eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
638 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
°|🍃🌷 ❤️دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان👇 °|🍃🌷بسم الله الرحمن الرحیم ♡اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَی القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین♡ °|🍃🌷خدایا بشوی مرا در این ماه از گناه وپاکم نما در آن از عیب ها وآزمایش کن دلم را در آن به پرهیزکاری دلها ای چشم پوش لغزشهای گناهکاران.  °|🍃🌷 @dokhtaranchadorii
🚨 داستان یاسمین اشکی دروغ بود!! 📝 تسنیم نوشت: در پی حضور خانمی به‌نام"یاسمن اشکی" در برنامه ماه عسل و طرح ادعاهایی بی‌پایه درباره شیوع سرطان در ایران و درخواست کمک از مردم برای تولید واکسن HPV،‌ پروفسور کرمی بنیانگذار و مؤسس انجمن "بیوتکنولوژی" ایمنی زیستی و انجمن پدافند غیر‌عامل توضیحاتی را در این باره ارائه کرده که در ادامه آمده است: 🔺"واقعاً تأسف‌بر‌انگیز است که کنار مجری یک کارشناس قرار نمی‌گیرد، این طور می‌شود که مهمان برنامه هر چیزی را که می‌خواهد می‌گوید و مجری جز تأیید کردن کاری نمی‌تواند انجام دهد چون اطلاعاتی در مورد این موضوع ندارد. 🔺ایشان در مورد یک بیماری ژنتیکی نادر صحبت کرد که سیستم ایمنی بدن را دچار اختلال کرده، باعث تب‌های طولانی‌مدت و عجیب شده و ویژگی‌هایی شبیه به ایدز داشته است اما هرگز اسم بیماری را نگفت! چطور ممکن است شما از بیماری ژنتیکی مادرزادی صحبت کنید که اسمش را نبرید؟! 🔺اگرچه در بررسی‌هایی که انجام دادیم، متوجه شدیم ایشان قبلاً در مصاحبه‌ای خودش را بنیان‌گذار «کمپین 4 دقیقه برای صلح» معرفی کرده و گفته که در زمان جنگ تحمیلی در تهران، قربانی بمباران شیمیایی هوایی عراق بوده است (البته تهران هرگز بمباران شیمیایی نشد!) طبق تحقیقات ما، اساساً داستان ایشان دروغ بود و ایشان اصلاً بیماری ژنتیکی ندارد. 🔺تمام طرح‌های علمی دنیا قطعاً باید در یک سایت معتبر بین‌المللی ثبت شود، ما هرچه گشتیم چنین طرحی (طرح مورد ادعای خانم اشکی) پیدا نکردیم‌. 🔺امکان ندارد طرحی برای چندین بیمار در حال مرگ انجام شده باشد اما نام و نشانی از آن نباشد، حتی نام پزشک هم مشخص نباشد‌؛ طبق تحقیقات ما اساساً داستان ایشان (یاسمن اشکی) دروغ بود و ایشان اصلاً بیماری ژنتیکی ندارد‌. 🔺ارتباط خانم اشکی با آمریکایی‌ها چیست‌؟ ایشان حرفهای قشنگی زدند و هدف‌های زیبایی را بیان کرد اما بنده که 40 سال کار تحقیقاتی در نقاط مختلف دنیا کرده‌ام، کاملاً از حرف‌هایشان نگران می‌شوم‌. 🔺 طرح این خانم به‌شدت مورد حمایت نشریه‌های آمریکایی است؛ مسئولان ما، اساتید برجسته داخلی را به‌حساب نمی‌آورند اما اینها به‌راحتی با معاون وزیر و شخص وزیر بهداشت جلسه خصوصی برگزار می‌کنند و از طرف آنها حمایت می‌شوند‌. 🔺ما مستنداتی از فعالیت‌های این تیم در آمریکا داریم که متأسفانه اصلاً با فرهنگ دینی و ملی ما همخوانی ندارد‌؛ هیچ جای دنیا چنین کاری صورت نمی‌گیرد که یک شخصیت (آن هم) حقیقی در تلویزیون از مردم کمک مالی برای تهیه واکسن بخواهد! 🔺به‌عنوان کسی که در حوزه پدافند زیستی و تهدیدات بیوتکنولوژی در کشور کار می‌کنم، معتقدم نقشه‌ای پشت این ماجرا است. @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
💢 ، روز همبستگی بین المللی مسلمانان @dokhtaranchadorii
