eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
620 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
#سبک_زندگی_شهدا 💠 باور و توسل بعد از مراسم #نامزدی و محرمیت، برای اینکه حضرت آقا خطبه #عقدمان را بخوانند، خیلی پیگیر بود. از هر طریق که می توانست اقدام و پیگیری میکرد. برایم انقدر بزرگ و باورنکردنی بود که واقعا فکر نمی کردم چنین #توفیقی نصیبمان شود. یکبار بین صحبتامون بهش گفتم: یعنی واقعا جور میشه؟ باتعجب گفت: این جمله ت یعنی هنوز #باور نکردی. وقتی باور نباشه، #توسل برای رسیدن نیست و رسیدنی هم نیست مدتی بعد از این صحبتمون، الحمدلله پیگیری ها نتیجه داد و #حضرت_آقا خطبه عقدمون رو تلفنی خوندند. #شهید_نوید_صفری🌷 #تازه_داماد
اللهم صل علی محمد و آل محمد ای ششم پیشوای اهل ولا💞 خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدانمایی تو❣ هم ز سر تا بپای صدق و صفا ولادت امام جعفر صادق و نبی اكرم مبارك❤️ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🔴 ایـن "دنیـ📱ـای مجــازی" دنیـــای واقعـ🌍ــی خیلیــارو خراب کــرد... 📛 #فضای_مجازی_را_جدی_بگیریم‼️
ارزش وقت گذاشتن داره👇👇 📌 ♦️روزهای غریبی‌ست... مادر دختر به دنیا می آورد که کمک حال او باشد، اما دختر به بهانه درس و مشق، کمکی که نمی کند، حتی مادر غذا و لباس های او را نیز آماده می کند، و باز دختر نسبت به مادر بی احترامی می کند. ♦️روزهای غریبی‌ست... جوانان‌ساعت‌ها بصورت‌حضوری یا آنلاین با دوستان خود وقت می گذرانند، اما چه بسا حتی در ماه یک ساعت کنار والدین خود ننشینند و با آنها همنشین نمی شوند و حتی دریغ از یک تماس تلفنی پنج دقیقه ای... ♦️روزهای غریبی‌ست... مادر به فرزندان خود سخن یاد می دهد، اما فرزندان همین که به سنین جوانی رسیدند، کُلفتی صدای خود را بر سر مادری که سخن گفتن به آنها آموخته خالی می کنند. ♦️روزهای غریبی‌ست... والدین چندین فرزند را در یک خانه، نگهداری و بزرگ می کنند، اما همین چندین فرزند که بزرگ شده و هرکدام خانه جداگانه دارند، حاضر نمی شوند، در خانه خودشان از آنها نگهداری کنند. 🗣ای دوست من،آگاه باش! ”جزا از جنس است“ ♦️پس امروز همانگونه با و رفتار کن، که دوست داری در آینده فرزندانت با خود شما رفتار کنند. عاقلان ‌را اشاره‌ای ‌کافیست... https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌸🌿 🍃 ایـنـــ دُرســـٺ اَســــټ ڪہ تـــماݦ دخــٺرانــ ٺــــ👑ــاج ســــرنـد بــینݥــــانـــ بــــاشــد ولــــے خُـــبـــ....😋 چـــ💕ــادرے هـــا بہتـــرنــد😉 #دخترم_چادری_بشه😍
عید تون مبارک چند تا جک برای لبخند رو لبهاتون 😄😄👇👇👇👇
رفتم داروخونه گفتم آنتی هیستامین دکونژستانت دارین؟😎 دکتره با اون همه مدرک و سابقه ی کار گفت همونی که آبریزش بینی رو بند میاره دیگه؟😂😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
