چــاڋراݩہ•{♡}•
دختر باید جورۍ لباس بپوشد
ڪه در مقابل هر نگاه نامناسبۍ
یڪ سپر محافظۍداشته باشد...
خواهرم
لباس پوشیدن تو نشانهٔ این است
ڪه⇩⇩
⇦آیا همه لیاقت دیدن تو را
دارند!؟
همه میتوانند هر جورۍ ڪه
بخواهند نگاهت ڪنند؟
خواهرم
تووقتۍچادر دارۍنشانهٔ این
است ڪه ⇩⇩
⇦من به هر ڪسۍاجازه دیدن
الماس وجودم را نمیدهم
من دختر حضرت زهرا(س)هستم
و دخترحضرت زهرا بودن همچون
ملڪه ها ارزشی دارد ڪه تو
نمیتوانۍ به آن دسترسۍ داشتہ
باشۍو من باچادرم یعنۍملڪه👸...
#چادرم_ارثیه_حضرت_زهرا
@dokhtaranchadorii
اگه افتخارشما اینه ڪه طرف یه
تیڪه پارچه رو زده رو چوب و
ده دقیقه وایساده،
باید بگم ڪه افتخار ما اینه اون
موقع ڪه بعداز گرفتن خرمشهر
بعثی هاجنازه یه دخترایرانی
برهنه رو زدن روۍ تیرڪ سه نفر
شهید شدن تا تونستن پیڪر اون
دختر رو بیارن و خاک کنن.
#شرافت و #غیرت چیزیه که شماها عاجزیداز درڪش
نوشته ی خانم "مطهره"
حسین قدیری
@dokhtaranchadorii
.
|•♥️ #زندگی_بهسبکشهدا
تقریباً همه حقوقش راخریدکرداز
برنجوگوشتتاصابون و...بعدباهم رفتیمسمتمجیدیه ابراهیم وارد
کوچه شدودربخانه ای رازد. پیره زنیکهحجابدرستینداشت درراباز
کرد یک صلیب همگردنش بود.
خیلیتعجب کردم در، راه گفتم :
|+داش ابرام این خانم ارمنی بود؟!
_گفت: آره طور مگه؟
با عصبانیت موتورم رانگه داشتم وگفتم:
+بابااینهمهفقیرمسلمونهستاونوقت
تورفتی سراغ مسیحیا؟!!
_گفت: مسلموناروکسی هست کمک کنه
کمیته امدادهم که راه افتاده اما این بنده
های خدا کسی روندارنمابایدبهشون
کمککنیم تادلشون به امام وانقلاب گرم بشه:)
#شهیدابراهیمهادی
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #هفدهم 🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هاد
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 قسمت #هجدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ ایام انقلاب (راوی: امیر ربیعی)
💥 ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی (ره) داشت. هرچه بزرگتر میشد این علاقه نیز بیشتر میشد. تا اینکه در سالهای قبل از انقلاب به اوج خود رسید. درسال 1356 بود. هنوز خبری از درگیریها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسهای مذهبی در میدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برمیگشتیم. از میدان دور نشده بودیم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند.
💥 ابراهیم شروع کرد برای ما از امام خمینی (ره) تعریف کردن. بعد هم با صدای بلند فریاد زد: «درود بر خمینی» ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر نیز با ما همراهی کردند. تا نزدیک چهارراه شمس شعار دادیم و حرکت کردیم. دقایقی بعد چندین ماشین پلیس به سمت ما آمد. ابراهیم سریع بچهها را متفرق کرد. در کوچهها پخش شدیم. دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بیرون آمدیم.
ابراهیم در گوشهی میدان جلوی سینما ایستاد. بعد فریاد زد : «درود بر خمینی» و ما ادامه دادیم. جمعیت که از جلسه خارج میشد همراه ما تکرار میکرد. صحنهی جالبی ایجاد شده بود. دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمور ها برسند، ابراهیم جمعیت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم.
💥 دو تا چهارراه جلوتر، یکدفعه متوجه شدم جلوی ماشینها را میگیرند و مسافران را تک تک بررسی میکنند. چندین ماشین ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خیابان ایستاده بودند. چهرهی مأموری که داخل ماشینها را نگاه میکرد آشنا بود. او در میدان همراه مردم بود! به ابراهیم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اینکه به تاکسی ما برسند، در را باز کرد و سریع به سمت پیادهرو دوید. مأمور وسط خیابان یکدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهیم را دید و فریاد زد: «خودشه خودشه، بگیرش...»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🍃🌹🍃 ادامه دارد..... 🍃🌹🍃
@dokhtaranchadorii
❂○° #سلام_بر_ابراهیم °○❂
🔻 ادامه قسمت #هجدهم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ ایام انقلاب (راوی: امیر ربیعی)
مأمورها دنبال ابراهیم دویدند. ابراهیم رفت داخل کوچه، آنها هم به دنبالش بودند. حواس مأمور ها که حسابی پرت شد کرایه را دادم. از ماشین خارج شدم. به آن سوی خیابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
💥 ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آنها هم خبری نداشتند. خیلی نگران بودم. ساعت حدود یازده شب بود. داخل حیاط نشسته بودم. یکدفعه صدایی از توی کوچه شنیدم. دویدم دم در، با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشت در ایستاده. من هم پریدم تو بغلش. خیلی خوشحال بودم. نمیدانستم خوشحالیام را چطور ابراز کنم. گفتم: «داش ابرام چطوری!؟» نفس عمیقی کشید و گفت: «خدارو شکر، میبینی که سالم و سرحال در خدمتیم.»گفتم: «شام خوردی!؟»گفت: «نه، مهم نیست.»