امام خامنه اي (مدظله العالي) : در اين لحظه‌ي خطير، مسلمين جهان بايد احساس تكليف كنند؛ بايد وظيفه‌يي را كه مسلماني بر دوش آنان نهاده، درك كنند. از سويي تكليف حفاظت از سرزمينهاي اسلامي است، كه از ضروريات فقه مسلمين است؛ و از سوي ديگر پاسخ به استغاثه‌ي ملتي مظلوم ... كه پيامبر(ص) فرموده است: هر كس نداي استغاثه‌ي مسلمي را بشنود و پاسخ نگويد، مسلمان نيست(۱). ... و امروز نه يك فرد، كه يك ملت صدا به استغاثه برداشته است.1370/07/25 روز قدس همه مي آييم. @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دزدان عفاف از دیوار کوتاه بد حجابی و بی حجابی راحت تر به حریم کرامت زنان و دختران دستبرد میزنند اما زنان با حجاب به خاطر آنکه در سنگر حفاظتی عفاف و پوشش اند از اینگونه تعرض ها و وسوسه های شیطانی مصون ترند. خوشاآنانکه نگهبان مزرعه نجابت و باغ حیا و عفافند و با پوشش صحیح و کامل محیط را هم برای خودشان ایمن و سالم می سازند هم وسیله هوسبازی و به گناه افتادن دیگران نمیشوند آنانکه زیبایی های خود را در معرض دید و تماشای عموم میگذارند بیمار دلان و هوسبازان را به وسوسه گناه و شعله فساد می اندازند و در آلودگی آنان شریک اند خودشان نیز از دستبرد اهل طمع مصون نمی مانند آنانکه از بی حجابی و برهنگی و خودنمایی لذت می برند شاید فراموش کرده اند که دستگاه های دقیق خدا این صحنه ها را ضبط می کند و فردای قیامت مورد سوال قرار خواهد داد. برای لذت دیگران عذاب الهی را برای خود خریدن عاقلانه نیست عاقل آن است که اندیشه کند پایان را خواهرم ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ @dokhtaranchadorii
وقتی مشکی مد باشه : خوبه وقتی رنگ مانتو شلوار باشه :خوبه وقتی رنگ عشقه :خوبه! وقتی رنگ کت و شلوار باشه: با کلاسه! وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه! اما وقتی رنگ چادر من مشکی شد بد شد! افسردگی می آورد! دنبال حدیث و روایت  می گردند که رنگ مشکی مکروهه! مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما! چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!  دوست دارم چادر مد شود مشکی رنگ عشق باشد عشق به خدا بدون افسردگی!قشنگه @dokhtaranchadorii
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 📝 دقت کردے؟! 🔻 بعضے وقتآ شیطونــہ کنارِ گوشت زمزمـہ میــکنہ: تآ جوونے از زندگیــــت لذت ببـر❗️ هر جور کہ میشہ خوش بـگذرون امـآ تُ حواســِ🔔ـــت بآشہ، نکنہ خوش گذرونیت بہ قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امآم زمآنمون بآشہ... مبادآ بآ خوش گذرونیاے آمیختہ بہ گنآهـــ، ظہورشون رو عقب بنــدازے... ♥️🕊 الـلہم عجـل لـولیـک الـفرج 🕊♥️ @dokhtaranchadorii 🌸🍃
♥️دختران حاج قاسم♥️
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ بيست و سه روز از رمضان بی تو سپر شد آقا عمر ما بود که دور از تو هدر شد آقا @dokhtaranchadorii
✍ نکاتی برای هفته پایانی ماه رمضان 💠 شروع سال جدید به معنای واقعی کلمه، ۲۴ ماه رمضان است. مقدرات‌مان تغییر کرده و در مرحلۀ جدیدی قرار گرفته‌ایم. 💠 ۲۴ رمضان بهترین وقت برای تنظیم و شروع برنامه‌های یک‌ساله است. 💠 بعد از شب‌های قدر باید بیشتر از قبل عبادت کنیم. برخی از مقدرات ما مشروط به عبادت و توبه است. 💠 یک‌هفتۀ پایانی ماه مبارک رمضان بهترین هفتۀ عمرتان است؛ 🔅اولاً پاک شده‌اید، 🔅ثانیاً مقدرات خوبی برایتان نوشته شده، 🔅ثالثا برکات ماه رمضان هنوز ادامه دارد. 💠 رسول خدا(ص) ده روز آخر رمضان عبادت بیشتری میکرد. 💠 من که شب قدر را پشت سر گذاشته‌ام، اگر در این شب‌های بعد از شب قدر، دلم برای عبادت تنگ نشود، خیلی جای تعجب دارد! 💠 بعد از شب‌های قدر، برای عبادت سنگ‌تمام بگذارید. 🔺 حجةالاسلام پناهیان @dokhtaranchadorii