طرف برای آمارگیری اومده به بابام میگه چندتا بچه داری؟ بابام میگه: یکی ☝️ آمارگیره میگه: تو شناسنامه که اسم دوتا نوشته؟ بابام میگه: ها اینومیگی؟ این دکوریه هروقت اینترنت قطع بشه میاد تو حال یه دور میزنه و میره تو اتاق..! درهمین حد!! 😑😂😂😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﮦℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮧﮨℓﮦﮧﮨℓﮦ ﮧﮩﮨℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮦ ﮧﮨℓ ﮦℓﮧﮩﮨ ℓﮦℓﮧﮨℓﮧﮨℓﮦ ﮧﮩﮨℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮦ ﮧﮨℓ ﮦℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮧﮨℓﮦ ﮧﮩﮨℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮦ ﮧﮨℓ ﮦℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮧﮨℓﮦﮧﮨℓﮧﮩﮨℓﮦℓﮧﮨℓﮦ این جوک رو تو صفحه دکترا دیدم خودشون که خیلی میخندیدند ! بخند کلاس داره 😐😐😂😂😂😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
تصميم گرفتم لاغر شم، ديدم اگر صورتم لاغر شه دماغ بزرگم معلوم ميشه بايد دماغمو عمل كنم، از يكطرف باز دماغمو عمل كنم لب و دهنم بهش نمياد بايد ژل تزريق كنم به لبام، باز لبام پهن شن پشتش بايد يك لبخند هاليوودي باشه پس بايد لمينت كنم! ديدم همينطوري پيش برم هم خودم به آف ميرم هم بابام ورشكست ميشه براي همين برنامه عوض شد حمله كردم به قرمه سبزيا☺️😂😂😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
ضرب المثل انگليسي: اشتباه پزشك،زيرخاك دفن ميشود اشتباه يك مهندس،روي خاك سقوط ميكند اشتباه يك معلم ،روي خاك راه ميرود و جهاني را به فنا ميكشد.. سلام عرض میکنم یک عدد اشتباه معلم هستم 😎🖐 😜😂😂😂😂😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 با تردید و استرس قدم بر مے دارم،نگاهے بہ اطراف مے اندازم. برعڪس چند ساعت پیش،خلوت و آرام است! مے ترسم چیزهایے ڪہ در ذهنم جا خوش ڪردہ اند را برایش بہ زبان بیاورم! شرم دارم! نفس عمیقے میڪشم و سرعتم را بیشتر میڪنم،اگر ڪمے دیگر معطل ڪنم پشیمان میشوم و برمے گردم! چند ثانیہ بعد بہ مزارش مے رسم،درست رو بہ روے عڪس خندانش! بے تاب نگاهم را از عڪسش مے گیرم و چشم بہ زمین مے دوزم‌. صداے خوش پیرمردے ڪہ قرآن مے خواند،موسیقے صحنہ شدہ! اولین قدم را برمیدارم،باید بگویم و سبڪ بشوم! تڪانے بہ گردن خشڪ شدہ ام مے دهم،انگشت هاے یخ ڪردہ ام را در هم قفل میڪنم و ڪنار سنگ قبرش زانو میزنم. روے سنگ،پر از گل است و بوے خوش گلاب زیر بینے ام مے پیچد،امروز دقیقا دوسال از آسمانے شدنش گذشت! مراسم سالگردش‌ با شور بیشترے از سال قبل برگزاره شد! چند ساعت پیش ڪہ اینجا بودم،دور از جمعیت سر خم ڪردہ ڪز ڪردہ بودم! شرم مے ڪردم از هادے! از اینڪہ... خوب میدانم ڪہ از حالم با خبر است! از اتفاقاتے ڪہ افتادہ! از ذهن و قلبم! انگشت هاے ظریفم را روے سنگش‌ مے گذارم،راحت مے نشینم و بہ نوشتہ هاے سنگ خیرہ میشوم. زبانم‌ نمے چرخد! صداے قدم هایے نزدیڪم میشود،سر بلند نمے ڪنم. صداے ظریف دخترانہ اے با خندہ مے گوید:هالہ! عڪس این شهیدو ببین! چہ خوشگلہ! متعجب سر بلند مے ڪنم،دو دختر چادرے موبایل بہ دست در چند مترے ام مقابل مزار هادے ایستادہ اند. دخترے ڪہ قدش بلند تر است همانطور ڪہ عڪس مے اندازد مے گوید:خانم! لطفا یڪم برید اون ور تر تو عڪس مے افتیدا! نفس بلندے میڪشم و بلند میشوم،ڪمے از مزار هادے فاصلہ مے گیرم. بہ مزار هادے نزدیڪتر میشوند و پشت بہ قبر هادے مے ایستند،دخترے ڪہ هالہ نام داشت موبایلش را بالا مے گیرد و لبخند میزند. ابروهایم را بالا میدهم و دست بہ سینہ مے ایستم،سلفے اے مے گیرند و دوبارہ نگاهشان را بہ عڪس هادے مے دوزند. هالہ مے گوید:چرا عڪسشو تو نت ندیدہ بودم؟! دوستش شانہ اے بالا مے اندازد:نمے دونم! من ڪہ عڪسشو میزارم تو صفحہ م و مینویسم دوست شهیدمو انتخاب ڪردم! پوزخندے میزنم و چیزے نمے گویم،ڪمے مے ایستند و سپس مے روند. نفس راحتے میڪشم و دوبارہ بہ مزار هادے نزدیڪ میشوم و سر جاے قبلے ام مے نشینم. گلویم را صاف مے ڪنم و آرام مے گویم:سلام! بغض ڪم رنگے در گلویم جا خوش مے ڪند،صدایم ڪمے مے لرزد:دوسال گذشت! لبم را بہ دندان مے گیرم:هادے! خوب نیستم! خوب نیستم! همہ چے آروم و خوبہ ها ولے من خوب نیستم! با دست صورتم را مے پوشانم و با شرم زمزمہ میڪنم:دلم یہ جوریہ! آدم بدے ام نہ؟! بے وفام نہ؟! بہ خدا دست خودم نیست! قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سُر میخورد:ببخشید! صدایے جز صداے قرآن خواندن پیرمرد و جیڪ جیڪ گنجشڪے بہ گوش نمے رسد. نمے توانم بہ عڪسش نگاہ ڪنم و حرف بزنم! شدت اشڪ هایم بیشتر میشود! _میدونم مثل تو نیست! میدونم ڪہ عاقلانہ نیست و اصلا شبیہ من و توقعاتم نیست ولے... هق هق میڪنم و با عجز ادامہ میدهم:میخوام ڪہ باشہ! سرم را روے سنگ مزارش میگذارم و دستم را مشت میڪنم،قطرہ هاے اشڪم روے نام خانوادگے اش مے بارند! _چے ڪار ڪنم؟! دارم دیونہ میشوم! لبم را مے گزم:از یہ طرف عذاب وجدان تو! از یہ طرف اختلافاتے ڪہ باهاش دارم و ازدواج باهاش عاقلانہ نیست! از یہ طرف مخالفت خانوادہ هامون! ولے... ادامہ نمیدهم و دوبارہ هق هق میڪنم،صداے خندانش مے پیچد:از یہ طرف دوستش دارے! با ترس سربلند مے ڪنم،با دیدن مهدے ڪہ با لبخند بہ صورتم خیرہ شدہ فشارم مے افتد! خون بہ صورتم مے دود،سریع بلند میشوم و چادرم را مے تڪانم. دلم میخواهد زمین دهان باز ڪند و من را ببلعد! مهدے ڪنار مزار هادے زانو مے زند و مهربان مے گوید:بشین بابا جان! سرفہ اے مے ڪنم و ڪنارش مے نشینم،فاتحہ اے زیر لب مے خواند و نگاهش را بہ صورتم مے دوزد. خجالت زدہ سرم را خم میڪنم و انگشت هایم را در هم قفل میڪنم،تنم یخ زدہ! صداے مهربانش مے گوید:منو محرمت میدونے؟! نہ بہ اندازہ ے پدرت ولے بہ اندازہ ے انگشت ڪوچیڪش قبولم دارے؟! سریع مے گویم:این چہ حرفیہ؟! شما مثل پدرمے بابامهدے! دست محڪم‌ و مردانہ اش را روے شانہ ام میگذارد:پس چرا حرف دلتو بهم نمیگے؟! سڪوت میڪنم و لبم را مے گزم،نفس عمیقے میڪشد:بہ فرزانہ گفتم بہ مادرت بگہ یہ خواستگار خوب هست،مثل اینڪہ مادرت بد برداشت ڪردہ بود و ناراحت شدہ بود! آیہ جان! اگہ این خواستگارو معرفے ڪردم فقط براے همچین روزے بود! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے