eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_بیست‌و‌دوم 📚 لبخندی زد و گفت:و این خیلی خوبه یه چیز دیگه...زهرا من شنیدن شما از ی
📚...مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم:تو رو اذیت نکنم کی رو اذیت کنم؟ راستش...خب من با دختره حرف زدم... ...کمی لفتش میدهم تا بلکه جانش بالا بیاید و بعد با لحن مرموزی میگویم:فک کنم علف خیلی به دهن بزی شیرین اومده! بی اختیار میخندد...دلم خوش میشود به خنده هایش ، به شادی اش ،دلم خوش میشود به این منحنی های روبه پایین نزول قشنگی است! _آیه خیلی خانمی خیلی...میدونستی؟ _آره میدونم! تشکر میکند و تشکر میکند...سرم را درد آورده تشکر هایش...مامان عمه که فقط میخندد...خوشش آمده...به گمانم یاد سریالهای محبوب کره ای اش افتاده...با آن داستانهای آبکی که بی شباهت به رمانهای ایرانی نیست...بعد از کلی حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگی واقعا هیچ یک را نفهمیدم ، خداحافظی میکند و من نفس راحتی میکشم چشمهایم را میبندم و در دل به خدا میگویم: عملیات با موفقیت انجام شد فرمانده...امر دیگه؟ و بعد دوباره داراز میکشم روی مبل راحتی...باید برنامه ریزی کنم...باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم...بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم...بعد آماده شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگی ام...یک خواهر شوهر برای یک عروس...بعد آه ، یادم آمدم بعد زندگی کنم... خدای من چقدر کار روی سرم ریخته و من نای انجام هیچیک را ندارم! مامان عمه بی توجه به خستگی ام برگه ای را مقابلم قرار داد...طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک.. _میخوام بدم پریناز برای تولیدی ببین خوبه؟ خوب بود خیلی هم خوب بود: آره خیلی نازه ناقلا نگفته بودی طرح جدید داری! _امروز به ذهنم رسید همین سر صبحی میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش! _اوه عقیله جان تا شیرینی خورون هم پیش رفتی؟ تلویزیون را روشن میکند و میگوید: ببین اسم بچه هاشونم انتخاب کردم... خدابخواد حله...سق سیاه تو البته اگه بزاره! با خستگی میخندم...خدا کند سق سیاهم بگذارد...چشمهایم را روی هم میگذارم ، من خواب میخواهم...خواب! صدای آلارم گوشی از خواب پراندم... سریع خاموشش کردم مبادا مامان عمه از خواب بیدار شود...درست نمیدانستم چه ساعتی بود ولی هوا گرگ و میش بود نگاهی به ساعت انداختم 4 صبح! اوه خدای من..من یک گوریل به تمام معنا بودم...۱۲ساعت خواب؟ کسل به سمت آشپزخانه رفتم که دیدم مامان عمه هم بیدار شده شرمنده گفتم:آخ ببخش آلارم گوشی بیدارت کرد؟ خمیازه کشان سری به نشانه تایید تکان داد و گفت: اولا آلارم نه و زنگ هشدار بیدار باش ، بعدشم باید بیدار میشدم امروز خیلی کار دارم! میخندم...ساعت چهار صبح هم دست از حساسیت هایش برنمیداشت رگ آریایی کلفتی داشت...آلارم نه هشدار بیدار باش!از این واژهای اجنبی بدش می آمد... نمازم را میخوانم و میز صبحانه را میچینم چه اشکال دارد یکبار من برای عقیله ام سنگ تمام بگذارم؟ میز صبحانه را که میبیند این مثل مادر تمام عمرم سوت بلندی میکشد و میگوید: ناپرهیزی کردی سر صبحی...خبریه؟ فنجانش را تا نیمه چای میریزم و بعد ریز میخندم و میگویم:خبر خاصی نیست خواستم یکم متفاوت عمل کنیم...متفاوت بودن مده عقیله جون! نان سنگک فریز شده کم کم در تستر داغ میشود و من ساعت پنج و ربع صبح را از نظر میگذرانم اگر تا نیم ساعت دیگر سوار اتوبوس شوم میتوانم یک پیاده روی بیست دقیقه ای داشته باشم...پس تند تر لقمه هایم را میجوم و به این فکر میکنم این پیاده روی ارزش نوش جان کردن این لقمه های هول هولی با چاشنی چشم غره های مامان عمه را دارد....📚 @dokhtaranchadorii