eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبرم تولدت مبارک🎉🎉🎉🎉🎈🎈🎈🎈 بنا به تایید دفتر حفظ و نشر آثار امام سید علی حسینی خامنه ای ایشان در ٢٩ فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشودند. (۲۴ تیرماه تاریخ شناسنامه ای تولد ایشان است.) سایه تان مستدام آقا جان... ❤️ اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
در حصار چادرِ خود در امانے تا ابد😊 قدرِ این ارثیہ را باید بدانے تا ابد♥️ پاڪ بودن اولین شرطسٺ میخواهے اگر☝️در پناه چادرِ زهـرا💚بمانے تا ابد @dokhtaranchadorii
با چادر سیاهم وقتی در خیابان ها، میان این عروسکهای رنگی راه می روم... طعنه ها، چادرم را نشانه می گیرند... اما چادرمن محکم ترازاین حرفهاست که با این طعنه ها، خراش بردارد... چادر من... ازیاد نبرده چفیه هایی راکه برای ‍‍چادری ماندنم خونی شده اند... @dokhtaranchadorii
چفیه... پرچم... چادر ... همه از یک خانواده اند اما چفیه بر دوش شهیدان پرچم به دست رزمندگان و چادر بر سر توست ای خواهر وظیفه سنگین داری، هر لحظه آماده دفاع باش @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #ششم نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراح
ترنم عباسی: 🌷 🌷 قسمت شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم ... - همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان... منم بزرگ شدم ... اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم ... تا این رو گفتم ... دوباره صورت پدرم گر گرفت ... با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد ... - اگر اجازه بدید؟؟!! ... باز واسه من آدم شد ... مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت ... و بقیه حرفش رو خورد ... مادرم با ناراحتی ... و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره ... سر چرخوند سمت پدرم ... - حمید آقا ... این چه حرفیه؟ ... همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن ... قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب ... - پس ببر ... بده به همون ها که آرزوش رو دارن ... سگ خور... صورتش رو چرخوند سمت من ... - تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور ... مرتیکه واسه من آدم شده ... و بلند شد رفت توی اتاق ... گیج می خوردم ... نمی دونستم چه اشتباهی کردم ... که دارم به خاطرش دعوا میشم ... بچه ها هم خیلی ترسیده بودن ... مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش ... از حالت نگاهش معلوم بود ... خوب فهمیده چه خبره ... یه نگاهی به من و سعید کرد ... - اشکالی نداره ... چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید... اما هر دوی ما می دونستیم ... این تازه شروع ماجراست ... 🌷نويسنده: شهیدسيدطاها ايماني🌷 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
🌷 🌷 قسمت سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه ... تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید ... - صبح به این زودی کجا میری؟ ... هوا تازه روشن شده ... - هوای صبح خیلی عالیه ... آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه ... - وایسا صبحانه بخور و برو ... - نه دیرم میشه ... معلوم نیست اتوبوس کی بیاد ... باید کلی صبر کنم ... اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه... کم کم روزها کوتاه تر ... و هوا سردتر می شد ... بارون ها شدید تر ... گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید ... شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد ... و الا با اون وضع ... باید گرگ و میش ... یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون ... توی برف سنگین یا یخ زدن زمین ... اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن ... و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی ... و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی ... یا به خاطر هجوم بزرگ ترها ... حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی ... بارها تا رسیدن به مدرسه ... عین موش آب کشیده می شدم ... خیسه خیس ... حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری ... از بالا توش پر برف می شد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد ... و تا مدرسه پام یخ می زد ... سخت بود اما ... سخت تر زمانی بود که ... همزمان با رسیدن من ... پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد ... بدترین لحظه ... لحظه ای بود که با هم ... چشم تو چشم می شدیم ... درد ، جای سوز سرما رو می گرفت ... اون که می رفت ... بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد... و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما ... دروغ نمی گفتم ... فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم ... ادامه دارد... 🌷نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني🌷 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷هرشب یک صفحه از قران به نیابت ازشهیدعلی خلیلی🌷 رزق امشب: ❣️جز یک صفحه 1،2👇 ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | نقشه «حجاب ممنوع» 🔆 روایت جالب آقا از ماجرای کشف حجاب در دوران رضاخان پهلوی 🌀 وقتی چهره‌های فرهنگی به دین و مردم خیانت می‌کنند ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
✍فرازی از وصیت نامہ نمیدانم چہ شد ڪہ سرنوشت مرا بہ این راه پُرعشق رساند بدون شڪ ، شیر حلال مادرم ... لقمہ حلال پدرم ... و انتخاب همسرم ... در آن اثر داشتہ است.  اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
#پروفایل_طور #شهید_حججی اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛
‌ هــرڪُجا هــرڪہ بہ‌لب‌گفت: "حُـسین" اشڪم‌ریختـ ..؛ بین‌من باتو قــراریست بہ‌پـایان‌نرسد °•♥️💚❤️ اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ┏━••••━━💎━━••••━┓   💐 @dokhtaranchadorii 💐 ‌ ‌‌ ‌ ┗━••••━━💎━━••••━┛