#طنز_جبهه
🔴به پسر پیغمبر ندیدم!
🔶گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند.
🔶ما هم اذیتشان میکردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»
🔶دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُفشان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»
🍃🍃🌸 @dokhtaranchadorii
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه
آتش دشمن سنگین بود
نیروها در پشت جاده ی دوازده متری سنگر گرفته بودند
آتش سنگین دشمن بوسیله تانک و کالیبر شرایط رو نفس گیر کرده بود و روحیه بچه ها رو ضعیف ...
حاج علی روی دسته ی یک بیل کلاه آهنی گذاشته بود و از خاکریز بالا می آورد
دشمن هم همون نقطه رو به آتش می کشید . همه می خندیدند
روحیه نیروها عوض شد...
به یاد
#فرمانده_شهیدعلی_قوچانی
📕 رفاقت به سبک تانک
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج..
#طنز_جبهه ☺️
✍یکبار سعید خیلی از بچـهها ڪار ڪشید. #فـرمـانـده دستـه بود.
شـب برایش #جشـن_پتـو گرفتند.
حسابی ڪتڪش زدند.😂
🌼من هم ڪه دیدم نمیتوانم نجـاتـش
دهم، خـودم هم زیر پتـو رفتم تا
شاید ڪمی ڪمتر #ڪتڪ بخورد!
🌼سعید هم #نـامـردی نڪرد، به
#تلافی آن جشـن پتـو، #نیـمسـاعـت_قبـل از وقـت نمـاز صبـح، #اذان گفت.😅
همه #بیـدار شدند نمـاز خواندند!!!
🌼بعـد از اذان فـرمـانـده گـروهـان دید همه بچـهها خـوابنـد. بیدارشان ڪرد و گفت:
🌼اذان گفتند چـرا خـوابیـد؟⁉️
گفتند ما نمـاز خواندیم!!!
🌼گفت #الآن_اذان گفتند، چطـور نمـاز خواندید؟؟
گفتند سعیـد شاهدی اذان گفت!
🌼سعید هم گفت مـن بـرای
#نمـاز_شـب اذان گفتم #نه_نمـاز_صبـح! 😂
#جستجوگر_نور
#شهید_سعید_شاهدی
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌷 #طنز_جبهه
#مگر_ملائکه_نامحرم_نيستند؟!
🌷الله اکبر. سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع می شد. مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!!
🌷اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش، جمع نماز باشد!! مثلاً یکی می گفت:«واقعا اینکه می گویند نماز معراج مؤمن است این نمازها را می گویند، نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را می گرفت که:«من حاضرم هر چى عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی:«مگر می دهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا....
🌷....و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:«ببین! ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آنجا که می گفتند:«مگر ملائکه نامحرم نیستند؟» و خودشان جواب می دادند:«خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»
#لبخند_بزن_بسیجی 😁✵
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii