چند كلمه مي توان با نامحرم صحبت كرد؟
عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عليهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:
أَرْبَعٌ يُمِتْنَ الْقَلْبَ ... وَ كَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ يَعْنِي مُحَادَثَتَهُنَّ ...
چهار چيز دل را ميميراند
2. گفتگوي زياد با زنان...
***
منبع: بحار الأنوار، جلد 2، صفحه: 128
**
منظور از گفتگوي زياد يعني چقدر ؟
وَ نَهَي أَنْ تَتَكَلَّمَ الْمَرْأَةُ عِنْدَ غَيْرِ زَوْجِهَا أَوْ غَيْرِ ذِي مَحْرَمٍ مِنْهَا أَكْثَرَ مِنْ خَمْسِ كَلِمَاتٍ مِمَّا لَا بُدَّ لَهَا مِنْه
***
[من لا يحضره الفقيه؛جلد 4 ؛صفحه 6 ]
**
امام صادق عليه السلام مي فرمايند : پيامبر نهي فرمود كه زن نزد غير همسرش يا خويشان محرمش بيش از پنج كلمه صحبت كند ، آن هم در صورت ضرورت
اين روايت براي صحبت كردن معمولي بود ، خدا نكند كسي با نا محرم شوخي كند كه در روايتي از پيامبر اسلام آمده است :
هر كس با نامحرم شوخي كند، براي هر كلمهاي كه در دنيا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زنداني ميكنند.
***
[ثواب الاعمال وعقاب الاعمال -ترجمه انصاري،صفحه 567 ]
****
داستانك:
يكي از راويان ميگويد در كوفه به زني قرآن ميآموختم، روزي با او شوخي كردم، بعد به ديدار امام باقر (عليهالسلام) شتافتم،
امام باقر عليه السلام فرمود: آن كه (حتّي) در پنهان مرتكب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهي ندارد، به آن زن چه گفتي؟ از شرمساري چهرهام را پوشاندم و توبه كردم، امام فرمود: تكرار نكن.
***
[منبع:بحار الأنوار ، جلد 46، صفحه: 247]
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
یک حدیث قدسی هست که اصلا آدم را از خجالت آب میکند....
خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
✨يا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجِع؛ وَ يا مُحلفا عَلِيِّ هجرنا، كَفَر؛ أَنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُدُ لَكَ، فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحَتْه وَ هَجَرتَنا؛
✨ای كسی كه وصال ما را ترك كردهای، برگرد،و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای، سوگند خود را بشكن، ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد،
✨پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترك كردهای...
#درس_اخلاق
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
شما انصاف دهيد ؛ آيا اينها حيا دارند؟!!!
وَ قَالَ الباقرعليه السلام: الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُه
امام باقر عليه السلام مي فرمايند:
حيا و ايمان را به يك طناب بستهاند، هر كدام برود ديگري هم بدنبالش ميرود
***
[تحف العقول؛ صفحه: 475]
برخي حيا را رعايت نمي كنند و جالب اينجاست كه خود را با حياترين مي دانند به عنوان مثال:
آيا حيا دارد كسي كه ... جلوي مغازه مي نشيند و مزاحم ناموس ديگران مي شود؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... حرف و فحش ركيك مي دهد؟!
آيا حيا دارد كسي كه ...در منزل ، مقابل فرزندانش با بدترين وضع راه مي رود؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... به همراه فرزندانش فيلمهاي مبتذل ماهواره اي مي بيند؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... ماه رمضان ،در ملأ عام، آبميوه ميخورد و سيگار مي كشد؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... در خوابگاه ، با لباس نامناسب ، مقابل دوستان ظاهر مي شود؟!
آيا حيا دارد كسي كه ...با نامحرم زياد صحبت و شوخي مي كند؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... جوكهاي زشت را پيامك مي كند؟!
آيا حيا دارد كسي كه ...خاطرات خصوصي با همسرش را براي دوستانش تعريف مي كند؟!
آيا حيا دارد كسي كه ... عكسهايش را براي نظر دادن به اندامش،در فيس بوك مي گذارد
آيا حيا دارد كسي كه ... در خيابان با اين وضعي كه امروز شاهديم ، ظاهر مي شود
شما انصاف دهيد ؛ آيا اينها حيا دارند؟!!!