🔼🔼🔼 آخرین جمعه ماه رمضان (11 مرداد 1392) روز قدس بود که رضا شهید شد . وقتی خبر شهادتش را شنیدم خودم را به سرعت به بیمارستانی که در حلب بود رساندم ، اسمش را نمی شد گذاشت بیمارستان ، چون از تجهیزات اصلی محروم بود . اون روز ما دو شهید داشتیم و چند شهید سوری هم بودند. وقتی به سمت تابوتی که رضا را در آن قرار داده بودند رفتم ، روی تابوت پرچم سوریه کشیده شده بود و به عربی نام جهادی رضا را نوشته بودند « محمدمهدی مهدوی » پرچم سوریه را برداشتم و پرچم ایران را روی تابوت کشیدم. بعد روی آن درشت و بزرگ نوشتم: 🌷« شهیدمهندس رضاکارگربرزی که در روز جمعه ، روز قدس که متعلق است به امام زمان (عج) در راه خدا و دفاع از اهل بیت رسول الله به شهادت رسیده است » 💢شهید مهندس رضا کارگربرزی راوی: ب- ر همرزم شهید در سوریه شـهـــــــــ‌‌ به یاد ـــــــــدا ️ @dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ روے چمدانش میشینم ،چشم راستم را مے بندم و از شڪاف باریڪ در بیرون رانگاه میڪنم... خدا ڪند سراغ ڪمدش نیاید...سعی میڪنم ارام تر نفس بڪشم. دستم راروے سینہ ام میگذارم و اب دهانم رابہ سختے فرومیبرم. بااسترس یڪبار دیگر بیرون را نگاه میڪنم. صداے جیر باز شدن در اتاقش دلم را خالے میڪند! از شڪاف در دست و پشت سرش را میبینم ڪہ بہ سمت تختش میرود ، ساعتش را از مچ دستش باز میڪند و روے بالشتش میندازد. دڪمہ ے اول ودوم پیرهنش راباز میڪند...سرم راعقب میاورم و چشمانم را مے بندم!!... میخواهد لباسش را عوض ڪند... پلڪ هایم راروے هم محڪم فشار میدهم.... اگر لباسش درڪمد باشد.... نورے ڪہ ازشڪاف در داخل میدود بہ تاریڪے مے شیند. حضورش راپشت در احساس میڪنم. عرق روے پیشانیث ام مے نشیند...درڪشیده و بہ اندازہ ے چندبند انگشت باز میشود...دستم راروے دهانم میگذارم و بغضم راقورت میدهم...همان لحظہ نواے دلنشینے درفضا پخش میشود _ میاد خاطراتم جلوے چشام من اون خستگے تو راهو میخوام ... تلفن همراهش است!در را مے بندد و چند لحظہ بعد صداے بم و گرفتہ اش را میث شنوم _ جانم رسول؟ ... هوفے میڪنم و لبم را بہ دندان می گیرم. اخرچہ؟! میخواهد مرا ببیند... چہ چیزے باید بگویم... چہ عڪس العملے نشان میدهد؟ دست میندازم ،ڪت سفیدش را اهستہ از روے اویز برمیدارم و تنم میڪنم. پیراهنش راهم روے سرم جاے روسرے میندازم و منتظر میمانم... شمارش معڪوس.. یڪ .. دو... سہ... باز ڪن درو... چهار...پنج...الان...شیش...هفت ...هشت... با.. درباز مے شودو قلبم از شدت هیجان و استرس میترڪد! چشمهاے تیلہ اے یحیے بہ بزرگے دوفنجان میشود و روے چشمانم خشڪ مے شود. لبم راانقد محڪم با دندان فشار میدهم ڪہ زخم مے شود و دهانم طعم خون میگیرد.دستش را بہ سرعت روے دودڪمہ ے بازش میگذارد و درحالیڪہ ازشدت تعجب پلڪ هم نمیزند ، قدمے بہ عقب برمیدارد و بہ سرتا پایم دقیق نگاه میڪند.باخجالت سرم را پایین میندازم و پیراهنش راروے سرم جلو میڪشم تا خوب موهایم را بپوشانم.چانہ ام میلرزد و نوڪ بینے ام میخارد. منتظر یڪ تنش هستم تا پقے زیر گریہ بزنم!! سڪوتش ڪلافہ ام میڪند...ڪوتاه بہ چهره ے مبهوتش نگاه و بغضم را رها میڪنم. بلند بلند و یڪ ریز اشڪ مے ریزم و پشت هم عذرخواهے میڪنم. او همچنان خیره مانده!!...باپشت دست اشڪم راپاڪ میڪنم و میگویم: بخدا..بخدا اصن... اصن توضیح میدم... بہ حرفم گوش ڪن... من... یحیے بخدا...هیچے ندیدم...من... اصن ...ینے... بایڪ دست پیرهن رازیر گلویم چنگ میزنم تا یقہ ام را بپوشانم و بادست دیگر پلڪم راپاڪ میڪنم. قدمے جلو مے اید و دڪمہ اش را مے بندد..بغضم راقورت میدهم و بہ زمین زل مے زنم. ڪمے جلو تر مے اید.. _ هیچے نگید!..باشہ؟! شوڪہ از لحن ارامش دوباره بہ گریہ مے افتم _ من...اصلا نیومدم تا... فقط...اگر گوش ڪمے... یڪ دفعہ داد میزند:محیا! و بہ چشمانم خیره میشود.از برق نگاهش تا عمق قلبم تیر میڪشد... عصبانے است..سعے میڪند ڪنترلش ڪند!...لبهایم بے اراده بہ هم دوختہ میشود...دست دراز میڪند و دررا نگہ میدارد _ بیاید بیرون! مطیع و حرف شنو از ڪمد بیرون مے ایم و گوشہ ےاتاق مے ایستم. بہ موهایش چنگ میزند و لبش را میگزد.فڪش منقبض شده و تندنفس میڪشد... _ حالا بگید توڪمد من چیڪار میڪردید... _ من.. دست راستش را بالا مے اورد و بین حرفم میپرد _ فقط راستشو بگید...النجاه فے الصدق... سرم راتڪان میدهم و درحالیڪہ اشڪ ارام از گوشہ چشمم روے گونہ هایم مے غلتد، باصدایے خفہ میگویم: من... راستش...یبار...چندماه پیش...اومدم تو اتاقت... برا..برااینڪہ ببینم چجوریه..ببخشید...من اینجا یچیزے دیدم ڪہ موفق نشدم ڪامل بخونمش... _ چے؟! _ اونموقع نفهمیدم...یلدا اومد خونہ و نشد بخونمش...امروز...فتح خون تموم شد...ڪلے گریہ ڪردم...ڪلے سوال...ڪلے درد تو سینم اومد... ازاتاقم اومدم بیرون تا برم و صورتمو بشورم...دیدم دراتاقت بازه...یاداون برگہ افتادم..اومدم....ببخشید...ببخشید... گریہ ام شدت میگیرد... _ خوندمش...تانصفہ...فهمیدم وصیت نامہ است...یہ حالے شدم... قصدبدے نداشتم.... پسرعمو بخدا برام جاے سوال داشت...اون ڪتاب...وصیت نامہ ے تو... حس بدے دارم چون اجازه نگرفتم....اما دلم ارومہ... یہ چیز توے وجودم متولد شده...نمیدونم چیہ.... شاید توے اتاقت دنبال جواب میگشتم....بخدا... وقتے اومدی...هول شدم...رفتم توڪمد... چشمهایش را مے بندد و انگشت اشاره اش راروےبینے اش میگذارد.. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ _ بسہ...شنیدم... میتونید برید بیرون... _ ینے... _ فعلا برید بیرون... سرم راپایین میندازم و از اتاق بیرون مے روم. ❀✿ باپشت دست مثل بچہ هاے تخس بینے ام راپاڪ و فین فین میڪنم. ڪت یحیے درتنم زار مے زند. چندتقہ بہ در اتاقم مے خورد.ازجا بلند مے شوم ،روسرے ام را سرم و دراتاق رابازمیڪنم. یحیے بایڪ لیوان پراز اب و ڪہ چندتڪہ یخ ڪوچڪ دران شناور است مقابلم ظاهر میشود. لبخند بزرگے چهره ے سفید و مهربانش را پوشانده. لیوان را سمتم میگیرد و میگوید: گریہ ڪافیہ...من بخشیدم!...چون قصد بدے نداشتید... امیدوارم قضیہ ے وصیت نامہ بین خودمون بمونہ... باناباورے دستم راجلو مے برم و لیوان را میگیرم _ خب...بنظرم بهتره یہ لباس مناسب بپوشید و بیاید تا یڪم حرف بزنیم... با لبخندبہ ڪتش اشاره میڪند _ و.... اون...پیرهنم ڪہ استیناشو گره زده بودید جاے روسرے... ارام میخندد _ اونم بیارید بے زحمت... پشتش را میڪندو به پذیرایے مے رود. ڪتاب فتح خون را دردست میگیرد و بعداز مڪثے طولانے میپرسد: هنوزم دوست دارید اسطوره باشید؟! سریع جواب میدهم: هنوز؟!این چھ سوالیھ!؟ اشتیاقم خیلے بیشتر شده.فهمیدم هیچـے نیستم و تصمیم گرفتم ڪھ باشم. _ وقتے ڪتابو میخوندید توی سپاه حسین ع بودید یانھ ؟ بھ فڪر فرو میروم.درواقع من درهیچ جای ڪتاب نفس نڪشیدم.تنها نظاره ڪردم... _ راستش...نھ ... توی هیچ سپاهے نبودم...فقط دیدم... _ چے دیدید.... _ دیدم ڪھ ...دیدم ڪھ پسررسول خدا ص ... تنها روبروی چندهزار سوار بے غیرت ایستاده... دیدم ڪھ....بانامردی... بغضم راقورت میدهم _ نمیخواد اینارو بگید.چیش بیشترازهمھ توی نظرتون عجیب و جالب بود!؟ _ بازم خیلے چیزا؛ ولے یچیز خیلے دلمو سوزوند. یھ بخش اخرڪتاب ڪھ امام هیچ نداشت و یھ بخش ڪھ توی بهبھ ی جنگ و خطرجون ،حسین ع باگوشھ ی چشم حواسش بھ حرمش بود دوست داشتم بمیرم.وقتے فهمیدم ڪھ ناامید بھ پشت سر نگاه میڪرد، وقتے فهمیدم ڪھ بااون عظمتش سیل فرشتھ ها رو پس زد و دل داد بھ رضایت خدا اما درڪ ڪردم...اینو لمس ڪردم همونقدر ڪھ جنگ و شهادت برای امام مهم بود، حرم و ناموسش هم مهم بودن!! و تنها نگرانے حضرت همین بود... _ چرامهم بودن؟ _ چون... میترسید....پای گرگ و سگای پست فطرت بھ خیمھ ی زنانے باز بشھ ڪھ ..تابحال بامردی برخورد هم نداشتن!! _ این خوبھ یابد؟! _ چے؟ _ اینڪھ برخوردی نداشتن؟... حس ارزش بهتون دست میده یا...عقب موندگے؟ _ ارزش ! لبخند مے زند و یڪدفعھ محڪم میگوید: پس باارزش باشید! باتعجب بھ چشمانش خیره میشوم... ... 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii
🌷 💟 دخترخانوم‌هایی که مدام از خواستگارتون می‌گیرید، شما انسانید... نیاز به ازدواج دارید... احتمالا آخرش هم ازدواج می‌کنید... 👈 اینکه مدام بی‌جهت به خواستگارها می‌دید، نمی‌تونه از ازدواج بد یا طلاق رو از بین ببره، فقط باعث می‌شه که زمان مواجهه با این اتفاق به عقب بیفته... ✅ هرچی سنتون بیشتر بشه، قدرت انتخاب کمتر، و استرس بیشتر می‌شه... درستش اینه که شما مهارت انتخاب همسر رو یاد بگیرید و از این رو هم بدونید که: ، برای دین و شما خطرناکه. @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
کلیپی جالب در مورد چادری شدن دختری در حرم امام رضا علیه السلام .....پیشنهاد دانلود ..... ♥دختران چادری♥ @dokhtaranchadorii
°|🍃🌷 ❤️دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان👇   °|🍃🌷بسم الله الرحمن الرحیم   ♡اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین♡ °|🍃🌷خدایا من از تو میخواهم در آن آنچه تو را خوشنود کند و پناه می برم بتو از آنچه تو را بیازارد واز تو خواهم توفیق در آن برای اینکه فرمانت برم ونافرمانی تو ننمایم ای بخشنده سائلان °|🍃🌷 @dokhtaranchadorii
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔴🔵 فضیلت و ثواب روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) : 🌺 روز بیست و چهارم، هیچ یک از شما از دنیا بیرون نمیرود مگر آن‌که جایگاه خود را در بهشت مى بیند و به هر یک از شما ثواب هزار مریض و ثواب هزار غریب که در راه اطاعت خدا بیرون آمده اند، ارزانى مى دارد و پاداش آزاد کردن هزار برده از فرزندان اسماعیل علیه‌السلام را به شما عطا مى کند. 📚 منبع: امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 49 @dokhtaranchadorii
| سکوت کافیه | . مدت هاست سکوت کردیمُ چیزی نگفتیم گفتیم شاید درست بشه اما بدتر شد . عاشقانه های مذهبی !! بله مذهبی اول قرار بود القا کنه که مذهبی ها هم عاشق هستن اون ها هم دل دارن و مثل بقیه مردم جامعه هستن حالا گفتنش چه سودی داری کاری ندارم اما . 📱 مجازی بستری شد تا نیرو های مذهبی حرف بزنن بستری شد تا جامعه در حد یک درصد هدایت بشه . ⚠️ یک دفعه این بین مسئله ای پیش اومد به نام " عاشقانه های مذهبی " . ♻️ اول قرار بود فقط شعر های عاشقانه باشه اما کم‌کم متوجه شدیم تو کامنت ها با هم عشق بازی میکنن به دایرکت کشیدُ در نهایت گروه های تلگرامی مختلط به اسم مذهب . 🔘 کسی که تا دیروز به صورت دختر ُ پسر فامیل نگاه نمیکرد امروز راحت در پی وی دخترُ پسر غریبه آبجی جونُ اخوی جون راه انداخته . 🚫 کسایی که تا دیروز عکسشونو فامیل هم نمیدیدن امروز برای عاشقانه تر نشون داد خودشون مسابقه گذاشتن . 🚺 چادری هایی که که تبدیل مدلینگ شدن 🚹 چفیه به گردن هایی که با عشوه های خرکیُ چشم های خمار جلوی دوربین میرن تا عکس بگیرن . ❤️ خدا میدونه این وسط دل چند نفر هم لرزیده جالبه تر اونجایی هست که هر غلطی میخواستن کردنُ میگن : (( خدا پرونده ایی که مردم بنویسند نمیخواند )) . 💠 جامعه درباره مذهبیا چی فکر میکنه ؟؟ دست نمیگیرن برای ما ؟؟؟ جامعه داره داخل فساد غرق میشه اون وقت عده ای مثلا عاشق مذهبی پی دلبری از اینُ اون .... . ⬅️ اگر مردم نسبت به مذهبیای فکر بد پیدا کنن مقصرید آهای اونایی ک این کارا رو میکنید .... @dokhtaranchadorii
🌸وصیت نامه شهید محسن حججی به پسر خود اسمت رو گذاشتم علی که مولات بشه علی، پیشوات بشه علی، الگوت بشه علی، همیشه از امیرالمومنین (عج) الگو بگیری و یه جوری علی وار زندگی کنی که بشی یکی از سربازای امام زمان (عج). پس از همین الان رو خودت کار کن. رو درس خوندنت ، رو شغلت ، رو انتخاب زندگیت ، رو راه و روشی که می خوای انتخاب کنی ، تو انتخاب رفیقات ، تو انتخاب اون آینده ای که برای خودت در نظر داری. خلاصه خیلی مواظب خودت باش علی آقا. من همیشه به یادت هستم. همیشه بالا سرت هستم. اگر ان شاء الله شهید شدم همیشه پا به پات تو زندگیت دنبالت میام. نمی‌ذارم کمبود سایه پدرت رو احساس کنی، اگر هم شهید نشدم که می‌آم پیشت، خودم باهات هستم تا بزرگ بشی. برای شادی روح شهدا @dokhtaranchadorii
😢😍شهدا مرا دریابید. . . حاج حسين يكتا ميگفت: شهدا راست ميگفتند كه امام زمان(عجل الله فرجه)دوستت داريم... براى همين هم شدند "عزيزِ دلِ خدا"،... شهدا راست ميگفتند... ماهم نه اينكه دروغ بگوييم! ولى فقط ميگوييم... به راستى آنان كه شهيد شدند چه ديدند كه اينگونه عاشقانه به سوىِ معبودشان شتافتند؟!... و به راستى چرا ما از قافله ى عشق جامانده ايم...؟! و چرا حقيقت را لابلاى روزمرگى هاىِ خويش گُم كرده ايم...؟! و بينديش به آن روز كه شهيدى كه شاهد است چشمانش را در چشمانِ تو بدوزد!... حرفى براىِ گفتن دارى؟! شهادت،عزتِ "ابدى "است... آن ها با مرگشان جاودانه شدند و ما مُرده ايم و شهدا زنده... و آنها "عزيزِ دلِ معبودند"... راستى ما كجاىِ قصه ايم؟!؟! @dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ _ اولین قدم برای اسطوره شدن... همینھ! دخترعمو عاشورا گذشت اما گذشت بھ معنای فراموشے نیست.میخوام ڪمڪ ڪنم برید بھ سپاهے ڪھ دوست دارید.اگر میخواید جز سپاه حسین ع باشید،مثل نوامیس اقا رفتارڪنید...درست میگم یانھ؟! گنگ تنها نگاهش میڪنم... _ حسینے بودن هرڪس بستھ بھ یڪ چیزه !