eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
602 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رهایی_از_شب #قسمت_شصت_ویکم #ف_مقیمی یڪ هفته ای میشد ڪه نتونسته بودم یڪ دل سیر حاج مهدوی رو ببین
✍روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای ڪوبیدن قدمهام میرقصوند. نفسهام به شماره افتاده بود . حس میڪردم او خیلی نزدیڪم شده. حتی صدای نفسهای شهوتناڪ وڪثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون ڪجا بود؟ پس چرا ازشر این ڪوچه های لعنتی راحت نمیشدم. با ترس و تمام سرعت داخل یڪ ڪوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود ڪه نزدیڪ بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد ڪنم. با ناامیدی از خدا خواستم ڪه منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد. این ڪوچه اینقدر خلوت و تاریڪ بود ڪه به اون شهامت حرف زدن داد: واستا...مگه سر اون ڪوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو ڪرده..یڪ ڪم باهم یه گوشه خلوت میڪنیم و بعد .. تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد. دیگه وقت سڪوت نبود. حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود. با تمام توان فریاد زدم: _برو گمشوووو ڪثافت. ..گمشوو عوضی. بعد در حالیڪه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال.. او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیڪم میشد .. پس چرا همسایه ها بیرون نمی‌ریختند؟؟ چرا هیچ ڪس ڪمڪم نمیڪرد.؟؟ هی پشت سرهم جیغ میڪشیدم :بابا مسلمونها ڪمڪ....این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم ڪنه.. یڪی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟ من ڪه انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیڪه دنبالم راه افتاده تورو خدا ڪمڪم ڪنید.. مرد گفت : غلط ڪرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. . با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاڪ ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:ببند دهنتومرتیڪه ی.... زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟ من ڪه از تعجب و وحشت نزدیڪ بود بمیرم گفتم :دروغ میگه بخدا...ڪمڪم ڪنید مردڪ لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار ڪنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش ڪرد.بادیدن موهام چشمانش برق ڪثیفی زد وبازومو گرفت . به سمتش برگشتم و با ڪیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محڪمی به صورتش زدم و سعی ڪردم از چنگالش فرار ڪنم ڪه پام به چیزی برخورد ڪرد و باصورت زمین خوردم.. مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نزدیڪ او شد.در یڪ لحظه ڪوچه مملو از جمعیت شد.. گرگ قصه میخواست فرار ڪنه ڪه پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش ڪه او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یڪ نفر فریاد زد برید ڪنار.. هرڪی بیاد میزنمش.. مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا ڪردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش ڪردند ڪه عامل این نا امنی فرار کرد! به سختی روی زمین نشستم . احساس میڪردم بالای لبم میخاره. چند خانوم به سمتم اومدند. یڪی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میڪردم در میون همهمه ی اونجا، مردی ڪه چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون ڪوچه ی سوت وڪور چند دقیقه ی پیشه!! خانوم دیگری به سرعت نزدیڪم شد ودرحالیڪه روسریم رو سرم مینداخت با اڪراه گفت:وای تمام سرو کله ت خونیه.. بی اعتنا به حرفش پرسیدم :اون آقا چه بلایی سرش اومد؟ زن گفت:اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟ چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یڪ نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا ڪردم ولی یڪ نفر داشت درد میڪشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود ڪه نمیتونسم ببینمش.. همون زن منو عقب ڪشید و یڪ گوله دستمال ڪاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش ڪردم.دختر بچه ای با یڪ پارچه ی بلند سیاه نزدیڪم اومد ودر حالیڪه گوشه ی مانتومو میڪشید گفت:خاله خاله.بیا این چادر وسرت ڪن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت. اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! ! @dokhtaranchadorii