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#چ_مثل_چرا_چادر 💕💕
حجاب را بدون منطق..تصور ڪن!
بدون دلیل..
بدون برهان..
و صُغرے و ڪُبرے!
حجاب را بدون ریاضے..تصور ڪن!
بدون دو دوتا چارتا..
بدون استدلال..
و استقراء و استنتاج!
حجاب را بدون ادبیات..تصور ڪن!
بدون اما و اگر..
بدون چگونہ..
و چون و چرا!
حجاب را بدون جامعہ شناسے..تصور ڪن!
بدون حقوق اجتماعے..
بدون چارچوب خانوادگے..
و فرهنگے عمومے!
حجاب را بدون عربے..تصور ڪن!
بدون جنس مذڪر..
بدون جنس مؤنث..
و هُوَ و هِےَ!
حجاب را بدون دینے..تصور ڪن!
بدون نفس امارہ..
بدون شیطان رجیم..
و بهشت و جهنم!
حجاب را بدون همہ این ها..تصور ڪن!
بدون همہ این ها..
بدون همہ این ها..
و همہ و همہ!
حالا بہ من بگو؛
حاضرے..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
حجاب را انتخاب ڪنے؟
✍ نویسنده: #میم_اصانلو
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_383
بے حوصلہ شبڪہ هاے تلویزیون را زیر و رو میڪنم،یاسین ڪنارم نشستہ و با تبلتش بازے میڪند.
پنج ماہ گذشت! پنج ماهِ سخت! سومین سالگرد هادے هم گذشت.
در این پنج ماہ،روزبہ مدام سر زدہ دم درمان مے آمد یا بہ محل ڪار پدرم میرفت.
سمانہ قدمے بر نمے داشت اما محسن،پدر روزبہ تقریبا پا بہ پاے روزبہ سعے در راضے ڪردن پدرم داشت!
فرزاد چند پیغام نامفهوم رساند ڪہ چیز زیادے سر در نیاوردم.
مهدے هم با پدرم بارها صحبت ڪردہ بود،اما بے فایدہ بود!راضے ڪردن پدرم ڪار هرڪسے نبود!
در این مدت ڪمے با آرزو ارتباط برقرار ڪردہ بودم،بیشتر تلفنے!
دختر آرام و مهربانے بہ نظر مے رسد،اگر بہ برادرش نرفتہ باشد!
چندبارے بہ دیدن یاس رفتم،پسرش بے نهایت بانمڪ و تو دل بروست!
سید هادے!
یاس مے گفت اول با مهدے و فرزانہ صحبت ڪردند و سپس بہ درخواست مهدے و علیرضا از من هم اجازہ گرفتند!
بیشتر با مطهرہ در ارتباطم،سعے میڪنم احتیاط ڪنم اما مطهرہ اجازہ نمیدهد!
یا بہ خانہ ے مان مے آید،یا بہ خانہ اش دعوتم میڪند!
نفس عمیقے میڪشم و موهایم را بہ بازے مے گیرم،وارد بیست و یڪمین سالِ زندگے ام شدہ ام!
برایم این سن ڪمے عجیب و غریب است! احساس میڪنم میتواند سرنوشت ساز ترین سال زندگے ام باشد!
شانہ اے بالا مے اندازم،بہ روزبہ فڪر میڪنم.
بہ مردے ڪہ از سال قبل تا الان شاید ماهے یڪ بار بہ زور دورا دور دیدہ باشمش!
یادم نمے آید ڪے صدایش را چہ از نزدیڪ چہ از پشت تلفن شنیدم!
هر چہ مدت دورے مان بیشتر میشود،علاقہ ے من هم عمیق تر میشود!
خودم هم باورم نمیشود،بتوان یڪ نفر را اینطور دوست داشت!
باورم نمیشود وجودِ یڪ نفر انقدر حالم را خوب ڪردہ باشد! خصوصا با وجود این فاصلہ و ارتباط نداشتن!