سریع رفتم توی خانه، سفرهنان و مقداری از غذای شام را برایش آوردم. رفتیم داخل میدان غیاثی (شهید سعیدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: «بدن قوی همین جاها به درد میخوره. خدا کمک کرد. با اینکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم.»
💥 آن شب خیلی صحبت کردیم. از انقلاب، از امام (ره) و... بعد هم قرار گذاشتیم شبها باهم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاجآقا چاووشی. شب بود که با ابراهیم و سه نفر از رفقا رفتیم مسجد لرزاده. حاج آقا چاوشی ((از روحانیون انقلابی که به دست منافقین به شهادت رسید.)) خیلی نترس بود. حرف هایی روی منبر میزد که خیلیها جرأت گفتنش را نداشتند. حدیث امام موسی کاظم (ع) که میفرماید: «مردی از قم مردم را به حق فرا میخواند. گروهی استوار چون پارههای آهن پیرامون او جمع میشوند»(بحار – ج60 – ص216)
خیلی برای مردم عجیب بود. صحبتهای انقلابی ایشان همینطور ادامه داشت. ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدایی شنیدم. برگشتم عقب، دیدم نیرو های ساواک با چوپ و چماق ریختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند. جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمور ها، هرکسی را که رد میشد با ضربات محکم باتوم میزدند. آنها حتی به زن و بچهها رحم نمیکردند.
💥 ابراهیم خیلی عصبانی شده بود. دوید به سمت در، با چند نفر از مأمور ها درگیر شد. نامرد ها چند نفری ابراهیم را میزدند. توی این فاصله راه باز شد. خیلی از زن و بچهها از مسجد خارج شدند. ابراهیم با شجاعت با آنها درگیر شده بود. یکدفعه چند نفر از مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ماهم به دنبال او از مسجد دور شدیم. بعدها فهمیدیم که در آن شب حاجآقا را گرفتند. چندین نفر هم شهید و مجروح شدند. ضرباتی که آن شب به کمر ابراهیم خورده بود، کمر درد شدیدی برای او ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثیر بسیاری داشت.
💥 با شروع حوادث سال57، همهی ذهن و فکر ابراهیم به مسئلهی انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامیهها و... . او خیلی شجاعانه کار خود رو انجام میداد. اواسط شهریورماه بسیاری از بچهها را با خودش به تپههای قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپیمایی روز جمعه به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🍃🌹🍃 پایان قسمت هجدهم 🍃🌹🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات.
@dokhtaranchadorii
#پرسش_پاسخ
💢 #سؤال:
چطور با باید و نبایدهای دینی کسی رو قانع کنیم #باحجاب بشه؟
♻️ #پاسخ:
1⃣ اول باید مخاطب رو از دلایل حجاب آگاه کنیم؛ این که اگه رعایت کنیم چه اثرات مثبتی داره ... و اگه رعایت نکنیم چه اثرات منفی رو در جامعه و برای خود فرد در پی داره ...
2⃣ دوم این که با ارائهی الگوهای عفیفانه فرد رو به #حیا و #حجاب علاقهمند کنیم ...
3⃣ و در آخر فرد رو از پاداش اطاعت یا کیفر نافرمانی از دستورات خدا آگاه کنیم تا به لزوم عمل به دستورات الهی پی ببره.
🔺اینها برای مخاطب ایجاد انگیزه میکنه که باحجاب بشه ✅
📖منبع: کتاب «حجاب و عفاف از دیدگاه نوروبیولوژی»، ص ۸
#تولیدی_کامل
@dokhtaranchadorii
خواهــرم
حجــاب نشانگر زیبایۍروح و اندیشه توست…
خواهــرم
حجاب تضمین ڪننده سلامت و پارسایۍجامعه است…
جامعه را به ویرانۍمڪش…
خواهرم
حجاب مجوز ورود تـو به بهشت است…
آیا واقعا بهشت مۍخواهی؟
@dokhtaranchadorii
#خاطرات_شهدا 🕊
#تاثیر_تقلب_در_زندگی 🚫
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون
که بحث تقلب در امتحانات📖 وسط کشیده
شد من گفتم: دانشگاه اگه تقلب نکنی
اصلا نمیشه!❗️❗️
حمیدآقا سریع گفتن:"نباید تقلب کنید
مخصوصا تودانشگاه حتی اگه رد بشی
چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و
حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه."🌾
خودش میگفت: بعضی وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس📚 بخونم ولی تقلب نکردم و رد
شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم..
و دوباره درس رو برداشتم و فرصت
کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم☺️.
#شهیدحمید_سیاهکالی_مرادی ✨
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ❣
@dokhtaranchadorii