eitaa logo
‌「دخٺࢪانـɴᴏʀᴀـ✿」‌
232 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
864 ویدیو
459 فایل
‌《شࢪو؏ـموݧ‌↯🌸》 1400/4/21 ‌《شࢪوطموݧ‌‌↯🌸》 @Shoroott ‌《ڪتابخانموݧ‌↯🌸》 @boookk ‌《هم‌پیمان↯🌸》 https://eitaa.com/Hamsangari
مشاهده در ایتا
دانلود
گر‌چه‌ایـن‌شهر‌شـلوغ‌اسـت ولی‌بـاور‌کن؛آنچـنان‌جای‌تـو خـالـیست‌صـدا‌مـیپیچد‌...🥀 🌱
گل از رنگ و لعابش پیداست دختر با ادب از طرز حجابش پیداست ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شما و آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ما امروز قصد داریم شما را به مکتب دختران فاطمی، مکتب حاج قاسم دعوت کنیم ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ وقتی اسم دختر میاد چند تا کلمه رو به یاد میاریم دختران فرشته های روی زمین هستند ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
‹💚🌵› چادرت‌رابرسرت‌بیانداز بیرون‌بیابگذارکوچہ‌وخیابان زیرگامهای‌نجیب‌تواحساس‌غرورکنند بگذارببیندبرگهاۍدرخت‌بی‌عفتی چگونھ‌زیرپایت‌خش‌خش‌میکند🌱'! 🌵⃟💚¦⇢
اگہ‌همھ‌ولـم‌کنند امام‌رضا‌(ع)رودارم... ای‌جانم‌آقا.....!
یک ساعت زیارت در حرم شدھ آرزویم. کاش ماهم کبوتر حرم بودیم((: - چھ کنیم کھ دلتنگیم اقا🥀!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـس چـرا بـه نـبـودنـت عـادت نـمیکنـم... گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن! آن چنان جای تو خالیست،صدا می پیچد! 🌸᠀ ܟ߭ܠ‌ߊ‌ࡅ࡙ܨ ܭܘ ࡅ߲ߺߐ ࡄ݅ܝܠ‌ࡅߺ߳ࡉ ࡏߊ‌ܦ߭ࡅ࡙ܚܚࡅߺ߳ࡉ :)🌸
🌸 چادرت‌ستون‌سقف‌زیبایی‌هاست🍃🥀 نباشد‌فروخواهی‌ریخت🍁🌞 حجابت‌بال‌‌های‌توست🕊🌵 نباشدحسرت‌‌‌پروازبردلت🌾💥 خواهد‌ماند🌿🥀 حیا‌و‌وقار‌ومتانت‌گنج‌های‌تو‌هستند☄⭐️ قدر‌بدان‌وو‌رهایشان‌مڪن✋🏻🌥 🌸 🦋 🌸᠀ ܟ߭ܠ‌ߊ‌ࡅ࡙ܨ ܭܘ ࡅ߲ߺߐ ࡄ݅ܝܠ‌ࡅߺ߳ࡉ ࡏߊ‌ܦ߭ࡅ࡙ܚܚࡅߺ߳ࡉ :)🌸
❁﷽❁ 🌸 عطرحریم شاه خراسان چہ جان فزاسٺ آن جنتے ڪه گفتہ خدا مشهدالرضاسٺ مشهد نگو بگو ڪه حسینیہ‌ے رضا🌷 این پایگاه سینہ زن شاه ڪربلاسٺ... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...✋
قسمت چهل و نهم مریم شانه های مهیا را ماساژ داد ــــ اینقدر گریه نکن مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد ـــ باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سالی دوستی رو همشو برد زیر سوال ـــ اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته مهیا با یادآوری حرف های دوست ۶سال زندگیش شروع به هق هق کرد ــ ا مهیا گریه نکن دختر مهیا را در آغوشش ڪشید ــــ آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند مهیا گوشیش را برداشت ــــ جانم مامان ـــ پیش مریمم ـــ سلامت باشی ـــ هر چی .زرشک پلو ـــ باشه ممنون گوشی را قطع کرد ــــ مامانم سالم رسوند ـــ سالمت باشه من پاشم چایی بیارم ــــ باشه ولی بشینیم تو حیاط ــــ هوا سرده ــــ اشکال نداره ــــ باشه مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت ــــ بفرمایید مهیا خانم چایی بخور مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا ــــ خب چه خبر ـــ خبری بدتر از اتفاق امروز ـــ میشه امروزو فراموش کنی بیا در مورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم ــــ باشه ـــ رابطتت با مامانت بهتر شده ـــ میدونی مریم االن به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم ـــ میتونی من مطمئنم با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد ـــ وای شهاب اومدی به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد ـــ سالم مهیا خانم ــــ سالم مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت ـــ راستی مریم جان ـــ جانم داداش ـــ در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست ــــ آره داداش ــــ ان شاء اهلل پس فردا عازمیم آماده باش ــــ واقعا ؟؟ ـــ آره شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود ــــ مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد ـــ فکر نکنم حاال ببینم چی میشه شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضکل شده بود و خودش را پشت در قایم کرد ــــ خیلی پرویی تو داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کالس می زاری ـــ بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم شهاب از تعجب چشمانش گرد شد ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت ــــ راستی مریم این داداشت کجا بود ـــ ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد .ـــ جم کن بابا ـــ عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود ــــ اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه ــــ بله برادر بنده پاسدار هستش ـــ از قیافه خشنش میشه حدس زد ــــ داداش به این نازی دارم میگی خشن ـــ هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده ـــ باشه گلم دم در با هم روبوسی کردن ــــ راستی مهیا چادر الزامیه ـــ ای بابا ــــ غر نزن ـــــ باشه من برم کپی حرام⛔️
قسمت پنجاه مهال خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت ــــ مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی احمد آقا لبخندی به مهال خانم زدـ ـــ ولش کن خانم بزار کارشو بکنه مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد ـــ ایول بابای چیز فهم احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد مهیا جیغ بلندی زد مهال خانم با نگرانی به سمتش رفت ــــ چی شد مادر ـــ پیداش ڪردم ایول ـــ نمیری دختر دلم گرفت احمد آقا خندید و گفت ـــ حاال چی هست این مهیا چادر را سرش کرد ـــ چادری که از کربال برام اوردید یادتونه مهال خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهال خانم شوک زده پرسید ـــ برا چیته؟؟ ـــآها خوبه یادم انداختید مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست ـــ مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون ــــ برا همین می خوای چادر سرت کنی ــــ آره اجباریه ـــ مگه کجا میرید ـــ راهیان نور شلمچه اینا فک کنم ــــ تو هم میری ــــ آره دیگه یعنی نمیزارید برم احمد آقا دستی بر روی سرش کشید ـــ نه دخترم برو به سالمت کی ان شاء اهلل میرید ـــ پس فردا ،خب من برم بخوابم فردا صبح کالس دارم ـــ شبت خوش باباجان ــــ کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری مهیا به طرف اتاقش دوید ــــ مامان جونم جمع میکنه ــــ مهیا دستم بهت برسه میکشمت مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد ــــ میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد بعد دو دقیقه مریم جواب داد ـــ مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی .ـــ اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن ــــ باشه مهیا جوووونم لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره... کپی حرام⛔️
قسمت پنجاه و یکم مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت ــــ سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید ــ واقعا چی؟؟ ـــ فردا میریم راهیان نور با مریم گفت تو هم میتونی بیای ــــ زهرا با تو جایی نمیره هردو به طرف صدا برگشتن نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا راگرفت ـــ هر جا دوس داری برو ولی الزم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری بعد به مغنعه مهیا اشاره کرد اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید و به طرف کافی شاپ رفت مهیا سری به عالمت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد ــــ جانم مری ـــ کوفت اسممو درست بگو ــــ باشه بابا ـــ عصر بیکاری با هم بریم خرید ــ باشه عصر میبینمت ـــ باشه گلم خداحافظ ـــ بابای عجقم ـــ ببخشید خانم رضایی مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت ـــ بله بفرمایید ـــ میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بیرم ـــ چرا خودتون ننوشتید ـــ سرم درد می کرد تمرکز نداشتم مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت ـــ خب چطور به دستتون برسونم ـــ هفته دیگه کالس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه ـــ بسالمت خانم رضایی رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت " گفت مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد ــــ مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت مهیا آجیال را دست مادرش گرفت و تشکری کرد مهال خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت ــــ مامان مامان مهال خانم به خودش آمد ـــ جانم ـــ عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا ـــ خب ـــ گفتم که بدونید ـــ باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست... کپی حرام⛔️
🚫 خیلےهامون ممکنه بگیم من ڪه به چشم برادری بهش نگاه میڪنم، فلانی جای خواهرمه چه ایرادی داره باهاش حرف بزنم؟ همکلاسیمه رابطه من بخاطر درسه،، دلش گرفته چی میشه ڪمڪش ڪنم؟؟! 🤚🏻⛔️ اینا همش بهانست هرڪاری مقدمه ای داره… مقدمه دوستی 👫 همین چت هاس…❌ همین صحبت های بی مورد با نامحرمه. عزیزم یادت باشه پسر خاله،پسرعمو،پسر دایی، پسرعمه، شوهر خواهر،شوهر خاله،پسر همسایه ، همکلاسے... همه نامحرم هستند.🖇👌 📛کم کم چتهاتون زیادترمیشه.... کم کم صبحتاتون زیاد میشه... ❣کم کم بهش وابسته میشی😞.... اگه نشی،بایدبری دکتر! 👈چون این غریزه ما ادماس👌
『°•.≼💞≽.•°』 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ وقتی با هم بودیم بود دستمون تو دست هم نباشه; ملاحظه‌ی رو میکرد🍃☺️ همه جا اینجوری بود.... همیشه دوستانم میگفتن به اندازه شما ندیدم انقدر ملاحظه بکنن...🌹🍃 به روایت از همسر: ❤️ 💚 🍃 🌱🌸 ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَࢪج°•🌱📿•°
•❮ ❯🌿• رفیق!🙂 حواست‌بہ‌رفیقآت‌هست؟😶🍃 •[❓]توروبہ‌یاده‌خدآمیندآزن‌یا…! •[❔]شوقِ‌گنــآه؟🙃 گآهی‌لآزمہ‌بعضیاروپاڪ‌‌کنید:)
گاهی‌وقتا‌‌به‌شوخی‌می‌گفت درجه‌برای‌آبگرمکن‌‌است.. "به‌درجه‌اعتقادی‌نداشت و‌دنبالش‌‌هم‌‌نمی‌رفت روی‌لباسش‌‌هم‌‌نمی‌زد" می‌گفت‌درجه‌رو‌باید‌خدا‌‌ بده‌تاشهادت‌نصیبت‌بشه‌...♥️ 🌱''!
💕🌱 ترس دشمن🖇✨ از حجاب زینب است حفظ چادر انقلاب زینب است🍓☕️😌 خواهرم تـوهمـ باچادرت سرباز زینبی سرباز حضرت فاطمه🌸🍃 # خادم الزهرا 🚜💛 _♥️💛💚💙💜_
درمورد حجاب هم که پرسیدید شاید شما حجابتون در کل خوب باشه ولی از نظر ائمه و حضرت زهرا و الگوهای زندگی ما حجاب برتر و چیزی که برای یه دختر وخانوم ارزشه چادرشه به نظرر شما حیف نیست دختری که حجابش رو رعایت میکنه حالا به هر شکلی و حافظ کل قرآنه چادر نپوشه؟ شما اگر فقط یکم به ارزش های خودتون و اون چیزهایی که درون دخترها نهفته است و زیبایی هاتون فکر کنید می‌بینید هرکسی لیاقت دیدن اینها رو نداره پس اگر چادر رو هم انتخاب کنید و اون رو بپوشید حتی من بهتون این اطمینان رو میدم که آرامش قلب و دل خودتون هم بیشتره
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم❄️🌿
‌¦⏳⃟🔆¦⇨ یہ‌مداحی بود‌ میخوند : - باید‌با‌چادرت‌سپر‌عمہ‌جون‌باشی🙃 اما ناگفته‌ نماند‌ کہ‌ گاهے‌وقت‌ها 🤥 این‌ چادری‌نماها ..😒 همان‌هایی کہ‌حرمت‌شکنےکردند ..☹ بہ‌جاے‌ِ سپر میشوند‌ تیری به‌قلب‌ِعمه💘 جا‌داره‌سوال‌کنم🤔 روز‌ محشر‌ جواب‌ِ مادر زینب‌(س)را‌چہ‌میدهی ؟! رفیق هوای چادر مادر را داشته باش... 🙂
خوب رفقا به وقت شب بخیر هرچی دلتون میخاد ارزو کنید🌹🌈 اما اول فرج مولامونو ارزو میکنیم به رسم هرشب دختران چادری💜🐥 شبتون نورانی 💦🌱 یا علی مدد🌸🍒
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🎈
🌼🌻🌼به رسم هر روز 💙ختم 👈دعای فرج و سلامتی امام زمان عج الله 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜️الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜️ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜️"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ 🍃ارْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜️ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」‌
منتظر هیچ آدمی نباش🤚🏼.. این فقط تو هستی که میتونی واسه خودت.. حال خوب بسازی🍂:)
این وعده خداست، که دوبار پشتِ سرهم تکرار کرده، همانا با هر سختی آسانیست..😌💕