هرکس رسید نصیحت کرد: کوفه نرو!
اما هرکس رسید نگفت: حسین جان تو امام مایی و ما یار توییم!
حسین که راه افتاد نصیحت کردند: کوفه نرو!
اما نگفتند: حسین جان برایت بمیرم که ملعونی چون یزید چون تویی را تهدید به کشتن کرده است...
یاریت می کنیم برای حفظ اسلام!
#امیر_من
#نرجس_شکوریان_فرد
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✂️ #بریده_کتاب 📖(صفحه۴۳و۴۴)
#امیر_من 📚
🔸 گناهت زیاد است و کارهای نیکت کم ، دوری از امام دل و جان را به خاک مذلت نشانده ... عهد کرده بودی و عهد شکسته ای ... خرابتر از حال و قال تو ، می دانی چه چیزی مهم است ؟ یک پشتیبان مهربان ! اگر عزم بر آبادی روح و جانت داشته باشی ، اگر آرامش دنیا را بخواهی و رضایت خدا را ؛ کربلا خوب وعده گاهی و حسین خوب میزبانی است ...
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✂️ #بریده_کتاب📖 (صفحه۳۷)
#امیر_من 📚
🔹خطا کرده بود ، امام دیدش . خجالت کشید و رنگ از صورتش پرید . غلامِ حسین بود و می دانست که مقصر است . امیدوارانه نگاهی به سمت امام انداخت . خوب می دانست که با اهل کرم طرف است . همانطور که نگاهش را به چهره امام دوخته بود گفت : " والکاظمین الغیظ ." امام آرام سرش را بالا آورد و فرمود : "رهایش کنید ." مرد که از تنبیه نجات یافته بود امیدوارانه گفت : " و العافین عن الناس !"
- از گناهت گذشتم.
غلام صدایش را بلندتر کرد : " و الله یحب المحسنین !" امام نگاهی به غلام انداخت . چشم انتظار جواب بود : " تو را آزاد کردم . با دو برابر حقوق گذشته ات !" غلام باورش همین بود ؛ بخشش، خصلت برای این خانواده است ...
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✂️#بریده_کتاب 📖( صفحه۴۰)
#امیر_من 📚
🔹ادامه ی راه با استقامت و خستگی ناپذیری تا ظهور ! که اگر غیر از این عمل کنیم مثل کوفیان خواهیم بود ! در این راه تنبلی معنا ندارد ، خسته شدن و غر زدن جایی ندارد ، کناره گرفتن و نا امید شدن نباید باشد ، بی انگیزه شدن و به سمت دنیا رفتن وسوسه ی شیطان است ! و مدعی همراهی حسین در کربلا خودش را می سازد ، جامعه را میسازد ، تا ظهور را محقق کند !...
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#خاطرات_کتابخوانی
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …
با شوق فراوان کتاب 📖 رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا📿 📖 گذاشته بودم توی کوله ام.
میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم.
اما تو این انتظار یک ساعته، هدیه اش کردم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود …
ایشون با ذوق کتاب 📖رو گرفت و قبل از هر کاری همونجا از کتاب و ضریح عکس گرفت و عکس رو برام فرستاد …
بعد از چند ثانیه
ازم پرسید: راستی کتاب در مورد چیه؟!؟
به ضریح اشاره کردم و گفتم: داستان های کوتاه،
کوتاه در مورد #امیر_من ،
امام حسین علیه السلام …
…
حالش عوض شد 💧
دیدم به ضریح خیره شده با چشمای پر از اشک😭 …
فقط تونستم بهش بگم با این حال خوشت زیر قبه برای فرج خیلی دعا کن✋🤚 …
همین …
@dokhtaranchadorii