حسینے شدن شما بستھ بھ حجابتونھ..همونیڪھ اون عزیزا داشتن. همون ڪھ باعث شده شما بھ دید ارزش ازش تعریف ڪنید! اسطوره شدن خیلے ڪارسختے نیست فقط باید پا بزارید روی یڪ سری چیزهایـے ڪھ غلطھ ولے دوسش دارید . اونموقع قهرمان میشید چون ازعلایقتون گذشتید و مطمئن باشید ڪم ڪم بھ تصمیم جدیدتون حب پیدا میڪنید... _ ینے ... چادر بپوشم؟! _ ازحرفهام اینو فهمیدید؟ _ نمیدونم.اخھ اونها چادر میپوشیدن چیزی ڪھ ڪامل میپوشوندشون... _ درستھ ! چشمانش برق میزند _ میدونم سختتونھ ، حس میڪنید نفس گیره.ولے برای شروع اینطور تلقین ڪنید ڪھ من با این حجاب باارزش ترمیشم.حسینے تر، خوب تر.مثل یھ جواهر!گرون و دست نیافتنے .چیزی ڪھ هیچ ڪس حق دست درازی بهش نداره و امام و خدای امام نگران محفوظ بودنش هستن. احساس غرور میڪنم.چقدرحرفهایش قشنگ است. باارزش تر!حسینے تر، لفظ تر یعنے بالاتر.دست نیافتنے! تابحال اینطور فلسفھ ی حجاب را ورق نزده بودم. _ دخترعمو! لااڪراه فے الدین.هیچ اجباری توی حرفهای من نیست.من فقط کتاب دادم و گذاشتم وقتے ڪامل خوندینش، یڪ سری راه جلوتون باز ڪردم.علاوه براون نگاه ، میتونید اینطور بخودتون بگید ڪلا حسین ع برای همین مسئلھ قیام ڪرد.توی یھ ارزیابے ڪلے .برای امر بھ معروف و نهے از منڪر بوده ولے واقعھ ی عاشورا خیلے خوب وارد جزئیات میشھ مثل حجاب و نماز وفای به عهد و توبھ...خیلے چیزها!!عاشورا یڪ روز نبود.یڪ درس نبود، یڪ عالم بود و یڪ قیامت. یڪ ڪن فیڪون ڪھ هرسالھ هزاران نفر رو زیرو رو میڪنھ . بھ عاشورا و قیام حسین ع ساده نگاه نڪنید.عظیم فکر ڪنید. چون اتفاق بزرگے بوده! دستش را زیرچانھ میزند _ امیدوارم خود اقا دست گیری ڪنھ . لبخند میزنم و بھ گلهای فرش خیره میشوم... ❀✿ ازمحوطھ ی دانشگاه بیرون مے ایم و مثل گیجها بھ خیابان نگاه میڪنم . بازار ڪجاهست؟!از یڪے از دانشجویان محجبھ ی ڪلاسمان پرسیدم: چطور مےتوانم چادرتهیه ڪنم.اوهم باعجلھ گفت: برو بازار و خداحافظے ڪرد. خجالت میڪشم قضیھ را به یلدا بگویم ، میترسم مسخره ام ڪند .حوصله ی نگاه های عقرب مانند اذر راهم ندارم ؛ باان چشمهای گرد و بیرون زده اش! خنده ام میگیرد ، حالا باید چھ خاڪے بھ سرم ڪنم ؟ راست شڪمم رامیگیرم و ازپیاده رو بھ سمت پایین خیابان حرڪت میڪنم. بلاخره بھ یڪ جا میرسم دیگر! فوقش پرسان پرسان بھ مقصد میرسم. اصلا نمیدانم پولے ڪھ همراهم است ڪافے است یا...پوفے میڪنم و مقنعھ ام را جلو میڪم.بادقت موهایم را ڪامل میپوشانم و عینڪ افتابے ام را میزنم. میخواهم یڪ شوم!... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ لبم را بھ دندان میگیرم و نفسم را درسینھ حبس میڪنم. بھ تصویر چشمانم دراینھ خیره میشوم و روسری ام را درست مانند گذشتھ ی نھ چندان دلچسبم لبنانے مے بندم. دستهایم بھ وضوح میلرزد و عرق روی پیشانےام نشستھ .خم میشوم و ازداخل پاڪت ڪرم رنگ چادری ڪھ خریدم را بیرون مے اورم و مقابلم میگیرم.گویـے اولین باراست این پارچھ ی مشڪے را دربرابر چشمانم میگیرم، حالے عجیب دارم. چیزی شبیھ بھ دلشوره. باز مثل زنان ویارڪرده حالت تهوع گرفتم.چادر را روی سرم میندازم و نفسم را بیرون میدهم. دستم را بھ دیوارمیگیرم و سرگیجھ ام راڪنترل میڪنم. دراتاق را قفل ڪرده ام ڪھ یڪ وقت یلدا بے هوا دراتاق نپرد.دوست ندارم ڪسے مرا ببیند.حداقل فعلا.نمیدانم چرا! ازچھ چیز خجالت میڪشم ازحال الانم یا...