eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
602 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
سعید با دو سینے وارد شد.تا خم شد ڪہ ازمون پذیرایی ڪنہ ڪامران اشاره ڪردڪہ بیرون بره. بعد در فنجانم ڪمے قهوه ریخت و منتظر شد تا چیزے بگم. گفتم:خدا خودش بهتر میدونه ڪہ من اینجا نیستم تا تو رو وادار ڪنم التماسم ڪنے.برعڪس اومدم التماست ڪنم حلالم ڪنے! او از جا بلند شد و باحرص گفت:حلالت نمیڪنم!!چون باهام بد ڪردے اونم بدون هیچ دلیلے!! در این مدت هرچے فڪرڪردم ببینم آخہ من چیڪار ڪردم ڪہ مستحق چنین رفتارے بودم چیزی بہ ذهنم نرسید.من فقط از تو یڪ توضیح خواستم! همین! اونوقت بجاے توضیح اومدے هدایامو برگردوندے؟؟من عادت ندارم هدایامو از ڪسے پس بگیرم! حتے اگر اون آدم مثل تو بے وفا و بے رحم باشہ.. من هم ایستادم وبا آرامش وخونسردے گفتم.: -من عهدے با ڪسے نبستم ڪہ حالا بهش وفا نڪرده باشم!! پس بے وفا نیستم. ودلم نمیخواد هدایایے بہ این با ارزشے رو از جانب ڪسے داشتہ باشم ڪہ قرار نیست با او ادامہ بدم..الان هم اینجام تا ازت حلالیت بطلبم چون.. نمیتونستم واقعیت رو بگم.دست ڪم الان نہ! ادامہ دادم: - ما هردومون حق انتخاب داریم! ممڪن بود شرایط عڪس این بشہ و تو بہ این دوستے خاتمہ بدے! اون زمان من قطعا تسلیم شرایط میشدم و درڪت میڪردم! او درحالیڪہ سرش رو با حالتے عصبے تڪون میداد گفت:آره ولے یقین بدون من علت بهم زدن اون رابطہ رو میگفتم! چون در یڪ رابطہ علاوه بر حق انتخاب، قواعد دیگہ اے هم وجود داره! این حق طرف مقابلہ ڪہ بدونہ چرا شریڪش یڪ دفعہ همہ چیز رو بہ هم میزنہ! سرم رو پایین انداختم و بغضم رو فروخوردم: -مشڪل از تو نیست.انصافا روز اول آشنایے فڪر نمیڪردم چنین شخصیتے داشتہ باشے.مشڪل منم.همونطور ڪہ قبلا گفتہ بودے براے تو دختر زیاده! دخترهایے ڪہ هم شان تو باشند.من..تصمیم گرفتم تغییرڪنم.نمیتونم از راه دوستے بہ زندگیم ادامہ بدم.من..سی سالمہ!!! میخوام از این به بعد،برم دنبال هدف زندگیم.ڪہ قطع بہ یقین اون هدف اصلا براے تو ملموس نیست! دست بہ سینہ پرسید:اون هدف چیہ؟ گفتم:تو درڪش نمیڪنے..حتے باورش هم نمیڪنے..پس نپرس دیگہ وقت رفتن بود. بہ سمت در راه افتادم. پرسید:دارے میرے؟ خداے من!! اشڪهام.!!نمیتونستم حرف بزنم.یا سرم رو برگردونم. نزدیڪم آمد. نڪنہ بغلم ڪنہ و نزاره برم.؟ اما نه.!! مقابلم ایستاد.با لبخندے تلخ!! ساڪ رو مقابلم گرفت. -اینو ببر!این حداقل شرط احترامیہ ڪہ باید در این رابطہ رعایت میڪردے! فایده اے نداشت. اشڪهام لو رفت.پس میشد چشمهام بیشتر بباره! گفتم: -اینها رو آوردم چون نمیخواستم با دیدنشون یاد گذشتہ ام بیفتم.اینهاحق عشق واقعیتہ.! نہ من ڪہ فقط یڪ رهگذر بودم. او پوزخندے زد: _رهگذرها وقتے ازڪنارت رد میشن گریہ نمیڪنند! سرم رو پایین انداختم.او با دست دیگرش مشتم رو باز ڪرد و ساڪ رو با تمام مقاومتم دستم داد.داشت دستش رو مقابل صورتم میاورد تا شاید اشڪهامو پاڪ ڪنہ ڪہ صورتم رو ڪنار ڪشیدم و با لحنے تند گفتم:بہ من دست نزن! او پرسید:تو چت شده؟ چہ اتفاقے برات افتاده.؟ جواب دادم:تو درڪش نمیڪنے.یڪیش همینہ!! دیگہ دلم نمیخواد با نامحرم باشم! ساڪ رو انداختم و سریع ڪافہ رو ترڪ ڪردم. او دنبالم نیومد! حتے صدام هم نڪرد.! شاید هنوز در شوڪ بود.شاید هم فهمید بہ دردش نمیخورم! چندساعت بعد از رفتنم بہ ڪافہ پشیمون شدم! دیگہ مطمئن نبودم ڪہ ڪارم درست بوده یا خیر! از یڪ سو با رفتنم و تحویل دادن ساڪ هدایا، وجدانم رو آسوده ڪرده بودم و از سوے دیگر، دیدن ناراحتے و چهره ے دلشڪستہ ے او عذابم میداد و احساساتم رو دچار تناقض میڪرد! بخشے از وجودم بهم اطمینان میدادڪہ ڪامران داره باهام بازے میڪنہ! اما بخشے دیگر، بهم هشدار میداد او مستحق این رفتار نبود! تنها راه خلاصے از اینهمہ احساسات وافڪار متصاپشت متلاطم، پناه بردن بہ مسجد و قامت بستن پشت سر حاج مهدوے بود. طبق معمول نماز رو ڪنار فاطمہ در صف اول جماعت خوندیم. دلم میخواست براے او تعریف ڪنم ڪہ امروز چہ ڪار ڪردم ولے بعد از دیدن اون صحنہ در سالن راه آهن دیگہ تمایلے نداشتم با فاطمہ درباره ے مسایلم صحبت ڪنم! او از اون روز بہ بعد تبدیل بہ رقیب من شد و تصمیم گرفتم در خوبے با او رقابت ڪنم تا شاید فرجے بشہ و بہ فرض محال حاج مهدوے قسمت من بشہ! هہ!!! ڪے فڪرشو میڪرد عسلے ڪہ در مقابل برترین پسرها ، مغرور بود الان ڪارش گیر یڪ مرد روحانے باشہ و براے رسیدن بہ او حتے بہ بهترین وصمیمے ترین دوستش، نارو بزنہ؟! ادامہ دارد... @dokhtaranchadorii