🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت_441 /بخش دوم
#بخش_دوم
تمام تنم مے لرزد،مادرم با صدایے بغض آلود مے گوید:میفهمم دخترم! میفهمم عزیزڪم!
بذار حالت بهتر بشہ هر چقدر خواستے داد بزن و گریہ ڪن! اصلا هرڪارے دوست دارے بڪن! دارے از بین میرے دردت بہ جونم!
بدون توجہ بہ درد شڪمم هق هقم شدت مے گیرد:من خیلے وقتہ مُردم مامان! هر ثانیہ بعد روزبہ مُردم! دیگہ جونے برام نموندہ ڪہ بہ لبش بیارید! دست از سر جنازہ م بردارید!
با دست دیگرش آرام موهایم را نوازش میڪند،صدایش دوبارہ آرام میشود:مامان نق نقو! نمیخواے تحفہ تو ببینے؟!
بہ یڪ بارہ آرام میشوم! تازہ امید را بہ خاطر مے آورم!
سریع چشمانم را باز میڪنم و بہ صورت مادرم خیرہ میشوم.
_حالش خوبہ؟! ڪجاست؟!
با آرامش چشمانش را مے بندد و باز میڪند:حالش خوبہ عزیزم! یڪم دیگہ میارنش!
روزبہ ڪلافہ نفسش را بیرون میدهد و با شرمندگے نگاهم میڪند.
_تنهاتون میذارم!
میخواهد چیز دیگرے بگوید ڪہ پشیمان میشود،چشمانش را بہ سمت مادرم سوق میدهد.
_شما چیزے لازم ندارید؟!
مادرم جواب میدهد:نہ پسرم! ممنون!
سرے تڪان میدهد و دوبارہ بہ من خیرہ میشود،چینے بہ پیشانے ام میدهم و نگاہ خشمگینم را بہ سقف مے دوزم.
صداے مادرم سڪوت را مے شڪند:میخواے ڪمڪت ڪنم بشینے؟!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،با ڪمڪ مادرم آرام روے تخت مے نشینم و تڪیہ میدهم.
ملاحفہ را با احتیاط رویم مرتب میڪند و مے پرسد:خیلے درد دارے؟
لب میزنم:یڪم!
روزبہ هنوز از اتاق خارج نشدہ و ڪنار در ایستادہ،نگاہ میخڪوبش هم آزارم میدهد و هم آرامم مے ڪند!
میخواهم اعتراض ڪنم ڪہ با ورود پرستار حواسم پرت میشود. پرستار جوانے همانطور ڪہ تخت ڪوچڪ چرخ دارے را بہ سمتم مے آورد لبخند میزند:سلام مامان ڪوچولو! ببین ڪے اومدہ!
با شوق بہ تخت چشم مے دوزم ڪہ امید را ببینم،بہ چند قدمے ام مے رسد.
صورت چروڪیدہ و قرمزے را مے بینم ڪہ از میان پتوے نازڪ آبے رنگے بیرون زدہ.
تڪہ هاے قلبم بہ هم وصل مے شود و جان مے گیرد!
پرستار آرام امید را در آغوش مے گیرد و مهربان مے گوید:ببین چہ پسر ماہ و آرومیہ!
قطرہ ے اشڪے روے گونہ ام سر میخورد،پرستار نزدیڪم خم میشود.
_آروم بگیرش!
گویے همہ ے انرژے جهان در ڪالبدم سرایز مے شود،دست هایم قوت مے گیرد!
با دقت موجود ڪوچڪ چروڪے ڪہ میان پتو پنهان شدہ را در آغوش میگیرم.
موجودے ڪہ نہ ماہ در وجودم زندگے ڪردہ،نفس ڪشیدہ و همدمم بودہ!
تنش نحیف است و لاغر،صورت ڪوچڪش هنوز پف دارد و بہ سرخے میزند.
چشمان ڪوچڪش را بستہ و انگشت هاے عروسڪے اش را در هم قفل ڪردہ.
جانم برایش مے رود،لبخند عمیقے لب هایم را از هم باز میڪند.
_سلام عزیزدلم! سلام جونم! خوش اومدے!
لبان باریڪش را از هم باز میڪند و چند ثانیہ بعد مے بندد.
مادرم با ذوق مے گوید:الهے من بگردم! گرسنہ ست آیہ جان!
با انگشت اشارہ آرام سرش را نوازش میڪنم.
پرستار براے شیر دادن میخواهد ڪمڪم ڪند ڪہ مے گویم:اگہ میشہ بقیہ برن!
متعجب نگاهم میڪند و مے پرسد:از مامان و شوهرت خجالت میڪشے؟!
جوابے نمیدهم،مادرم با احتیاط نگاهے بہ روزبہ مے اندازد.
همانطور ڪہ پیشانے ام را مے بوسد مے گوید:ما میریم بیرون ڪہ راحت باشے! مادر شدنت مبارڪ عزیزدل مادر!
