🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#پاییز
خطخطی میکنم کاغذ را...
حرفهایم را میخورم...
بغضم را هم!
میخواهم از عشق بنویسم!
از راه رفتن روی برگها...
تا معشوقی زمینی!
اما چهکنم
عاشقی من به #تُ
و کربلا میرسد!
.
.
#کربلا
#یاحسین❤️
#آرزو
#مدافعان_چادر
@dokhtaranchadorii
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود👌.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه 📚کتابهایش را خوانده بود.... #همپای_صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همهکتابخانهاش به جز چند کتاب ، کتابهای دفاع مقدسی بود🌸 #خاکهای_نرم_کوشک را با علاقه بسیاری خواند ، سری #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان✨ #ویرانی_دروازه_شرقی ، #ضربت_متقابل ، #سلام_بر_ابراهیم و این کتابهایی که در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود🙂.... #کوچه_نقاشها را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت🕊. علاقه ی خاصی به بهشت زهرا و مزار شهدا داشت.🌹
راوی : برادر شهید
#محمودرضا_بیضایی
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#شهیدانه
شهدا بهترین الگو در انتظار
رفتم داخل .. به نگهبان گفتم با
فرمانده تون کار دارم ..
⚡️گفت الان ساعت ۱۱ هست و ملاقاتی قبول نمی کنن
⚡️رفتم در اتاقش رو زدم ..رفتم داخل
👌روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت ..
😭چشماش سرخ بود و خیس اشک .
😔رنگ به رو نداشت . نگران شدم ..
✅گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟
🌹سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد ..
آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم ..
میشینم ، فکر میکنم و نگاه میکنم به کارهای خودم ..
🌹از خودم میپرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟
صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود..
💐دلم به حال خودم سوخت ، من کجا و مصطفی کجا !!
🌹شهید مصطفی ردانی پور🌹
✅📣آیت الله سعادت پرور (ره) :
👈اگر نفس را آزاد گذاشتید و مراقب آن نبودید و محاسبه اعمال نکردید و دوش به دوش غفلت ، عمر رو گذارندید از سوء خاتمه(بد تمام شدن عمر بترسید)
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
1_107262373.mp3
3.05M
🎶 با چشمان بسته بشنوید
جنگ می آمد ...
تا مردان ِ مرد را بیازماید
#دفاع_مقدس
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
4_5904355803111884418.mp3
3.07M
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ با امام زمان عج بشینید
و دردِ دل کنید
🔹 امام از همه چیز خبر داره
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
چه کسی گفته چادری ها عطر نمیزنند؟؟
حتما چادر را خوب نبوئیده است!💕
چادری ها...
زیبا ترین عطرهای جهان را در چادرشان دارند!
چادر بوی عظمت وبزرگی میدهد...💞
یعنی تو با یک #ملکه رو به رو هستی !
چادر بوی اطمینان وامنیت میدهد...
یعنی فرزند زهرا در مقابل تو ایستاده است!
یعنی آرامش فکر وذهن جوانان کشورم
برایم مهم است
چادر بوی صداقت و وفاداری میدهد💕
یعنی زیبایی من به نام کسی دیگری سند خورده است❣️💖
چادر بوی حیا وعفت میدهد...
یعنی نگاه و فکرت را کنترل کن!
خوش بحالت که میراث دار حجب وحیای فاطمه هستی!
سفیر عفت فاطمه💖
🌸🍃 زین پس چادرت را با نیت سر کن👌
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
⚡️ جوانان بدانند!
رهبر معظم انقلاب: از روز اول دشمنیها شروع شد؛ انواع دشمنیها که شماها دیگر میدانید، از جنگ، تحریم، فحش، تهمت، نفوذ، توطئه، کار [ضد]امنیتی، کار [ضد]فرهنگی و ایجاد اختلافات داخلی، هرکاری میتوانستند با خرج کردن پول دریغ نکردند در ایران؛ در همه موارد هم شکست خوردند، البته برای نسل جوان، این چیزها باید تبیین شود.
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
1_44770166.mp3
6.02M
🌻مداحی زیبا🌻
💠کجایید ای قهرمانان دفاع از حرم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_دانلود
📢گنجینه صوتی سیدرضانریمانی
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
4_5870455196747825193.mp3
5.43M
🔊 مرگ میخوای یا شهادت؟
🎙 حاج حسین یکتا
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
✅#رفاقت_با_شهدا
🌹 شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی ...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا ...
🌹 شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هر بار سمت گناهی رفتی ...
فقط نیم نگاهی کردند و خودی نشان دادند ...
🌹 شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که اول آن ها دست رفاقت به سویت دراز کردند ...
تو رها کردی و باز دستت را گرفتند ...
🌹 شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که عشق بازی را به تو آموختند ...
و شرینی عشق الهی و دوری از دنیا را در کام تو نشاندند ...
🌹 شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به خون پاکشان ...
رهایت نمی کنند، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری ...
🌹 شهدا رفیق بازند!
باور کن ... آنها نیکو رفیقانی برای ما راه گم کرده ها هستند ...
این را خدا در قرآن گواهی می دهد که "حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا"
#رفاقت_دو_طرفه_با_شهدا
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و هشتم
با لبخند نیم نگاهی می کرد و چند لحظه مرا تماشا می کرد و می خواست مرا با این کار به یاد نظرم بیندازد. من متوجه منظور او بودم ولی نمی توانستم نسبت به حق همسرش بی تفاوت باشم. من خودم خواسته بودم که پسرم فدایی اهل بیت (ع) باشد، اما دوست نداشتم که همسرش از سوریه رفتن او ناراحت و ناراضی باشد. همه فامیل و محل متوجه شده بودند و خیلی ها با من صحبت می کردند تا او را از سوریه رفتن منصرف کنم، حتی یکی می گفت:«به او بگو شیرم را حرامت می کنم تا نرود!» اما در قاموس من نمی گنجید که از حرمت حرم حضرت زینب (س) بگذرم و پسرم را از دفاع حرمش باز دارم . خدا را شاکرم که این کار را انجام ندادم.
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
# مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و نهم
اولین اعزام
همسر شهید:
اخبار سوریه خیلی عذابش می داد. از اتفاقات آنجا زیاد برای من می گفت تا کم کم مرا آماده کند. که به هر دری می زد تا بتواند خود را به سوریه برساند. از طریق سپاه موفق به اعزام نشد، تا این که بلاخره با عده ای آشنا شد که برای آشپزخانه های آنجا کار می کردند و آن ها را متقاعد کرده بود که برای کمک در کار آشپزخانه برود. چون سربازی نرفته بود برای گرفتن پاسپورت مبلغی به عنوان ودیعه گرو گذاشته بود. ویزای عراق را گرفت تا بتواند از کشور خارج شود. یک روز از فرودگاه تماس گرفت و گفت:«که در حال پرواز به سمت سوریه است؛» و من که انتظار همچین حرفی را نداشتم خیلی شوکه شدم. با گریه به او گفتم:«حداقل از قبل به من می گفتید.» رفتم خانه مادرم و برادرم که ناراحتی مرا دید پیشنهاد داد که به فرودگاه امام خمینی (ره) برویم....
ادامه دارد...
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
# مادر_و_همسر_شهید
قسمت سی و نهم
به فرودگاه که رسیدیم، او و تعدادی از دوستانش را جلوی در دیدم که با ناراجتی ایستاده بودند. معلوم شد که ساکش رفته و خودش از پرواز جامانده بود. سوار ماشین برادرم شد و با این که مادرم عقب نشسته بود،بدون توجه به حضور دیگران از قرودگاه تا خانه با صدای بلند گریه کرد. ولی من خوشحال شدم که موفق نشده بود. بعد از افطار لباس پوشید تا از خانه بیرون برود. از او پرسیدم:«کجا می روی؟» گفت:«می روم با یک از دوستانم دعوا کنم.» من که از عصبانیت او خیلی می ترسیدم! دیده بودم که چقدر شدید عصبانی می شود. با اصرار زیاد با او همراه شدم تا اتفاقی برای او نیفتد. با آژانس به مزار شهدای گمنام فاز3 اندیشه رفتیم. آنجا مراسمی برگزار بود. بی توجه به مراسم، سمت قبر شهدا رفت...
ادامه دارد...
@dokhtaranchadorii