خیالش برایم تسڪین بخش است! تلاشے ڪہ براے بہ دست آوردنم مے ڪند قلبم را آرام مے ڪند!
اگر بگویند بیست سال دیگر هم از روزبہ دور باش ولے علاقہ و تلاشش براے بہ هم رسیدن را دارے،با جان و دل قبول میڪنم!
گاهے شیرینے عشق،در بہ هم رسیدن خلاصہ نمیشود!
در معشوق خلاصہ میشود! معشوقِ خودِ عشق است!
بودنش براے عاشقے ڪافیست! هر چند حضور فیزیڪے اش را نداشتہ باشے!
لبخند ڪم رنگے میزنم،با صداے زنگ تلفن بہ خودم مے آیم.
سریع بلند میشوم و بہ سمت تلفن میروم.
جواب میدهم:بلہ؟!
صداے عصبے پدرم مے پیچد:گوشیو بدہ مامانت!
آرام مے گویم:سلام! مامان خونہ نیست!
_علیڪ سلام! ڪجاست!
سرم را تڪان میدهم:رفتہ خرید!
نفس عمیقے میڪشد و با حرص اما آرام مے گوید:بهش بگو آخر هفتہ براے گل دخترش دارہ خواستگار میاد!
قلبم مے ریزد! نڪند مثل چهار سال قبل برایم لقمہ گرفتہ باشد؟!
بے اختیار مے پرسم:خواستگار؟!
بلند مے گوید:بعلہ! بہ مرادت رسیدے! ولے دور منو خط بڪش دخترہ ے...
حرفش را ادامہ نمیدهد! گیج میشوم،میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ صداے بوق اشغال در گوشم مے پیچد!
جملہ ے آخرش در سرم مے پیچد:
"بہ مرادت رسیدے!"
قلبم با هیجان مے تپد،زمزمہ وار میگویم:یعنے روزبہ!
نفسم بند آمدہ! حالم را نمیفهمم!
صداے زنگ پیام موبایلم باعث میشود بہ سمت اتاقم پرواز ڪنم!
سریع وارد اتاق میشوم و موبایلم را برمیدارم،شمارہ ے روزبہ است!
سریع پیامش را باز میڪنم!
"چنان مُشتاقم اے دلبر
بہ دیدارت ڪہ از دورے
برآید از دلم آهے،
بسوزد هفت دریا را...
دارہ تموم میشہ فاصلہ مون..."
بے اختیار مے خندم،تند تند مے گویم:باورم نمیشہ خدا! چطورے بابا راضے شدہ؟!
پیام بعدے اش مے آید!
"تو فقط بخند!"
چشم هایم را مے بندم.
زمزمہ وار میگویم:خدایا شڪرت! خدایا شڪرت!
سپس نیشگونے از گونہ ام مے گیرم،نہ خواب نیست!
نہ! نزدیڪ شدن بہ وصال،خیال نیست...!
عشق باز معجزہ ڪردہ...
زین پس فقط باید،آیہ آیہ #عشق خواند...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
❤️جهانم پر از حس و حال ِتوئہ
همہ خندہ ها دلفریبن ولے...
فقط بهترین خندہ مالِ توئه❤️
پ.ن:شعرے ڪہ پایان این قسمت روزبہ فرستادہ بود،از عالیجناب سعدے هست.
✍🏻💎
🎯 لطفا 10 ثانیه ، فقط 10 ثانیه تصور کنيد داريد « لیمو ترش» ميخوريد ، ببینید دهانتون بزاق ترشح ميکنه. این مثال را زدم که بگم چطور با 10 ثانیه فکر کردن به لیمو ترش اینقدر بدن ما واکنش میده، اونوقت مقايسه کنيد که وقتي شما 10 دقیقه ،10 ساعت، 10 روز يا 10 سال به اتفاقات و مسائل منفی تمرکز ميکنيد يا ساعتها عصباني هستيد يا استرس و اضطراب يا کينه در ذهنتون داريد چه تاثیرات ویرانگری روی سیستم جسمي و روحي شما میذاره و برعکسش هم همینطوره که شما اگر 10 ثانیه و 10 دقیقه، 10 روز، 10 سال به مسايل مثبت و خوب فکر کنید جسم و روح شما واکنش های مثبتي نشون ميدن و سرشار از انرژي ميشيد. مثال لیمو ترش یادت باشه، تا افکار منفی اومد تو سرت بدون که اگه تا 20 ثانیه ادامه شون بدی، دیگه داری تیشه به ریشه زندگیت میزنی. خیلی خوبه که دائما از خودمون بپرسیم انرژی بخش ترین فکري که باید بکنیم چیه؟ انرژی بخش ترین حرفایی که باید بزنیم چیه؟
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
امان از چادر؛ انسان را ياد چه خاطراتي كه نمي اندازد
خانم موسوي يكي از پرستاران دوران دفاع مقدس، از ميان همه ي تصوير هاي آن روزها يكي را كه از همه ي آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اينچنين روايت مي كند:
يادم مي آيد يك روز كه در بيمارستان بوديم، حمله شديدي صورت گرفته بود. به طوري كه از بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي كردند. اوضاع مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يكيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ هايش پاره پاره شده بود و با اين كه سعي كرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يكي يكي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.
وقتي كه دكتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت كه بياورمش داخل اتاق عمل و براي جراحي آماده اش كنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دكتر اشاره كرد كه چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا كنم.
همان موقع كه داشتم از كنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح كه چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت: من دارم مي روم كه تو چادرت را در نياوري. ما براي اين چادر داريم مي رويم... چادرم در مشتش بود كه شهيد شد
از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را كنار نگذاشتم
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
اسلام ناب آمريكايي
يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً
(سوره نساء- آيه 150)
و ميگويند: «به بعضي ايمان ميآوريم، و بعضي را انكار مي كنيم» و ميخواهند در ميان اين دو، راهي براي خود انتخاب كنند
بسياري تلاش مي كنند اسلام ما را تركيه اي كنند و همانطور كه اسلام را در كشورهاي مختلف به التقاط كشاندند، ما را همگرفتار كنند ،آنان نيمي از اسلام مي گيرند و نيمي از غير اسلام . اين نوع اسلام ، اسلام التقاطي است يا بهتر بگوييم اسلام سكولار است يا همان اسلام آمريكايي
به عنوان مثال:
هم نماز مي خواند
هم رشوه مي گيرد
هم براي امام حسين روضه مي گيرد.
هم كنار درياهاي امارات و تايلند و ... مي رود
هم حرم مي رود .
هم بدترين حجاب را دارد
هم صبحهاي جمعه در دعاي ندبه يابن الحسن مي گويد.
.هم شبهاي جمعه در عروسي مختلط و پارتي شركت مي كند؛
******
شوخي:
اگر انسان نيمي از دين را انجام دهد و نيمي را انجام ندهد ، خدا هم مي تواند نيمي از دعاهاي ما را اجابت كند و نيمي را رها كند مثلا ما در دعا مي گوييم "خدايا ، داماد خر پولي را نصيب ما كن " خدا هم دامادي به ما ميدهد كه خر هست اما پول ندارد .
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_384
مضطرب بہ خودم در آینہ خیرہ شدہ ام،باورم نمیشود امروز روزبہ و خانوادہ اش بہ طور رسمے براے خواستگارے ام مے آیند!
پدرم از آن روزے ڪہ تماس گرفت و گفت ڪہ روزبہ و خانوادہ اش براے خواستگارے خواهند آمد،با من سر سنگین شدہ!
مادرم واڪنش خاصے نشان نداد و گفت تنها خوشبختے و خوشحالے ام برایش اهمیت دارد!
اگر بہ این نتیجہ رسیدہ ام ڪہ ڪنار روزبہ خوشبختم،دیگر حرفے ندارد و همہ جورہ باید پاے انتخابم بمانم!
نفسم را با شدت بیرون میدهم و زمزمہ میڪنم:
اللّهُم غَیِّر سوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِڪْ!
خدایا حال بدِ ما را بہ حال خوبِ خودت تغییر بدہ...!
از آینہ دل میڪنم و آب را باز میڪنم،مشتے آب روے صورتم مے پاشم.
سپس شیر آب را مے بندم و از سرویس بهداشتے خارج میشوم.
یاسین روے زمین نشستہ و بے حوصلہ بہ نقطہ اے چشم دوختہ. مثلا قهر ڪردہ!
نہ بخاطرہ خواستگارے! براے اینڪہ پدر و مادرم در مدرسہ ے فوتبال ثبت نامش نڪردہ اند!
مادرم در آشپزخانہ مشغول چیدن میوہ ها و شیرینے هاست،از پدرم هم خبرے نیست!
نگاهے بہ ساعت مے اندازم،عقربہ ها روے ساعت پنج توقف ڪردہ اند. هنوز تا آمدنشان خیلے ماندہ!
وارد اتاقم میشوم،لباس هایے ڪہ چند روز پیش براے امشب خریدم،روے تخت جا خوش ڪردہ اند!
شومیز سادہ ے سفید رنگے بہ همراہ سارافون و دامنے نیلے رنگ.
یڪ لحظہ دلم مے گیرد! هیچ خبرے از شور و حال براے امشب در خانہ نیست!
نہ غرغرهاے یاسین! نہ خندہ ها و شوخے هاے نورا! نہ تحڪم هاے پدرم و لبخندهاے ڪم رنگش! نہ توصیہ ها و دستور دادن هاے مادرم!
پوزخند میزنم و زمزمہ میڪنم:چہ غریب دارے عروس میشے!
تنها ڪسانے ڪہ ذوق داشتند مهدے و همتا و یڪتا بودند! از دیروز چندبار تماس گرفتند و گفتند اگر ڪارے دارم تعارف نڪنم و بگویم!
ڪاش میشد براے مراسم امشب دعوتشان ڪرد!
روے تخت مے نشینم و زانوهایم را بغل مے گیرم،چشم هایم را مے بندم و لبخند ڪم رنگے میزنم.
هیچگاہ مثل امروز تا این حد از این خانہ خستہ نشدہ بودم!
همہ ے ناراحتے ها را میگذارم ڪنار،مهم از این بہ بعد است!
از این بہ بعد ڪہ #او را دارم!
از این بہ بعد ڪہ طعم خوشبختے و آرامش را خواهم چشید...
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
شانہ را میان موهاے بلندم میڪشم و با اضطراب لبم را مے جوم،ساعت هفت و نیم است.
پدرم تازہ بہ خانہ آمدہ و با چهرہ اے عبوس در پذیرایے نشستہ.
ڪش سرم را برمیدارم و موهایم را دم اسبے مے بندم،شومیز و سارافون و دامن مرتب در تنم نشستہ اند.
با وسواس مقدارے ڪرم برمیدارم و روے صورتم مے مالم،روسرے سادہ ے نیلے رنگم را هم برمیدارم و مدل لبنانے مے بندم.
چند تقہ بہ در میخورد،بلند مے گویم:بفرمایید!
در باز میشود و مادرم در چهارچوب در پیدا،نگاهے بہ سر تا پایم مے اندازد.
_آمادہ اے؟!
سرم را تڪان میدهم:بعلہ!
سرے تڪان میدهد:چادرتم بردار بیا تو آشپزخونہ ڪمڪم!
لبخند ڪم رنگے میزنم:چشم!
چادرم را از روے تخت برمیدارم و از اتاق بہ همراہ مادرم خارج میشوم،یاسین را نمے بینم.
رو بہ مادرم مے پرسم:پس یاسین ڪو؟!
مادرم وارد آشپزخانہ میشود:تو اتاقشہ! قهر ڪردہ!
پدرم مشغول خواندن مجلہ است و توجهے بہ ما ندارد،وارد آشپزخانہ میشوم و چادرم را روے صندلے میگذارم.
مادرم سینے نقرہ اے رنگے روے ڪابینت میگذارد و فنجان ها و نعلبڪے هاے شیشہ اے را مرتب داخل سینے مے چیند.
آرام مے پرسد:مطمئنے دیگہ؟!
روے صندلے مے نشینم و انگشت هایم را در هم قفل میڪنم:مطمئنم!
نگاهے بہ صورتم مے اندازد:من ڪہ از خدامہ با دل خوش برے و خوشبخت بشے! هرچے ام ڪہ باید میگفتمو گفتم! امیدوارم از انتخابت پشیمون نشے!
چیزے نمے گویم،چند دقیقہ بعد یاسین وارد آشپزخانہ میشود و با اخم مے گوید:من گشنمہ!
مادرم جدے مے گوید:سرت سلامت ڪہ گشنتہ! خب چے ڪار ڪنم؟! میخواستے بیاے سر میز شامتو بخورے!
یاسین نگاهے بہ من مے اندازد و مے پرسد:غذا موندہ؟!
نگاهے بہ قابلمہ مے اندازم:آرہ! برات بڪشم؟!
سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد:خودم میڪشم!
بشقاب و قاشقے برمیدارد و براے خودش غذا میڪشد،سپس بشقاب غذا بہ دست بہ سمت اتاقش میرود.
از روے صندلے بلند میشوم،میخواهم ظرف شیرینے را ڪنار سینے بگذارم ڪہ صداے زنگ در بلند میشود.
در دلم غوغا بہ پا میشود! پدرم نفس عمیقے میڪشد و بہ سمت آیفون میرود.
سریع چادرم را برمیدارم و روے سرم مے اندازم،چند ثانیہ بعد در باز میشود.
پدرم براے استقبال بہ حیاط مے رود،مادرم با سر اشارہ میڪند:بیا!
مضطرب و خجول دنبالش راہ مے افتم،ڪمے بعد پدرم بہ همراہ محسن و پیرمردے وارد میشود.
✍نویسنده:لیلے سلطانے
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_385
پشت سرشان هم سمانہ و فرزاد مے آیند،محسن با من و مادرم سلام و احوال پرسے مے ڪند.
سپس بہ پیرمردے ڪہ ڪنارش ایستادہ اشارہ مے ڪند و مے گوید:آقاجون،پدرم هستن.
گفتیم چون مراسم رسمیہ،بزرگتر هم با خودمون بیاریم!
آقاجون گرم با با من و مادرم احوال پرسے میڪند،قد متوسطے دارد و چهار شانہ است،ڪت و شلوار خوش دوخت مشڪے رنگے همراہ با پیراهنے قهوہ اے رنگ بہ تن ڪردہ.
همہ ے موها و ریش هایش یڪ دست سفید شدہ اند،چهرہ ے مهربان و نگاہ نافذے دارد.
جعبہ ے شیرینے را بہ دستم مادرم میدهد و نگاهے بہ اطراف مے اندازد،مے گوید:انگار من مزاحم شدم! نباید بدون هماهنگے مے اومدم!
مادرم سریع مے گوید:این چہ حرفیہ؟! مراحمید!
والا پدر و مادرِ من خیلے سال پیش فوت شدن،اقوام همسرم هم اڪثرا یزد هستن.
ان شاء اللہ براے بلہ برون و مراسما دعوتشون میڪنیم.
آقاجون سرے تڪان میدهد:خدا رحمتشون ڪنہ!
مادرم تشڪر مے ڪند و تعارف مے ڪند بنشینند،سمانہ بہ سمتمان مے آید.
لبخندے مهربان روے لبش نشستہ،مانتوے بلند فیروزہ اے رنگے همراہ با روسرے آبے روشن بہ تن ڪردہ.
با مادرم روبوسے میڪند و بہ سمت من مے آید،دستم را آرام مے گیرد و مے فشارد.
سریع سلام میدهم و خوش آمد مے گویم،گونہ هایم را مے بوسد و آرام مے گوید:امیدوارم ما بزرگترا اشتباہ ڪردہ باشیم! خوشبخت بشید عزیزم!
محڪم مے گویم:ممنون!
لبخندش پر رنگ تر میشود و بہ سمت مبل ها مے رود و ڪنار فرزاد ڪہ ساڪت و جدے نشستہ،مے نشیند.
نگاهم را بہ در مے دوزم،خبرے از روزبہ نیست!
محسن سریع مے گوید:تو ڪوچہ جا نبود،روزبہ رفت ماشینو تو خیابون پارڪ ڪنه.
چند لحظہ بعد روزبہ وارد خانہ میشود،ڪت و شلوار سورمہ اے سادہ اے همراہ با پیراهن شیرے رنگ بہ تن ڪردہ.
موهایش را مرتب و سادہ آراستہ و صورتش را شش تیغہ زدہ!
چشم هاے مشڪے رنگش برق مے زنند!
سبدے از گل هاے رز منیاتورے سفید و قرمز،در دست دارد!
بلند مے گوید:سلام!
پدر و مادرم جوابش را مے دهند،نگاهش ڪہ بہ من مے افتد لبخندش پر رنگ تر میشود و گرم تر!
زمزمہ وار مے گوید:سلام! حالتون خوبہ؟!
خجول نگاهم را از صورتش مے گیرم و جواب میدهم:سلام خوش اومدید!
آرام بہ سمتم مے آید و سبد گل را بہ سمتم مے گیرد،همانطور ڪہ سبد را از دستش مے گیرم مے گویم:خیلے ممنون!
سنگینے نگاهش را احساس میڪنم!
آرام مے گوید:خوبے؟
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم و چند قدم بہ سمت عقب برمیدارم.
بہ سمت پدرم مے رود و دستش را دراز مے ڪند،پدرم بے میل دستش را مے فشارد و خوش آمد مے گوید.
با اشارہ ے مادرم بہ سمت آشپزخانہ میروم،چند لحظہ بعد یاسین هم بہ جمع مے پیوندد.
سبد گل را روے میز میگذارم،صداے آقاجون بلند میشود:خب! بدون مقدمہ و ڪش دادنِ مجلس بریم سر اصل مطلب! محسن بهم گفت این دوتا جوون بہ تفاهم رسیدن و همدیگہ رو میخوان.
اگہ میشہ بہ آیہ خانم بگید بیان تو جمع،صحبت هاے اصلے رو شروع ڪنیم!
پدرم سرفہ اے مے ڪند:بلہ این دوتا جوون همدیگہ رو میخوان! ولے ما هیچ تمایلے نداریم! نہ خانوادہ ے ما نہ خانوادہ ے شما!
محسن مے خندد:این چہ حرفیہ جناب نیازے؟! ما ڪہ گفتیم بہ انتخاب روزبہ احترام میذاریم و با این ازدواج موافقیم! ڪے بهتر از آیہ جان؟!
پدرم جدے مے گوید:شاید شما راضے شدہ باشید ولے ما نہ!
سمانہ سریع مے گوید:همہ ے ما آرزوے خوشبختے بچہ هامونو داریم،نزدیڪ یڪ سال هرڪارے ڪردیم و هرچے گفتیم نتیجہ اے نداشت!
بهتر نیست بہ جاے ابراز ناراحتے و مخالفت براشون دعاے خیر ڪنیم و خوشبختے شونو بخوایم؟!
مادرم بلند مے گوید:درست مے فرمایین! بہ قولے میگن هرچے قسمتہ! حالا ما هے نخوایم و نذاریم اگہ خدا بخواد میشہ! نخواستن ما دیگہ اهمیتے ندارہ!
آقاجون مهربان مے گوید:دقیقا! هر چے خدا بخواد همون میشہ و بندہ هاش ڪارہ اے نیستن! دیگہ از این بحث بگذریم!
مادرم بلند مے گوید:آیہ جان! چایے رو بیار!
محتاط قورے چاے را برمیدارم و یڪے یڪے فنجان ها را با وسواس پر میڪنم.
یاسین وارد آشپزخانہ میشود و ظرف شیرینے را برمیدارد،نگاهے بہ صورتم مے اندازد و چشمڪ میزند:چہ خوشگل شدے!
لبخند پر رنگے میزنم:برو بچہ جون!
سینے را برمیدارم و بہ سمت پذیرایے راہ مے افتم،یاسین هم پشت سرم مے آید.
همہ ے نگاہ ها بہ من دوختہ میشود،تنها فرزاد نگاهش را بہ فرش دوختہ.
رنگ پریدہ و بد حال بہ نظر مے رسد! سردتر از همیشہ!
✍نویسنده:لیلے سلطانے