سپس بہ سمت روزبہ مے رود،روزبہ با لبخند بہ مادرم چشم مے دوزد.
_شما برید یہ چیزے بخورید! من نمیام!
نگاہ بے تابش را بہ من و امید مے دوزد.
_میخوام همینجا باشم!
مادرم مے گوید:آخہ...
روزبہ سریع جواب میدهد:خیالتون راحت! چیزے نمیشہ!
سرے تڪان میدهد و از اتاق خارج میشود،روزبہ با قدم هاے بلند و محڪم دوبارہ نزدیڪ میشود.سعے میڪنم نگاهش نڪنم! سعے میڪنم دلم نلرزد!
چند ثانیہ ڪہ مے گذرد بے اختیار سر بلند میڪنم،نگاہ گرم و اشڪ آلودش را بہ امیدِ من دوختہ!
لبخند مهربانے لبانش را از هم باز ڪردہ،آب دهانش را با شدت فرو میدهد.
بدون این ڪہ از امید چشم بردارد مے گوید:چقدر ڪوچولوئہ آیہ!
نمے داند با صدا زدن نامم نفسم را بند مے آورد! نمے فهمد این چند ماهے ڪہ صدایم نزدہ نامم را فراموش ڪردہ بودم!
پرستار مے خندد:همین ڪوچولو قرارہ ڪلے اذیتتون ڪنہ! البتہ اذیت هاش هم شیرینہ!
روزبہ چند قدم جلوتر مے آید و فاصلہ را از میان برمیدارد.
لبخند دل خراب ڪنے نثارم میڪند.
_میشہ چند ثانیہ بغلش ڪنم؟!
نگاهے بہ پرستار مے اندازم و امید را بہ سمتش مے گیرم.
زیر لب "بسم اللہ الرحمن الرحیمی" مے گوید و با استرس امید را در آغوش مے گیرد!
آرام امید را بہ قفسہ ے سینہ اش مے چسباند و با ذوق نگاهش میڪند.
چشم مے بندد و لب هایش را روے پیشانے امید مے گذارد.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
چـــــــادر مـــــــادر من ، فـــــــاطمه ، حرمت دارد
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
چـــــــادر مـــــــادر من ، فـــــــاطمه ، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
چـــــادر مـــادر من ، فـــــاطمه، شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد.
خواهرمـــــــ
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یـــــــادگار زهراست
نکند چـــــــادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
به خدا قلب خــــــدا می گیرد
به خدا
😔😔😔😔😔
@dokhtaranchadorii
اعضای عزیز مثل اینکه باید روزی یک پارت بزاریم به بزرگی خودتون ببخشید 😍😉
وصیت شهید "مدافع حرم لبنانی" "احمد محمد مشلب" درباره حجاب دختران🌹
به دختران مسلمان:
مواظب حجاب خود باشید که مهم ترین چیز است.
در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب نیست، ولی شما به فکر باشید و زینبی بر خورد کنید.💞
سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نیست و چیز هایی که می پوشند واقعا حجاب نیست.😞
(چرا) ما داریم سراغ بدعت ها میرویم.
برخی حجاب دارند ولی بدن نما و یا حجاب دارند ولی به مردان نگاه میکنند.😞
باید چشمان خود را به زمین بدوزند و احترام عبایی را که بر سر دارند را نگه دارند.☺️
ما باید از فاطمه زهرا(س) الگو بگیریم.😍
حضرت زینب بگونه ای بود که غیر از حضرت علی کسی اورا نمی دید.😍😉
عده ای حجاب بر سر دارند ولی همراه با مدل های جدید، یا صورت ها را آرایش میکنند!!😓😓
#من_حجابم_را_دوست_دارم_چون...🤔
❤️من حجاب دارم چون #فرمان_خداوند است. و من می دانم که او برایم #بهترین را می خواهد.
🍃از فساد به حجاب پناه #نمی_برم چرا که اگر فردی را بیایم که حجاب ندارد ولی فاسد هم نیست، حجابم زیر سؤال می رود.
من حجاب را تنها و تنها به خاطر #نجابتی می خواهم که خدا برایم خواسته:💠ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین...💠و می دانم کمترین حق خدا بر ما این است که از نعمت هایش در راه گناه بهره #نبریم.
من حجابم را دوست دارم چون ب من #عزت_نفس میدهد😌
حجابم را دوست دارم چون پاکترین زن دنیا ب آن اراسته است.....😍
#من_عاشق_حجابم
#مصونیت_بهانه_ای_ست_که_تو_را_به_خود_نزدیک_کنم_چادرم❤️
😇 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب بايد اينطوري باشه..
