eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
|✪ گــره‌افتــاده‌تو‌ڪارم میشــه‌دعوتم‌ڪنۍ؟ ایݩ‌حالۍ‌ڪه‌من‌دارم‌درمونش‌فقط حـــرم‌شـــماست🕌 @dokhtaranchadorii
☎️ 05148888 شماره حرم امام رضا (ع) است☀️ زنگ بزنید وصل میکنن به حرم میتونید حرف بزنید و درد دل کنید با امام رضا... @dokhtaranchadorii
🌼💛... بهشت یعــــــــنی🌍🍃 من گناه نکنم،وتولبخندبزنی خدا....🎯🎈 •••♡••• 🖼🎐 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
✌😍... بہ سلامتیہ "خدا " ️☝️❣ ڪہ هر موقع دلم واسش تنگــ شه !!! خودشو نمی گیره !!!💁♂☔️ قهر نمی ڪنه !!! بہ حرفام گوش می ده !!!🏄🎯 اذیتم نمےڪنه !!! بهونہ نمی گیره !!! از همہ مهم تر اینه ڪہ ترس از دستــ دادنش رو ندارم !!!⚙🎈 سایه به سایہ پشتمہ غمی نیستـــ دوستتـــ دارم ..💚🌹 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
وای اگرخامنه ای حکم جهادم دهد👊 ارتش دنیانتواند که جوابم دهد✌️ اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
خوشبختی یعنی❤😍 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #چهارم حسادت دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده
🌷 🌷 قسمت اولین پله های تنهایی مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ... همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... - حالا چی می خوای به مامان بگی؟ ... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ... دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ... مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون غرورم ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ... اتوبوس رسید ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد... توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ... بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا ... - متشکرم ... خدا خیرتون بده ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ... ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷 @dokhtaranchadorii
🌷 🌷 قسمت نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ... - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ... چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ... برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ... - دیگه تاخیر نکنی ها ... - چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها ... اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ... مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ... - تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ... نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ... - شرمنده ... اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - سلام بابا ... خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره ... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ... - کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ... - خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای دل مادرم رو داشته باش ... ...ادامه دارد 🌷نويسنده:سيدطاها ايماني🌷 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
💎 #ماجرا | پدری که استاد بود ⭐️ پدر ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهره‌گیری از درس و مباحثه نگذرانیم. ایشان از فرصت تعطیلی درس حوزه در ایّام ماه محرّم و همچنین ماه‌های تابستان هم بهره می‌گرفت. در هفت روز اوّلِ ماه محرّم به من درس می‌گفت و سه روز بعد از آن را به مجالس روضه‌ی امام حسین (علیه‌السّلام) می‌رفت. 🔆 چیزی را به نام «تعطیلی تابستانی» قبول نداشت و می‌گفت: ما در نجف علی‌رغم هوای طاقت‌فرسا و گرمای سخت، درسمان را ادامه می‌دادیم؛ بنابراین تابستان‌ها در مشهد چرا باید درس و تحصیل تعطیل شود؟! 🌀 مطوّل را در ماه‌های تعطیل تابستان خواندم. شیخ فشارکی در تابستان از قم به مشهد می‌آمد و دو ماه می‌ماند. من او را قبلاً دورادور می‌شناختم، چون پیشتر در مشهد ادبیات عرب را تدریس می‌کرد و بعد هم که به قم می‌رفت، به تدریس همین دروس در قم می‌پرداخت. ❇️ بخشی از خاطرات دوران جوانی و مبارزات آقا به نقل از کتاب «خون دلی که لعل شد» 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا اصلا بلد نیست به کسی نه بگه😭😭😭😭😭 دلت شکست برامون دعا کم😢😢 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
مهرش نشست ؛ در دل و دیده جا گرفت آری گرفت هر چه ز مهر رضا گرفت #علمدار_ڪمیل #شهید_ابراهیم_هادی در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#از_امام‌رضا_اینجوری‌درخواست‌کن . داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود♥️. یه روز که عازم مشهدالرضا(ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی🙁، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده. زود بلند نشی بری...🚶♂️ فکر می‌کنم برات شهادتش💔 رو هم همینجوری از امام رضا(ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(ع) و...😔 شهید مدافع‌حرم #مهدی_لطفی_نیاسر🌹 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌷 شهید مدافع حرم #محمدمهدی_لطفی_نیاسر 🌷 از وقتی خودشو شناخت همیشه #برنامه_ریزی میکرد و بر مبنای برنامه ریزی عمل میکرد، تازه برنامه ریزی اش هم جامع بود. بالای برنامه اش نوشته بود؛ باید وقت را مهار زد باید زمان را رام کرد باید در وقت اسراف نکرد، باید بفهمم چه کارهایی دارم و چه وظایفی بر عهده من است. تازه #برای_شهادت_هم_برنامه‌ریزی_داشت #شادی_روحش_صلوات ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 شهید مطهری : حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً باید اول آن را بگیرد. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
شهدا 🌸عاشق اند... معشوقشان #خداست 🌸شاگردند... معلمشان #حسین (ع)است... 🌸معلم اند... درسشان #شهادت است 🌸مسلح اند... سلاحشان #ایمان است 🌸مستحکم اند... تکیه گاهشان #خدا ست...🍃 🌸مسافرند... مقصدشان #لقاءالله است 🕊 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✅ #فقط_رضای_خدا 🌸 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه ... باید اخلاص داشته باشیم #شهید_ابراهیم_همت 🌸 مشکل کارهای ما این است که برای رضایت همه کار می کنیم... بجز برای رضای خدا #شهید_ابراهیم_هادی 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
تمام جنگ ها سَر همین«حجاب» است اگر میگویند آزادے ... قصدشان این است ڪه حجابت را بردارند ... جنگ امروز اسلحه نمیخواهد چـــاڋر میخواهد. ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
❤️ امام دل‌ها 💥 وقتی از شمشیر هارون، خون می‌چکید... 🔆 آقا از شرایط سخت امامت امام رضا علیه‌السلام می‌گویند ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌸 حجاب پیوند آسمانی است... ❤️ میان من و مادر آسمانی ام حضرت زهرا (س) 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌹هیچ فیضی نیست مگر به عنایت شهدا 👈کافیست دست دراز کنیم تا دست ما را بگیرند... 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
⭐️ ولی نعمت 💡 آقا از برکات حضور امام هشتم در ایران می‌گویند ❓ شما چقدر با این امام بزرگوار ارتباط دارید؟ ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
💎 امام مبارزه 🌀 این را باید الگوی خود قرار دهیم 💡 آقا از الگویی خستگی‌ناپذیر برای ما می‌‌گویند ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