eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
623 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴راه خلاص از گرفتاری ها 《 (ره) میفرمایند ⬅️راه خلاص ازگرفتاری‌ها منحصر است به درخلوات برای فرج علیه‌السلام نه دعای همیشگی و لقلقه زبان،بلکه دعای با و و همراه با 📙درمحضر بهجت،ج۲،ص۳۲۷ 《إلهی بحق حضرت زینب (س)عجّل لولیّک الفرج 🌍 📡لطفا نشر دهید https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ارباب خوبم✋🌸 لطفی بنما که خاک پایَت گردم دامن بتکان تا که گدایت گردم دلتنگ زیارت توأم اربابم من را به حرم ببر گردم... https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان دعا برای ظهور آقامون امام زمان عج فراموش نشه ✋ مارا از دعای خیرتون بی نصیب نذارید 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
🌙 ღ 📜 قـاݪ‌‌رسوݪ‌الله‌(ص): ۞ڪسۍڪه روزه او را ازغذاهاۍ مورد علاقہ‌اش‌بازدارد،برخداستـــ ڪه به او از غذاهاۍ بهشتی بخوراندو از شرابـــ هاے بهشتۍ بہ‌اوبنوشاند۞ 🔅بحارالانوار-ج۹۳-ص۳۳۱🔅 @dokhtaranchadorii
883.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🎊میلاد با سعادت کریم اهل بیت 🎊🌸 🌸🎊امام حسن مجتبی علیه السلام 🎊🌸 🎊بر عاشقانش مبارکــــــــَ باد 🎊 @dokhtaranchadorii
👇 چت با نامحرم هست که خواهر مسلمان با برادر چت میکنند. در مورد یک خانم و یک آقای متدین میگویم نه کسانی که در قلبشان ، آنها تکلیفشان مشخص است..... توی متدین که همسر داری واقعا چطور میتوانی با یک نامحرم سخن بگویی؟ میتوانی بذر گناه را بپاشی؟ چطور به یک نامحرم استیکر خنده یا گریه یا... میفرستی؟😕 که بچه داری چطور شرم نمیکنی و با کس دیگری چت میکنی؟ آیا اگر نیت بدی هم نداشته باشی عاقبت یا باعث انحراف آن جوان میشوی یا در زمانی که غافل هستی چت هایت میتواند به راحتی به خودت لطمه وارد کند؟ برادرم چطور شرم نمیکنی علی رغم خودت زن داری با شخص دیگری چت کنی😕 شرم نداری؟ میخواهی با دختر مردم بازی کنی؟ خواهر و برادرم چه از اسلام یاد گرفته ای؟ کدام دستور اسلام را عمل کرده ای؟ میکنی نمازت را بخوانی کافیست درحالی که از سمت دیگر زندگی یک زوج دیندار را خراب کنی؟ آیا شوهرت دوست دارد که ببیند تو با کس دیگری چت میکنی؟ آیا زنت راضی است از چت هایت؟ احدی مستثنی نیست همه باید مواظب خود باشیم مبادا بگویی من خیلی باتقوا هستم😒 بگویی فلانی با تقواست و برداشت اشتباهی نمیکند😒 وی یعنی حرف های خصوصی یک زن و مرد نامحرم چه حرف خصوصی ؟ ای خواهرم گول ظاهر و حرفای هیچ کس رو نخور و مطمئن باش نمیتونی از کسی رو بشناسی چه زیادن گرگهایی که خودشون رو در لباس دینداری و حرف های قلمبه سلبمه قایم برادرم مبادا گول بخوری و بگی فلان یک شخص دیندار هست و بهش اعتماد کنی ضربه ای که خواهر مسلمان میخوره تو میخوری.... مجازی رو فقط بخاطر کسب علم نه خوش گذرانی و چت😕 من بهت گفتم ولی واقعا آیا تو هم میشی؟!😔 📌 @dokhtaranchadorii
|•🌿🌺 وقتۍ داد میزنم چـاڋرم تاج سرم👑😊 ازتاج سر منظورم خیلۍچیزاست😌 خدا خیلۍ بهم لطف ڪردھ ڪه این تاج و روسرم گذاشتہ😇 و اگر لایق اش نباشم قطعاً از سرم میوفته🙂 ووقتۍ همچین تاجۍ رو سرت گذاشته میشه مهم تراز همه چیز اینه ڪه آبروۍاین امانت نبرۍ ونه حرمتشو بشڪنۍ😌 @dokhtaranchadorii #چـاڋرم_تاج_سرم👑
اينڪہ گهگاهے درخيابان چشم بازڪنے وببينےتو و آن چـღـادرت تڪ وتنهاييد! اين يعنے ☝️ توناياب ترين خلق خدايے ... 😍🍃 😌💚 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت‌_صدوچهاردهم 📚 تکیه از دیوار میگیرم و سمتشان میروم....اشکهایم را پاک میکنم و آرام
📚 میکنم...نمیرسد...!نمیفهمم دهان بی فکر باز میکنم و همانطور رو به در و پشت به او با صدای تقریبا بلندی میگویم:نه؟....نه؟؟؟ زهرخندی میزنم و تکرار میکنم: نــه؟؟ سمتش بر میگردم و به چشمهای ترسیده اش نگاه میکنم و میگویم: واقعا نه؟ بیست و چهار سال نبودی نگرانی کنی برام...حالا یکاره اومدی الان و تو این موقعیت میگی نه؟ حالا یادت افتاده نگرانی کنی؟ حالا که داداشم گوشه ی تخت افتاده و داره درد میکشه ؟ حالا یادت افتاده بگی نه؟ نگاه مادرش کردی؟ پنج ساله که بودم و تب کردم دو روز تمام بالا سرم بیدار موند و تیمارم کرد... اونموقع کجا بودی که حالا یادت افتاده بگی نه؟ کل دوران ابتدایی رو اون به جات اومد و پیگیر وضعیت درسیم شد کجا بودی اونموقع که حالا یادت افتاده نه بگی؟ نگاهش کن...لباس نو تن بچه هاش نکرد تا وقتی که تن من نکرده بود کجا بودی اونموقع ها که حالا میگی نه؟میشناختی بابا محمد رو که گفتی نه... میدونستی بهت احترام میزاره... میدونستی به حرمت حق مادری و اون چند ساعت درد میگه نه و گفتی نه؟؟ اشکهایش سرازیر شد و لب باز کرد:آیه...ببین... نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و گفتم: نه من هیچی نمیفهمم الان...الانی که ابوذرم گوشه ی تخت افتاده و من میتونستم کاری براش بکنم و شما نزاشتی هیچی نمیفهمم....حضرت مادر الان خیلی خوشحالی نه؟ حس مادرانه‌ات ارضا شد؟ شدی فرشته ی نجاتو نزاشتی خط به تن بچه ات بیوفته... دیوانه وار تشویقش کردم و گفتم:آفرین تو آخرشی...تو یه مادر به تمام معنایی داد کشید:بس کن آیه...گوش کن... من دیوانه شده بودم...خودم هم این آیه را نمیشناختم: بس نمیکنم... دست گذاشتم زیر بیخ گلویم و گفتم :ببین به اینجام رسیده....تمومش نمیکنم...بد کردی با من امشب حضرت مادر...بد کردی...! در را باز کردم و به آیین متعجب جلوی در ایستاده توجهی نکردم و برگشتم سمت بخش...دوباره سراغ بابا محمد رفتم: بابا بس کنید...بیایید و این رضایت نامه ی لعنتی رو امضا کنید! بابا محمد نه نگاهم میکند و نه حرفی میزند....ناباورانه میگویم:بابا... سمت مامان پری برمیگردم و میگویم: تو یه چی بگو مامان پری... اشاره ام میرود سمت زهرا ی گریان گوشه ی سالن و میگویم: مگه نمیبینید تو چه حالیه؟ هیچ کدام چیزی نمیگویند...اما مامان پری با چشمهایش التماس بابا محمد میکند....تاب نمی آورم هوای سرد و تلخ بخش را میزنم بیرون...توی محوطه هی نفس میگیرم...هی نفس میگیرم بلکه خون برسد به مغزم...بلکه سلول هایم از این خفقان نجات پیدا کنند....نمیشود... نمیشود... _خدا...خدا بسه...تمومش کن این کابوسو! نمیدانم چند دقیقه گذشت که دیدم حاج رضاعلی و امیر حیدر از بیمارستان بیرون می آیند....نگاهی به ساختمان بیمارستان می اندازم...نمیتوانم تحملش کنم.... داشتند سوار ماشین امیرحیدر میشدند که بی فکر سمتشان میروم... _حاجی برمیگردد سمتم... _اینجایی دخترم؟ دنبالتون بودن. شانه ای بالا می اندازم و میگویم: مهم نیست...میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟ _بفرمایید... نگاهم میرود سمت امیرحیدری که متعجب نگاهم میکند....سرم را پایین می اندازم ومیگویم: دلم طاقت نمیاره اینجا بمونم...میشه...میشه همراهتون بیام... میخوام برم امامزاده نزدیک حوزه... همونجایی که ابوذر همیشه میره... میخوام یکم آروم شم!📚 @dokhtaranchadorii