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
✅مشکل حجاب حل میشه✅
❌مشکل این نیست که افراد بد حجاب در مورد ارزش حجاب، اطلاعات کافی ندارن بلکه...👇
🔶شاید در بین موضوعات پرچالش فرهنگی ، کم تر موضوعی مثل حجاب بوده باشه که در جامعه بسیار بهش پرداخته شده و سخنران و فعالان فرهنگی با جدیت بسیار پیگیرش بوده باشند.
✅حاصل این زحمات و تلاش های چندینساله این شده که طبق بررسی ها بیش از هفتاد درصد افراد جامعه اطلاعات خوبی راجع به مزیت های حجاب دارند و نظرشون نسبت به حجاب مثبته اما این واقعیت در عمل خودش را نشون نمیده
‼️حالا سوال اینجاست که اگه واقعا بیش از هفتاد درصد افراد جامعه باور دارند که حجاب یک ارزش و یک عامل مصونیت بخشه، پس چرا عده زیادی از همین افراد، اونطور که شایسته است، بهش پایبند نیستن ؟!!
🔰پاسخ این سوال را با یه مثال میشه پیدا کرد
💯بسیاری از شما شنیدین که پیامبر توصیه کرده اند که غذا با انگشتان دست خورده بشه (نه با قاشق و چنگال).
⁉️اما آیا شما با وجود اینکه می دونید این کار، کار خوبیه، حاضرید در مهمونی ها قاشق و چنگال را کنار بگذارین و با انگشت غذا بخورید؟!!!
❌پاسخ اکثر افراد منفیه، اما نه به این خاطر که غذا خوردن با انگشت را کار نادرستی می دونن بلکه به این خاطر که نگران قضاوت های دیگران هستند!!
🔺حالا فرض کنید به یک مهمونی دعوت شده اید و توی این محفل صحبت بر سر غذا خوردن با انگشته و هرکسی به نوعی اعلام می کنه که با این کار موافقه .
✅ خوب، حالا شما اگر خواستین غذا را با دست بخورید، می تونید با خیال راحت تر این کار را انجام بدین چون میدونید که اکثرا نظرشون مثبته
♻️مشکل امروز جامعه ما در زمینه حجاب هم دقیقا همین جاست
❌مشکل این نیست که افراد بد حجاب در مورد ارزش حجاب، اطلاعات کافی ندارن
🔺 مشکل اینه که دشمن تونسته به کمک تبلیغات رسانه ای و مهندسی اجتماعی، تصوری برای این افراد ایجاد بکنه که خیال می کنن، اکثر مردم از حجاب گریزانند، لذا این افراد طبق این تصورشون مدام از حجاب فاصله می گیرن تا خودشون را همرنگ اکثریت نشون بدن و این به مرور تبدیل شده به یک جریان رو به رشد در جامعه
👈 برای همینه که با وجود فعالیت های فرهنگی زیادی که تا حالا در زمینه حجاب انجام شده، این جریان مدام داره رشد میکنه
👌قطعه گم شده این پازل دقیقا همین جاست!
✅اکثر افراد جامعه موافق با رعایت حجاب هستند
@dokhtaranchadorii
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت_441 /بخش دوم
#بخش_سوم
عمیق و جانانہ مے بوسدش،زمزمہ میڪند:سلام مرد ڪوچڪ!
با ذوق سرش را بلند میڪند و مے گوید:بوے تو رو میدہ آیہ!
متعجب نگاهش میڪنم،سریع ادامہ میدهد:بوش ڪن!
پرستار رو بہ روزبہ مے پرسد:بچہ ے اولتونہ؟!
روزبہ سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:بلہ!
_خدا براتون حفظش ڪنہ!
روزبہ همانطور ڪہ بہ صورت امید خیرہ شدہ مے گوید:ان شاء اللہ! البتہ اول مامانشو برام حفظ ڪنہ!
گیج و منگ از عبارت هایے ڪہ بہ ڪار مے برد،نگاهش میڪنم.
بدون توجہ بہ تعجبم،خم میشود و آرام امید را بہ دستم میدهد.
_اصلا حواسم نبود شیر نخوردہ! اگہ...
نگاهے بہ پرستار مے اندازد و آرام تر ادامہ میدهد:اگہ راحت نیستے میرم!
جوابے نمیدهم،لبخندے نثارم میڪند و قد علم میڪند.
همانطور ڪہ بہ سمت در مے رود مے گوید:همین جام! پشت در!
بہ سمت در ڪہ مے رسد سر بر مے گرداند،چشمانش آرام و قرار ندارد!
_دلم براے خندہ ت تنگ شدہ! همون خندہ اے ڪہ شبیهش نیست! همون خندہ اے ڪہ دلمو برد!
دوبارہ برام میخندے آیہ؟!
با شدت آب دهانم را فرو میدهم،روح نگاهش در جانم سرازیر میشود.
_راستے! خیلے خواستنے تر شدے!
سپس از محدودہ ے دیدم خارج مے شود..
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانی