «بندههای خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند.» بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد. اما من میدانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند.
💥 در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بیمقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که میاومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملاً مشخصه ورزشکاری!
به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود توی فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسهی بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت. پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسهی پلاستیکی ریخته بود! از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد!
بچهها میگفتند: «بابا تو دیگه چه جور آدمیهستی! ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم، اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی!»
ابراهیم به حرفهای آنها اهمیت نمیداد. به دوستانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشد، میشه عبادت؛ اما اگه به هر نیت دیگهای باشه ضرر میکنین.
💥 توی زمین چمن بودم. مشغول فوتبال. یکدفعه دیدم ابراهیم در کنار سکو ایستاده. سریع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالی گفتم: چه عجب، اینطرفها اومدی؟!
مجلهای دستش بود. آورد بالا و گفت: «عکست رو چاپ کردن!»
از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگیرم. دستش را کشید عقب و گفت: «یه شرط داره!» گفتم: «هر چی باشه قبول» گفت: «هر چی بگم قبول میکنی؟» گفتم: «آره بابا قبول.»
مجله را به من داد. داخل صفحهی وسط، عکس قدی و بزرگی از من چاپ شده بود. در کنار آن نوشته بود: «پدیدهی جدید فوتبال جوانان» و کلی از من تعریف کرده بود. کنار سکو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابی مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: «دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟!»
آهسته گفت: «هر چی باشه قبول دیگه؟!» گفتم: «آره بابا بگو» کمیمکث کرد و گفت: «دیگه دنبال فوتبال نرو!!»
خوشکم زد. با چشمانی گردشده و با تعجب گفتم: «دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح میشم!!»
گفت: «نه اینکه بازی نکنی. اما اینطوری دنبال فوتبال حرفهای نرو.» گفتم: «چرا؟!» جلو آمد و مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: «این عکس رنگی رو ببین، اینجا عکس تو با لباس و شورت ورزشیه. این مجله فقط دست من و تو نیست. دست همهی مردم هست. خیلی از دخترها ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن.»
بعد ادامه داد: «چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو میزنم؛ و گرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوی کن، بعد دنبال ورزش حرفهای برو تا برات مشکلی پیش نیاد.» بعد گفت: «کار دارم. خداحافظی کرد و رفت.»
من خیلی جا خوردم. نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم. از آدمی که همیشه شوخی میکرد و حرفهای عوامانه میزد، این حرفها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسیدم؛ زمانی که میدیدم بعضی از بچههای مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفهای رفتند و به مرور به خاطر جوزدگی و ... حتی نمازشان را هم ترک کردند.
@dokhtaranchadorii
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #پانزدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ یداللّه (راوی: سید ابوالفضل کاظمی)
💥 ابراهیم در یکی از مغازههای بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتنها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم وسلام کردم. بعد گفتم: «آقا ابرام! برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!» نگاهی به من کرد و گفت: «کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن باش که هیچی نیستم. جلوی غرور رو میگیره!» گفتم: «اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و ... خیلیها میشناسنت.»
ابراهیم خندید و گفت: «ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
💥 به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت میکردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمیشناخت، تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. بعد با تعجب گفت: «شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟» باتعجب گفتم: «خب بله، چطور مگه؟!» گفت: «من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازار میایستاد، یه کوله باربری هم میانداخت روی دوشش و بار میبرد. یه روز بهش گفتم: «اسم شما چیه؟» گفت: «من رو یدالله صدا کنید!»
گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: «این آقا رو میشناسی!؟» گفتم: «نه، چطور مگه!» گفت: «ایشون قهرمان والیبال و کشتیه،آدم خیلی با تقواییه، برای شکستن نفسش این کارها رو میکنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!»
بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!
صحبتهای آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمیآمد.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
💥 مدتی بعد یکی از دوستان قدیم را دیدم. در مورد کارهای ابراهیم صحبت میکردیم. ایشان گفت: «قبل از انقلاب، یک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر دیگر را برد چلو کبابی، بهترین غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.
خیلی خوشمزه بود. تا آن موقع چنین غذایی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهیم گفت: «چطور بود؟»
گفتم: «خیلی عالی بود. دستت درد نکنه.» گفت: « امروز صبح تا حالا توی بازار باربری کردم. خوشمزگی این غذا به خاطر زحمتیه که برای پولش کشیدم!»
🍃🌹🍃 پایان قسمت پانزدهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
@dokhtaranchadorii