eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
602 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
‌شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ! ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ... ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ! ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ... ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ ! ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ! ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ! ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ! ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ... ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ٬ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡn ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ! ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻭ ... ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ... ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم... بلکه کالاترم.... چون یادگرفتم جنس ارزون مشتری زیادداره!!! https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#سلام_بر_شهدا ツ 🌷 حاج حسین یڪتا می‌گــفت: در عالــم رویا به #شــــهید گفتم چرا برای ما #دعا نمی‌ڪنید ڪه شــهید بشـــیم؟! میگـفت ما دعـا می‌ڪنیم براتون شهادت میـــنویسن ولی #گـــناه می‌ڪنید پاڪ میشه!! 🚫 #لطفا_خواهشا_گناه_نکنیم
💢چقدر دلمـ❤️ میخواهد #شهید_شوم ⇜رفتنم #رنگی ⇜تابوتمـ⚰ رنگی ⇜روبان عکسم رنگی ⇜ #بهشتم رنگی 💢رنگی به رنگ های پرچمـ🇮🇷 ✓رفتنی سرخ❣ ✓آخرتی #سپید ✓یادمانی سبز #خدایا_میشود⁉️ #اللهم_الرزقنا_شهادة❤️روزتون شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹
اهاے دخـترخانــــوم با شـمام ... شمایے کہ خیلے خوش تیپے[💃🏻]خیلے مثلا جذابے[😊] شمایے کہ بہ ارواح جـدت کسے نیست در حدتـ[😄]پوستـتو برنـزه کردے خیلے بهـت میـادااااا[😌] ایـن لنزے ام کہ گذاشتے خدایے خیلے خوشرنگہ[😍] دماغتم عــــالے شده دست آقا دکـترت درد نکنہ[👃🏻] ببـین این گونہ هایے کہ کاشتے اذیتـت نمیکنہ؟![☺] راستے این ساپـورت تنـگ و نازڪ تـو این سرما؟[😥] عیـب نـداره مهـم اینہ کہ اینجورے جـذاب ترے[😅] راستے دختـر جونـ[😕] دیـروز تو یہ جمعے نشستہ بودیم یکے از پسراے فامیل گفتـ[👦🏻] خیلے دلـم بہ حال دختـرا میسوزهـ[😔] بیچاره هـا صورتشـونو کامـل عـمل میکننـ[✂] هفـت قلم آرایـش میکننـ[💄]یہ ساعـت جلو آینہ موهاشـونو مدل میزننـ[💇🏻 ] دکمہ مانتـو هاشونو بـاز میزارنـ[😟] تو خیابـون با نـاز و ادا راه میرنـ[😏] قهقهہ سر میدنـ[😂]کہ ما پسـرا فقط نیگاشون کنیمـ[😍] آخر سـر هـم کلے خـندید[😂] دختـر جونـ گرفتے مطلبو؟[🙎🏻📝] فهمیدے منظـورشو؟[😕] چـرا نمیفهمے؟[😒]شایدم میفهمے هاااا [😐]ولے خودتـو بہ خـواب زدے[😴]اینجورے نبودیااااا[😞] اینجورے شدے[😒] تو یہ دختـر پاکـ[😊] و نجـیب ایرانے بودے[🇮🇷] خانـوم بودے[👩🏻] حیـا داشتے[😢] نمیدونـم چے شدے تـو[😑] دختـر جونـ[👩🏻] بہ خودت بیا[😔] هنــوز دیر نشدهـ[😉] یہ کم واسہ دختـر بودنتـ ارزش قا‌ئل بشے بد نیستاااا[😠] آهاے آقا پسـر طرف صحبـتم شمایے[👦🏻] خوشکلے[😎] خوشهیکلے[🚶🏻] جذابے[😉] خـب خدا رو شــکر[😌] فتبـارک اللہ احسـن الخالقــینـ[😄] ولے دلیـل نمیشہ سو استفـاده کنے کہ.. دختـرا واسـت غش و ضعـف میـکننـ؟