eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
10.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مشکل داری؟ گرفتاری؟ نیا اربعین! 👈 روایت جالب پناهیان از شب عاشورا #اربعین ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به ما خورده نگیرید؛ ڪه چرا اینقدر از #حجاب میگوییم☺️ در #جبهھ ها! به ازاے هر #زینـب ما عــباس ها داده ایم. #فڪرش_را_ڪن #چند_چفیه_خونۍ_شد #تا_چادر_خاڪۍ_نشود🍃😔 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#برشی از کتاب #خادم_ارباب_کیست؟ این کتاب بی نظیر از دست ندید... ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
چشمانت را باز کن و ببین ای شهید... من که نه؛تمام دنیا مبهوت چهره ی زیبایت گشته اند زیبا دل کندی از همه تعلقات دنیا وچه خریداری داشتی تو!!! #شهید_ابراهیم_هادی #یادشون_صلوات ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
مغناطیس شهدا قلب‌های پاڪ را به سمت خودش جذب می‌ڪند . #شهید_علی_خلیلی 💗 #شهید_غیرت 💖 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#خاطره این چند وقت که رو تخت افتاده بود،شب ولادت حضرت زینب (س) رفتم ملاقاتش... بهش گفتم : علی نمیخوای بپری؟! دوسال سختی کشیدی الان دیگه پاک شدی،اشاره کنی خدا خودش میاد وسط... براش روایت خوندم،که خدا بنده شو گاهی به بلا، مثلا درد دستی یا پا...مبتلا میکنه... تو که کارت از این حرفا گذشته...بهم گفت: حاجی مگه شما نگفته بودی میخوایم انتقام سیلی حضرت زهرا رو بگیریم؟ میخوام بمونم و انتقام حضرت زهرا رو بگیرم... بهش گفتم:علی جان اون با من و بچه های هیئت؛ تو دیگه پاک شدی بسپر به ما...شهادت به تو خیلی نزدیک تره... بسم الله بگو و... حالا تصمیم با تو... رفت تو فکر... چندی نگذشت که علی افلاکی شد... به نقل از حجت الاسلام #حشمدار #شهید_علی_خلیلی 💔 ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
مداح بود.🎤 تمام روضه‌ها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش می‌آمد! مخصوصا روضه علی اکبر(ع) مخصوصا اربا اربا💔 مخصوصا کمر خمیده مخصوصا عبا و تن چاک چاک ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧 همین دو دقیقه‌ی قبل به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم می‌کنه»🕊 حالا چطور می‌توانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان می‌سوزد، قتلگاه رفقایشان است؟! صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد: «خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱 روضه‌ها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه می‌رفتید. رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔 خب! بود. غیرتش اجازه نمی‌داد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند. گل‌هایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭 زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید! اما... اما، امان از آن لحظه‌ای که می‌خواست برخیزد! باز هم روضه: « الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭 کمرش خم شده بود. دیگر نمی‌توانست راست بایستد. چقدر حالا روضه‌ها را بیشتر درک می‌کرد. ۳ روز بیشتر طاقت نیاورد. پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان... محمدحسین محمدخانی @dokhtaranchadorii
دروغ است اگر بگویم نماز شبش ترک نمیشد. اگر بیدار می شد میخواند🌸.ولی مقید بود که سه وعده نماز را در مسجد و به جماعت بخواند👌. بعد از نماز صبح همیشه حدود بیست دیقه می نشست به دعا خواندن.حالا چه میخواند نمی دانم! برنامه ریزی کردیم بعد از نماز صبح برویم ورزش نه به نیت سلامتی جسم و روح ابدا. دوتایی با دمپایی دور محوطه می دویدیم🏃‍♂️♂فقط و فقط برای امادگی سوریه.توی همین دویدن ها چند دفعه به زبان اورد که سر باید برای حضرت زینب (س)از تن جدا شود!💔 خیلی پیگیر بود که تانک را یاد بگیرد .دنبال جزوه راه می افتاد توی مرکز اموزش وکتابخانه.از لحاظ علمی جزو نفرات اول بود🙂.با این که تازه وارد سپاه شده بود و نه به بار بود نه به دار.مدام میگفت:اگر چیزی یاد نگیریم توی سوریه لنگ می مونیم. برای رزمایش به بیابان های شیراز رفته بودیم.فهمیدم روزه است.توپیدم :بدو بدو چرا امروز?از پا می افتی!خندید:نه طوری نیست☺️.چون ارشد دوره بودم تک تک نیروها را زیر نظر داشتم.باید به نوبت می رفتند کلمن اب را پر می کردند و برمی گردد. ارادت خاصی به شاهچراغ داشت😇تا وقت خالی گیر می اورد شیک و پیک می کرد که برویم زیارت. پنج شنبه ها هم می خواست به هر قیمتی شده مرخصی بگیرد برود خانه🏢. یک بار از اصفهان کورس کورس ماشین سوار🚗 شدیم تا نجف اباد. ندیده بودم کسی بتواند این قدر سر کرایه تاکسی چانه بزند. یکی از راننده ها به محسن گفت :قربون اون تارهای سبیلت برم ولمون کن😕 میگفت :اخه بابای خودم تاکسیرانه!نرخ کرایه دستمه. 🌹 @dokhtaranchadorii
🌹🍃 چه معامله ی پر سودی ست؛ شهادت💞 فانی میدهی و باقی میگیری... جان می دهی و جانان میگری... عجب لذتی دارد نظر کردن به وجه الله🌸 شهادت لیاقت می خواهد، کاش لایق بودیم😔 یا ایها الشهدا! دست ما و دامان پر مهر شما...💗❤️ ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت سی و پنجم احساس وظیفه مادر شهید: پارکی در کهنز وجود دارد که مابین یک منطقه کوهستانی قرار گرفته و دور تا دور آن خانه ساخته شده است. با توجه به این که از خیابان اصلی فاصله دارد،‌مدتی بود که به محلی تبدیل شده بود برای تجمع اراذل و اوباش و وقوع انواع و اقسام خلاف، چون کسی به آن ها کاری نداشت از این محیط خلوت سوء استفاده می کردند. این پارک محل عبور و مرورو خانواده های اطراف آن بود و باتوجه به ناامنی شدید، جرات عبور از آن را نداشتند. یکی از خانواده ها که حسابی طاقتش سر آمده بود روزی پیش مصطفی آمد و به او گفت:«آقا مصطفی یک شب بیا این پارک را از نزدیک ببین تا متوجه اوضاع وخیم آن شوی. خانواده ها از ترس جان، مال و ناموس خود نمی توانند از خانه بیرون بیایند. چرا شما فکری برای آن ها نمی کنید؟» ادامه دارد... ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii ┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