چندماه پیشم؟!باورش سخت است زمانے چادری بودم.خاطراتم راهرقدر در مموری ذهنم ورق میزنم.بھ هیچ علاقھ ای نمیرسم.هیچ گاه چادر را دوست نداشتم و حجاب انتخاب پدرم بود.اینبار...همه چیز فرق ڪرده... خودم با شوق و ڪمے اضطراب خریدمش. میخواهم تڪلیفم را باخودم روشن ڪنم. یحیے چھ میگفت؟حرفهایش دلم را قرص میڪند ؛ بھ تصمیم جدیدم. ڪاش ڪسے را داشتم تا از او میخواستم برایم از خدا ڪمڪ بخواهد.شرم دارم دستم را بلند و دعا ڪنم!.. اگر خدا روی نازنینش راازمن بگیرد چھ؟...ڪاش اوینے رفیق من میشد ، انوقت از او میخواستم دعاڪند ؛ بھ خداهم نزدیڪ تراست. شاید بھ حرف عزیزی مثل او گوش ڪند.روح ڪلافھ ام بھ دنبال یڪ تثبیت است.یڪ قدم محڪم ، یڪ جواب ڪھ مانند دوندگان دو بھ سمتش پرواز میڪند. پیشانے ام راروی اینھ میگذارم و چشمانم را میبندم. دستم راروی پارچھ ی لختے ڪھ روی سرم افتاده میکشم. حس قلبم رابھ چنگ میڪشد. نفسے عمیق مهمان جانم میڪنم. دیگر از تو دل نمیڪنم... دستم را باری دیگر روی چادرم میڪشم ، لبخند مے زنم و زیر لب میگویم: ❀✿ سھ هفتھ ای مے شد ڪھ چادر مے پوشیدم ، البتھ پنهانی.خنده ام میگرفت ؛ زمانے برای زدن یڪ لایھ بیشتر از ماتیڪم از نگاه پدرم فرار میڪردم . الان هم...!!! چادر را در ڪوله ام میگذاشتم و جلوی در سرم میکردم. ازنگاه های عجیب و غریب یحیـے سردر نمے اوردم ، اهمیتـے نمیدادم. صحبتهایمان تھ ڪشیده بود. سوالے نداشتم گویے مثل ڪودڪان نوپا به دنبال محڪم ڪردن جای پایم بودم. دیگر دنبال جواب نمیگشتم.جواب من با رنگ مشڪے اش روحم رااشباع ڪرده بود. بعداز یڪ سال نماز خواندن را هم شروع ڪردم.انقدر سخت و جان فرسا بود ڪھ بعداز اولین نماز، ساعتها خوابیدم. درنماز شرم داشتم ڪھ قنوت بگیرم و چیزی طلب ڪنم. خجالت زده هربار بعداز نماز سجده میڪردم و بخدا بازبان ساده میگفتم: امیدوارم منو ببخشے... ڪتاب راهم خواندم.ڪتابے ڪھ حیات اوینے را روایت میڪرد. آراد دورادور طعنھ هایش را نثارم میڪرد ؛ توجهے نمیکردم.نباید دیگر بلرزم.من سپاهم راانتخاب ڪرده بودم. چندباری هم تهدیدم ڪرده بود ، میگفت حال تو و اون جوجھ مذهبـے رو میگیرم.میڪشمتون!شاید دوستم داشتھ...اما مگریڪ عاشق میتواند معشوقھ اش را بھ مرگ تهدید ڪند؟! ❀✿ پاورچین پاورچین از پلھ ها پایین مے روم و لبم را مے گزم.بھ پشت سر نگاه ڪوتاهے میڪنم ،چادرم رااز ڪولھ ام بیرون مے اورم و روی سرم میندازم . اهستھ در ساختمان را باز میڪنم ڪھ بادیدن لبخند بزرگ یحیـے سریع دررا مےبندم. صدای خنده ی زیبا و ڪوتاهش درگوشم مے پیچد. اولین باراست ڪھ صدای خنده اش را مے شنوم.نوسان غریبے در دلم بھ پا مے شود. ملایم بھ در میزند وبا صدایـے زیرو بم میگوید: دخترعمو! ڪارخوب رو ڪھ تو خفا نمیڪنن. چاره ای نیست.دررا تانیمھ باز و سرم را برای دیدن دوبار لبخندش باز میڪنم. سرش را پایین انداختھ و زیرلب یڪ چیزهایـے میگوید.اب دهانم را قورت میدهم و دررا ڪامل باز میڪنم. باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند _ برام خیلے عجیبھ از چے میترسید؟! تقریبا یڪ ماهھ.. دیگھ حرفے نمیزنید... یڪم نگران شدم ڪھ....نڪنھ.. اون رشتھ محبتـے ڪھ از اهل بیت و حقیقت بھ دلتون بستھ شده بود، خدایـے نڪرده شل شده باشه..حلال ڪنیداز چهل دقیقھ پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یھ سوال بپرسم...ڪھ جوابش رو دیدم! ❀✿ 💟 نویسنــــــده: @dokhtaranchadorii