[😍] با یہ نگـاه عاشـقت میـشنـ؟[😘] راستے چـند تا دوست دخـتر دارے؟[😕] حسابشـون از دسـتت رفتہ دیگہ؟[😟] بعد یکے دو مـاه ولشـون میکنے و میرے؟! گور بابای قبـلیا[👉🏻]پیش بہ سوے بعدیا[👈🏻]؟! بابا دسـت مریزاد[👏🏻]گلے بہ ج جـمالت آقا پسر[🌷] تو کہ واسہ نامـوس خـودت سـگ میشیـ[🐶] واسہ ناموس مردم گرگـ[🐺] نشو.. زندگے همین یکے دو روز نیستااااا پس فردا بابا میشے[👶] دختـر دار میشے[👧] بہ خودتـ بیا برادر منـ[👦🏻] مـرد باشـ.. بہ افتخـــار[👏🏻]پسرایے[👦🏻] کہ آبروے هیچ دخترے[👧🏻] رو زیر سوالـ نبردن و بہ افتخــــار[👏]دخترایے کہ نجابتشـونو بہ حراجـ نمیزارنـ.. ((قصــدم بہ هیـچ وجہ توهـین نبــود)) https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام معظم دلبری😍😍❤️
✍🏻💎 *نخـــند...* کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود به کارم نخند ، محتاج روزگارم... 💫به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! 💫به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! 💫به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! 💫به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده, نخند ! 💫به دستان پدرت به جارو کردن مادرت به راننده ی چاق اتوبوس به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد به راننده ی آژانسی که چرت می زند به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان ,نخند... 💫نخند که دنیا ارزشش را ندارد که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند: آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند. 💫آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند بار می برند بی خوابی می کشند.کهنه می پوشند. جار می زنند...سرما و گرما را تحمل می کنند و گاهی خجالت هم می کشند... 💫خیلی ساده هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان خداست، نخند 💟 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
حَتے خیـ||ـآلِ ڪَربــُ بــَݪآ هَݦ مُقَدَس اَسٺ°🌈 مَݩ بےۅضو° بـ ِ عَڪسِ‌حـَرَمـ|| دَسٺـ‌نِمےزَنَݦ #تب‌ڪربلا‌گرفته‌دل‌منـ😔💔
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 _خیلے دنج و نقلیہ! شانہ اے بالا مے اندازد و چیزے نمے گوید،چند دقیقہ بعد مرد جوانے با چهرہ اے جدے و ڪمے خشمگین از اتاق خارج میشود. منشے جوان مطب رو بہ من مے گوید:خانم نیازے بفرمایید! ڪتاب را مے بندم و بہ دست مادرم میدهم،غمگین نگاهم میڪند. لبخند پر رنگے بہ رویش مے پاشم. بہ سمت در اتاق مے روم و چند تقہ بہ در مے زنم،صداے زن جوانے مے گوید:بفرمایید! در را باز میڪنم و وارد میشوم،اتاقے ڪوچڪ با دیوارهاے آبے روشن و سفید پیش رویم قرار دارد. میز قهوہ اے روشنے گوشہ ے سمت راست قرار دارد و مقابلش یڪ مبل راحتے آبے روشن! زن نسبتا جوانے پشت میز بہ احترامم ایستادہ،مانتوے ڪرم رنگے همراہ با شال سادہ ے قهوہ اے رنگے بہ تن ڪردہ. عینڪ گردش را از روے چشمانش برمیدارد و چشمان آبے رنگش را همراہ با لبخند بہ صورتم مے دوزد:سلام! خوش اومدید! متقابلا لبخند میزنم:سلام! ممنون! با دست بہ مبل اشارہ میڪند:بفرمایید! با قدم هاے ڪوتاہ خودم را بہ مبل مے رسانم و رویش مے نشینم. خانم دڪتر ژالہ همتے را سمانہ معرفے ڪرد و برایم وقت گرفت. قرار شد یڪ روز در میان سہ جلسہ بہ مطبش بیایم و بعد از روز پنجم تعطیلات عید تلفنے در ارتباط باشیم. چهرہ ے مهربانے دارد،شاید هفت هشت سال از من بزرگتر باشد. نگاهے بہ شڪم برآمدہ ام مے اندازد و مے پرسد:خب میتونم با مامان خوشگلمون آشنا بشم؟ _آیہ هستم! آیہ نیازے! دفتر یادداشتے باز میڪند و مشغول نوشتن مے شود. _هوا هنوز سوز دارہ،یڪم هم دلگیرہ بہ نظر تو هم همینطورہ؟ شانہ اے بالا مے اندازم:زیاد اسفند ماهو دوست ندارم! با دقت نگاهم میڪند:چرا؟! _نمیدونم! شاید چون هر سال،توے طول سال اتفاقات سنگینے رو مے گذروندم و اسفند ماہ ڪہ سرم خلوت تر میشد بیشتر بہ اتفاقات و مشڪلات فڪر میڪردم و از نظر روحے درگیرشون میشدم! _جالبہ! موبایلش را نشانم مے دهد:میتونم صداتو ضبط ڪنم؟ براے این ڪہ اطلاعات و حرفاتو خوب یادم بمونہ! _مشڪلے نیست! صفحہ را لمس میڪند و موبایل را روے میز مے گذارد. _گفتے اسمت آیہ ست! _بلہ! _چند سالتہ؟ ڪمے فڪر میڪنم و بعد از چند ثانیہ مے گویم:فڪر ڪنم بیست و چهار! خونسرد مے پرسد:فڪر ڪنے؟! ڪمے هول میشوم:یہ لحظہ فراموش ڪردم! تقریبا بیست و پنج سالمہ! دو ماہ دیگہ ڪامل بیست و پنج سالم میشه‌. آرام مے خندد:مشخصہ رو سنت خیلے حساسے! لبخند ڪم رنگے میزنم:شاید! _چند ماهہ باردارے؟ _هشت ماہ! _پس چیزے تا زایمانت نموندہ! چے شد ڪہ احساس ڪردے باید بیاے پیش من؟ چند ثانیہ ساڪت نگاهش میڪنم،نگاہ نافذش را بہ چشمانم دوختہ. _چون...چون حالم خوب نیست! یعنے هیچوقت نبودہ! لبخند میزند:دوست دارے دلیلشو بهم بگے؟ اصلا دوست دارے از ڪجا تعریف ڪنے؟ ڪمے فڪر میڪنم و سپس جواب میدهم:از اول زندگیم! لبخندش پر رنگ تر میشود:مشتاقم ڪہ بشنوم! نفس عمیقے میڪشم و آیہ را برایش مرور میڪنم،آیہ اے ڪہ چیزے از آن نماندہ... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌸🍃مهديا! هرطرفي در #طلبت رو کردم هر چه گل بود به #عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر #شيعه دلخسته بتاب تا نگويند که بيهوده هياهو کردم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹
شاید برای خیلی ها خنده دار باشد عــاشقانه نوشتن 😍 از به قول خودشان یک تکه پارچه سیاه ! شاید خیلی ها طعنه به عاشقانه هایمان بزنند ،😒 اما آن ها چه میدانند از حال و هوایمان وقتی چادر ِ حضرتِ مادر مآمنی میشود برای تمام ِ دلهره ها و ترس هایمان😌 وقتی پناه و سنگر ما میشود زیر تیر باران نگاه های آلوده و مسموم ،👀 وقتی نه تنها برای ما آرامش میاورد بلکه آرام دل آن مردی میشود که در خیابان ، کوچه و بازار از کنار ما عبور میکند👌مردی که شاید با مولایش عهد بسته است که چشمانش را با نگاهِ حرام آلوده نکند !✋ با افتخار میگویم ، عاشق چادرم هستم ،💕 شبیه آن عاشقی که بدون معشوقش میمیرد💘 ... تکمله ؛ دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است ☺😊 💚☺️ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
پروفایل دخترونه ....
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 ...💕 این جمله برای من معنی دیگری دارد... مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسی‌اش گناهی اتفاق نیافتد... 😊 میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیت‌المال ماموریتش را انجام می‌داد و همسرش را می‌بیند که پیاده راه می‌رود، او را سوار ماشین بیت‌المال نمی‌کند، ماشین را تحویل همکارش می‌دهد و دوان دوان خودش را به همسرش می‌رساند و می‌گوید کار تو شخصی است و نمی‌توانستم سوارت کنم... 😍 یادت باشد که حمید یک بار که می‌خواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢 یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤ یادت باشد... شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍 ☝حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔 چه کسانی پر پر شدند تا شما راحت تر چادر بسر کنید https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
‼️خواهرم اگر تیر دشمن جـ ـ ـ سـ ـ ـ ــ ـ م را شکافت. تیر بدحجابی تو قـ ـ ـ لـ ـ ـ ـ ـ ب را میدرد. https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 با وسواس فنجان ها را داخل سینے مے چینم و قورے را برمیدارم. مادرم وارد آشپزخانہ میشود و مے گوید:تو برو پیش مهمونت. من پذیرایے میڪنم‌. همانطور ڪہ فنجان را از چاے پر میڪنم جواب میدهم:خودم چایے مے ریزم. نزدیڪتر میشود:چرا تعارفے شدے؟! انگار اینجا مهمونے! لبخند پر رنگے میزنم:خب مهمونم! اخم میڪند و ڪنارم مے ایستد:تو دختر این خونہ اے! _اما نہ مثل سابق! با دقت نگاهم میڪند:اما براے ما اینطور نیست عزیزم!تو هم بہ خودت تلقین نڪن! تحت هر شرایطے تو دختر این خونہ اے نہ مهمون ما! قورے را روے ڪابینت مے گذارم و آرام گونہ اش را مے بوسم:شاید بخوام بعد از تولد نوہ ت ساڪمو ببندم و برم. گفتم ڪہ بعدا گلہ نڪنے! نگران بہ چشمانم خیرہ میشود:مگہ میشہ ما تنهات بذاریم؟! اونم با یہ بچہ ے ڪوچیڪ! نگاهے بہ سالن مے اندازم:حالا بعدا راجع بهش صحبت میڪنیم. پس زحمت پذیرایے با شما! نگاهش رنگ محبت مے گیرد:برو مامان ڪوچولو! از آشپزخانہ خارج میشوم،آرام و با احتیاط قدم برمیدارم. ورم صورت و شڪمم بیشتر شدہ و احساس سنگینے میڪنم. طبق صحبت هاے پزشڪم وضعیتم بهتر شدہ اما نہ در حد توقع! ضعف و پایین بودن فشار خون هنوز گربیان گیرم هستند. امید هم وزنے حدود دو ڪیلو دارد و شاید ڪمے ضعیف باشد! وقتے دیروز داخل مانیتور جسم نحیف مچالہ شدہ اش را دیدم دلم برایش ضعف رفت! طفلڪم خودش را ڪامل جمع ڪردہ بود و چشمانش را بستہ بود! صداے قلبش،شد شاد ترین موسیقے اے ڪہ تا بہ حال شنیدہ بودم. طبق نظر پزشڪ،آمادگے جسمے و روحے زایمان طبیعے را نداشتم. ورود امید بہ دنیاے واقعے براے هفتہ ے دوم فروردین ماہ نهایے شد! یعنے ڪمتر از سہ هفتہ ے دیگر! سہ جلسہ بہ دیدن دڪتر همتے رفتم و هر جلسہ حدود دو ساعت صحبت ڪردم‌. آنقدر دل و دنیایم پر بود ڪہ سہ جلسہ برایم ڪم آمد و تا شهادت هادے رسیدیم! از هفتہ ے آخر اسفند یڪ روز در میان،یڪ ساعت تلفنے صحبت مے ڪردیم. ڪمے سبڪ و آرام شدہ بودم،هول هولڪے براے امید خرید مختصرے ڪردم. مادرم و یاسین براے بہ دنیا آمدنش شوق و ذوق فراوانے داشتند و مدام برایش هدیہ مے خریدند! وجود امید حسابے بہ خانہ ے ساڪتمان،شور و حال دادہ بود! نزدیڪ مبل ها مے رسم،هنگامہ مادر سامان با لبخند نگاهم میڪند. ڪمے در جایش تڪان میخورد ڪہ سریع مے گویم:راحت باشید! روے مبل مے نشینم و بہ صورتش چشم مے دوزم. _حال سامان خوبہ؟ چرا نیومدہ؟ لبخندش پر رنگ تر میشود:خیلے اصرار داشت همراهم بیاد اما من اجازہ ندادم! متعجب نگاهش میڪنم:چرا؟! _میخواستم باهاتون صحبت ڪنم! انگشتانم را در هم قفل میڪنم و ڪنجڪاو بہ چشمانش خیرہ میشوم. نفسے مے ڪشد و دهان باز میڪند:موندم با بے قرارے هاے سامان چے ڪار ڪنم؟! راستش... خواستم نباشہ ڪہ راحت صحبت ڪنم! _اتفاقے افتادہ؟! چشمانش را مے بندد و باز مے ڪند:اتفاق ڪہ...حال روحے سامان اصلا خوب نیست! قلبم مے لرزد،بے پدرے سامان هم روے قلبم سنگینے خواهد ڪرد! مادرم همراہ سینے چاے،نزدیڪمان میشود. بہ سمت هنگامہ مے رود و سینے را مقابلش مے گیرد. هنگامہ فنجانے برمیدارد و زیر لب تشڪر میڪند،مادرم بہ سمت من مے آید. سریع فنجان چاے را برمیدارم و تشڪر میڪنم،نگاهش را میان من و هنگامہ مے چرخاند و لبخند تصنعے اے روے لبانش مے آورد! _من یڪم ڪار دارم تنهاتون میذارم! سپس نگاہ معنادارش را بہ من مے دوزد،هنگامہ لب میزند:خواهش میڪنم! مادرم بہ سمت آشپزخانہ مے رود،دوبارہ نگاهم را بہ هنگامہ مے دوزم. _حالش خیلے بدہ؟ لب میزند:خیلے! یڪے دو ماہ اول میگفتم طبیعیہ! براش سختہ! اما... اما الان تقریبا هشت ماهہ وضعیتش تغییرے نڪردہ! نگرانے باعث میشود چینے بہ پیشانے ام بندازم:چرا زودتر بهم خبر ندادید؟! عمیق نگاهم میڪند و جوابے نمیدهد! نفس عمیقے میڪشم و معنے نگاهش را میفهمم. با نگاهش مے گوید حال تو هم تعریفے نداشتہ! _پیش مشاور رفتید؟! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:آرہ! یہ سرے راهڪار هم گفت اما فایدہ اے نداشت. سامان هم ڪہ همراهم نمیاد! هشت ماهہ از خونہ بیرون نرفتہ! چشمانم گرد میشوند:پس مدرسہ چے؟! سرش را پایین مے اندازد:نمیرہ! بے اختیار بلند مے گویم:چے؟! لبش را آرام مے گزد،با حرص مے گویم:از خونہ بیرون نرفتنش ڪہ دیگہ طبیعے نبودہ! یعنے سامان امسال اصلا مدرسہ نرفتہ؟! جوابے نمیدهد،دستم را مشت میڪنم:یڪم دیر بہ فڪر نیوفتادید؟! سرش را بلند میڪند و با دلهرہ نگاهم میڪند:خب...فڪر ڪردم چون بابت از دست دادن پدر خوندہ ش ناراحتہ باید یہ مدت باهاش مدارا ڪنم! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 سرم را تڪان میدهم:عذر میخوام اما انگار شما هیچ تسلطے روے پسرتون ندارید! یعنے روے مادر بودن تسلطے ندارید! اخم هایش در هم مے رود:اینجا نیومدم ڪہ سرزنش بشنوم! فڪر ڪردم میتونید ڪمڪم ڪنید! سپس ڪیفش را از روے مبل برمیدارد و بلند میشود. جدے بہ چشمانش خیرہ میشوم:منم همراهتون میام! چند دقیقہ صبر ڪنید! اخمانش از هم باز میشوند. بہ سمت آشپزخانہ مے روم و مادرم را صدا میزنم. پشت میز غذاخورے نشستہ و با انگشتانش روے میز ضرب گرفتہ. نگاہ سردش را حوالہ ام میڪند! _بلہ؟! _میرم دیدن سامان،سریع برمیگردم. پوفے میڪند:با این وضعیت؟! آیہ خانم! شما پا بہ ماهے! بہ اندازہ ے ڪافے توے این هشت نہ ماہ مراقبت نڪردے،تو رو خدا این چند روزم آروم بگذرون! لبخند ڪم رنگے میزنم:میرم دیدن یہ نفرو سریع برمیگردم. مراقبت میخواد؟! با اخم نگاهم میڪند:ڪم غصہ دارے؟ غصہ و حرص زندگے بقیہ رو هم بخور! بوسہ اے روے انگشتانم میزنم و بہ سمتش میگیرم. _زود برمیگردم! بعد تا روز زایمان پامو از خونہ بیرون نمیذارم خوبہ؟ سرے تڪان میدهد:انگار من بگم نرو‌ نمیرہ! تو ڪہ میخواے برے برو دیگہ! مے خندم:قوربونت برم! فعلا خدافظے! از آشپزخانہ ڪہ بیرون مے آیم صدایش بلند میشود:آیہ! مراقب خودت باش! همانطور ڪہ بہ سمت اتاقم مے روم مے گویم:چشم! رو بہ هنگامہ ادامہ میدهم:چاے تون سرد شد،براتون بیارم؟ سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد:نہ ممنون! سرے تڪان میدهم و وارد اتاقم میشوم،نگاهے بہ خودم در آینہ مے اندازم و بہ سمت ڪمدم مے روم. در ڪمد را ڪہ باز میڪنم با دستہ اے از لباس هاے تیرہ رو بہ رو میشوم،با دقت همہ ے لباس ها را از نظر میگذرانم و ڪمے بعد پیراهن بلند زیتونے رنگے ڪہ مادرم چند روز پیش برایم خریدہ بود را همراہ روسرے مشڪے بیرون میڪشم. پیراهن را تن میڪنم و روسرے ام را مدل لبنانے مے بندم. همانطور ڪہ چادر مشڪے سادہ ام را روے سرم مے اندازم از اتاق خارج میشوم. هنگامہ ڪنار در ایستادہ،ڪش چادرم را تنظیم میڪنم. _بریم! هنگامہ از پذیرایے خارج میشود،همانطور ڪہ دنبالش مے روم بلند مے گویم:مامان جان! ما رفتیم! صدایش بہ گوشم مے رسد:بہ سلامت! همراہ هنگامہ تا خیابان پیادہ مے رویم،چند دقیقہ بعد سوار تاڪسے مے شویم. هنگامہ نگاهش را بہ خیابان دوختہ،جدے بہ صورتش چشم‌ مے دوزم‌. _سامان دیگہ چہ واڪنشایے نشون دادہ؟ سرش را بر مے گرداند و چند ثانیہ خیرہ نگاهم میڪند. _اوایل فقط گریہ و داد و بیداد میڪرد،زیاد با من حرف نمیزد. ڪم اشتها شدہ بود،بہ زور بهش غذا میدادم! بعد از چهلم آقا روزبہ آرومتر شد اما خیلے ڪم صحبت میڪنہ،از خونہ بیرون نمیاد،اگہ هم پا پیچش بشم بهونہ ے آقا روزبہ رو میگیرہ! فڪر میڪردم بعد از چند وقت بهتر بشہ ولے... مڪث میڪند و بعد از چند ثانیہ ادامہ میدهد:بهتر نشد! _ڪاش زودتر بهم خبر میدادید! دوبارہ نگاهش را بہ خیابان مے دوزد! چند دقیقہ بعد تاڪسے سر خیابان مے ایستد،از ماشین پیادہ میشویم. همانطور ڪہ راہ مے رویم هنگامہ مے گوید:یڪم‌ باید پیادہ روے ڪنیم،سختتون ڪہ نیست؟ _نہ! حدود دہ دقیقہ پیادہ روے میڪنیم،بعد از دہ دقیقہ مقابل ساختمان آجرے سہ طبقہ اے مے رسیم. هنگامہ همانطور ڪہ مشغول گشتن محتویات ڪیفش شدہ مے گوید:روح آقا روزبہ شاد باشہ! این خونہ رو برامون رهن ڪرد،هر سال خودش قرارداد رو تمدید میڪرد! در را باز میڪند و ادامہ میدهد:بفرمایید! همین طبقہ ے هم ڪف! وارد راهروے نسبتا بزرگے میشوم،مقابلم در چوبے اے قرار دارد. صداے بستہ شدن در مے آید،هنگامہ بہ سمت در مے رود. ڪلید را در قفل مے چرخاند و در را باز میڪند،ڪنار مے ایستد. _خوش اومدید! زیر لب تشڪر میڪنم و وارد خانہ مے شوم،فضاے خانہ زیاد بزرگ نیست. نهایتا شصت متر است! پذیرایے با فرش هاے ڪرم و قهوہ اے رنگ پوشیدہ شدہ. مبل هاے سلطنتے نسبتا قدیمے ڪرم رنگ وسط پذیرایے قرار دارند،تابلوے وان یڪادے دیوار را زینت دادہ و تلویزیون نزدیڪ مبل ها قرار دارد. آشپزخانہ انتهاے پذیرایے در سمت چپ قرار دارد،هنگامہ بہ پشت سرم اشارہ میڪند:اتاق سامان اونجاست! سر بر میگردانم دو در قهوہ اے روشن پشت سرم قرار دارد. در حالے ڪہ شالش را از روے سر برمیدارد میگوید:بشینید! آرام مے گویم:میشہ سامانو ببینم؟ سریع جواب میدهد:حتما! سپس بہ سمت در سمت راست مے رود،تقہ اے بہ در میزند و در را باز میڪند. _سامان خان! بیدارے؟! مهمون دارے! هنگامہ با گفتن این جملہ وارد اتاق میشود،صداے ضعیفے بہ گوش مے رسد‌. چند ثانیہ بعد هنگامہ در چهارچوب در ظاهر میشود:بفرمایید! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
آقا جان خوبی؟  با غصه هایت چه می کنی؟ با جا نماز هایی که آب می کشیم؟ با دروغ هایی که می گوییم؟ با غیبت هایی که می کنیم؟ با قسم های آب دارمان؟ با ریا کاری هایمان؟ با نامردی هایمان در حقت؟ با بی حجابی هایمان؟ ... آقا جان ما منتظر نیستیم تو منتظری... منتظری فرجی بشود فرج افراد با ایمان... فرج 313 آقا جان برای ظهورت خودت دعا کن. چون دیگر آنقدر سرگرم گناه و معصیت شدیم  که شاید با دعا مون ظهورت و عقب تر بندازیم. یک کلام بخدا شرمنده ایم.
#آیه_درمانی 🍃🍂 همسر مناسب 🍃🍂 ☄ جهت یافتن همسر مناسب و صالح به خواندن این آیه مداومت ورزد 📚 سوره قصص آیه ۲۴
🌹یا صاحب الزمان (عج)... 🌸ما مشــــق غــــم عشـــق تـو را خوش ننوشتیـم🍃🌸 🌸امــا تو بکــش خـط به خَطــای همه ما گر یادتو جرمی است غمی نیست که عشـق است جــرمی که نوشـتند به پای همه ی ما🍃🌸 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 💐تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🌺🌷 🌷 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
✅« اهـمـیــت ذکـــر صلــوات در روزهای پنجشنبه و جمعه» یت الله مجتهدی تهرانی رحمةالله فرمودند: 🍃شیطان به کسانی که ذکر خدا را می گویند کاری ندارد. مثلا روزی ۱۰۰ بارلااله الاالله می گویند 🍃روزدوشنبه ۲۰۰ بار صلوات می فرستند، روز سه شنبه ۳۰۰بار، چهارشنبه ۴۰۰بار،روز پنجشنبه ۵۰۰بار، جمعه ۱۰۰بار، البته در روایت آمده که در روز جمعه دو مَلَک ثواب غیر از این دو تا ملکی که هستند می آیند تا صلوات های روز جمعه را بنویسند. 🍃پس اگر شما در روز جمعه ۱۰۰۰ صلوات بفرستید، این دو ملک آن صلوات ها را نمی نویسند، بلکه ملک های مخصوص روز جمعه این صلوات ها را جدا می نویسند. ✅پس روزهای پنجشنبه و جمعه زیاد صلوات بفرستید. 📚دایرة المعارف جامع صلوات ص۵۲۸ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌷 ؟! 🌷الله اکبر. سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع می شد. مثلا می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!! 🌷اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش، جمع نماز باشد!! مثلاً یکی می گفت:«واقعا اینکه می گویند نماز معراج مؤمن است این نمازها را می گویند، نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را می گرفت که:«من حاضرم هر چى عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی:«مگر می دهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا.... 🌷....و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن:«ببین! ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آنجا که می گفتند:«مگر ملائکه نامحرم نیستند؟» و خودشان جواب می دادند:«خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!» 😁✵ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii