#بہ_وقت_خاطره 📜
❣جشن تولد یکی از دوستانمان بود.
با جهاد رفتیم برایش کادو بخریم، من یکی از بهترین پاساژها را پیشنهاد دادم، اما جهاد مخالفت کرد و از من خواست که به یکی از مغازه ها برای خرید کردن برویم.
وقتی رسیدیم دیدم کمی چهره اش درهم رفت و سرش پایین بود.
از او سوال کردم اتفاقی افتاده؟
گفت: دلم می گیرد وقتی جوانان را اینگونه میبینم. دیدم نگاهش به آن سمت خیابان رفت چند دختر و پسر مشغول شوخی و حرکات نامناسبی بودند.
داخل مغازه رفت ، سریع چیزی برای هدیه انتخاب کرد و برگشتیم داخل ماشین.
شب که می خواستیم به مهمانی بروم ناگهان او را جلوی در خانه ام دیدم.
پرسیدم اینجا چه کار میکنی؟ فکر می کردم رفتی؟!
گفت: من نمی آیم... از طرف من هدیه را به او بده و تبریک بگو.
پرسیدم :چرا؟
گفت: شنیدم جایی که تولد را گرفتند مکان مناسبی برای شرکت ما نیست. ما آبروی حزب الله و جوانان این راهیم آنوقت خودمان نامش را خراب کنیم؟!
❣شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را میزنم ولی باور کنید ذره ای از حرفهای جهاد دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود.
به او می گفتم: جهاد ! چه قدر چهره ات شبیه شهداست!
می خندید و با لهجه قشنگ عَرَبیش می گفت: 《ان شاءالله ، ان شاءالله》
خاطره ای از
#شهید_جهاد_مُغنیّه 🕊🌷
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
#به_وقت_خاطره 📜
در بحث حلال و حرام و رعایت مسائل شرعی خیلی مقید بود.👌
در هر شرایط و مکانی با رعایت ادب و احترام امر به معروف میکرد.
پشت گوشی همراهش این برچسب را زده بود :
(گناه یعنی خداحافظ حسین!)💔
در ایام خاص مثل محرم ٬فاطمیه٬و نیمه شعبان جلوی مغازه ایستگاه صلواتی برپا می کرد.
در گلزار شهدا زیاد به قطعه جاویدالاثرها سر میزد.
به خوردن چای نوشابه و دلستر علاقه نداشت.بیشتر دمنوش می خورد👌
همیشه خنده رو بود و می خنداند.
به همت مادرش از کودکی به خواندن زیارت عاشورا و حدیث کساء علاقه مند شده بود🌸
خاطرهای از
#شهید_مدافع_حرم_محسن_ حججی💕🕊
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
#به_وقت_خاطره 📜
همسر محمد حسین از همسرش میگوید:
بهش گفتم:راضےام #شهیدشوی ولی الان نه،توی پیری.
محمد حسین گفت:لذتی که علےاکبر حسین برد،حبیب نبرد.
وقتی که پیکر پاک شهید را آوردند میگوید:
آرام خوابیده بود.
امیرحسین را برای خداحافظی آوردیم و روی سینه #شهید گذاشتیم.
پدر و پسر چند لحظهای در کنار یکدیگر بودند.
این آخرین دیدارشان بود....
میدانستم که محمد حسین آنجا هم حواسش به ماست آخر محمد حسین خیلی مهربان بود.
انقدر زیاد که گاهی خودم متعجب میماندم.
توی خط که بود پیام های قشنگی برایم مےفرستاد.
یک بار برایم نوشت:
گرچه با ساعتِ من
ثانیهای بیش نبود...
ساعتےرا که کنارت گذراندم
خوش بود...
خاطرهای از زندگی
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی💕🕊
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅
#به_وقت_خاطره📜
یهو میومد میگفت: "چرا شماها بیکارید؟!"
میگفتیم: "حاجی! نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!" میگفت: "نه .. بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر! .. همینطور که نشستی، هر کاری که میکنی ذکر هم بگو".. وقتی هم کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا و قرآنش بود ...
خاطره ای از
شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی💕🕊
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹زینب عادت داشت گل هایی را که روح الله برایش مےخرید،پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد…
🌹در یکی از نبودن های روح الله،وقتی دل تنگش شده بود،روی یکی از گلبرگ ها نوشت"آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت،که اگر سربرود از دل و از جان نرود😍"
🌹این گلبرگ را خودش نوشته بود.اما جریان گلبرگ دوم را نمےدانست.وقتی آن را برگرداند،دستخط روح الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود:
🌹"عشقِ من دلتنگ نباش"
خاطرهای از
شهید مدافع حرم روح الله قربانی🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹شهید خرازی یک عارف بود.همیشه با وضو بود.نمازش با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
🌹او معتقد بود هرچه میکشین و هرچه که به سرمان مےآید از نافرمانی خداست و همه،ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد...
🌹میگفت:"اگر کار براے خداست پس گفتنش چه سودی دارد…!
خاطرهای
از شهیدحسین خرازی🕊💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹وقتے بہ خانہ مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .بچہ را عوض مےكرد ، شير برايش درست مے كرد.سفره را مے انداخت و جمع مے كرد،پابہ پاے من مے نشست، لباس ها را مے شست ، پهن مے كرد، خشك مےكرد و جمع مےكرد .
🌹آن قدر محبت بہ پاے زندگے مے ريخت كہ هميشہ بہ او مے گفتم : درستہ كہ كم مے آيے خانہ ؛ ولے من تا محبت هاے تو را جمع كنم ، براے يك ماه ديگر وقت دارم.نگاهم مے كرد و مے گفت: تو بيشتر از اين ها بہ گردن من حق دارے .
🌹يك بار هم گفت: من زودتر از جنگ تمام مے شوم، وگرنہ، بعد از جنگ بہ تو نشان مےدادم تمام اين روزها را چہ طور جبران مےكردم.
خاطرهای
از شهیدمحمدابراهیم همت🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹تازه حالش خوب شده بود.شب بود و من درس می خواندم . محمّد جعفر خطاب به من گفتند: از دستم ناراحتی ؟؟! گفتم: نه، چرا آخه؟ شهید سرشان را زمین گذاشتند و گفتند: من رفتم.
🌹به ایشان گفتم: کجا شما که همین جایی.شهید گفتند ما که رفتیم .
همسرشان می گویند: شوخی زیاد می کردند.
ایشان تا اذان صبح بالا سر محمّد جعفر درس می خواندند، چون فردا امتحان داشتند، البتّه خود شهید هم امتحان داشتند.
🌹اذان صبح شد، او را تکان دادم تا مثل همیشه نماز صبح را به او اقتدا کنم، ولی متوجّه شدم، بدنشان یخ کرده است.بعد از آمدن اورژانس متوجّه شدیم ایشان دو سه ساعتی است که به شهادت رسیده اند.
خاطرهای
از شهیدمحمد جعفر حسینی🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹یکی از همرزمانش می گفت سال۹۱ در سوریه با محمودرضا درباره قضایای فتنهی ۸۸ و اغتشاشات تهران حرف میزدیم...
🌹محمودرضا گفت:برای من میدان انقلاب تهران،شلمچه یا دمشق فرقی ندارد،هرجا حرف #انقلاب اسلامے هست ما هستیم.
خاطرهای از
شهیدمدافع حرم محمودرضا بیضایی🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
17.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه:
مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد… آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.
🌹حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت:
🌹خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد.
🌹جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم.باهم نشستند و چای خوردن.برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق،حاج قاسم تا او را ديد گفت:برادر،جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!
🌹جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج قاسم همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد به برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد…! همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن…
خاطرهای از
شهيدجهاد مغنيه🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره💔
🕊دعا کن من «هزار و دوازدهمی» باشم🕊
✍«سردار سلیمانی دو بار به من پیغام داد که: "اگر شهید شدم، مرا کنار شهید محمد حسین یوسف الهی به خاک بسپارید. " یکبار هم که با هم در گلزار شهدا بودیم، رفتیم بالای سر مزار شهید یوسف الهی. آنجا گفتم: شما به دوستان گفتهبودید حتماً باید کنار شهید یوسف الهی دفن شوید... حاج قاسم اینطور تصور کرد که من میخواهم چیزی بگویم با این مضمون که اینجا کنار این شهید، جا نیست و فضا کم است.
به همین خاطر در میان صحبت من، گفت:"لااقل همین نزدیکیها... "، اما عاقبت، همانی شد که میخواست؛ پیکرش بعد از آن ترور ناجوانمردانه آنقدر کوچک شدهبود که در همان فضای کوچک، جا شد... خیلیها گفتند: اینجا، فضا کم است، پیکر سردار را ببریم وسط گلزار و زیر محوطه گنبدیشکل گلزار دفنش کنیم. اما خانواده سردار گفتند: "نه. هرکجا خود حاج قاسم گفته، همانجا دفنش کنید. "» مرغ ذهن سردار حسنی یکدفعه میپرد به ۱۱ ماه قبل و درست در وسط گلزار شهدای کرمان مینشیند. سردار سری به حسرت تکان میدهد و میگوید: «مادر خانم سردار به رحمت خدا رفتهبود و به همین خاطر شب عید نوروز امسال به کرمان آمدهبود. آن شب در گلزار شهدا دیدمش.💫
محافظان و اطرافیان گوشهای ایستاده بودند و حاجقاسم تنها بالای سر مزار شهدا خلوت کردهبود و گریه میکرد. از پشتسر شناختمش. رفتم و بعد از احوالپرسی، شروع کردیم به قدمزدن در گلزار و صحبت کردن. در میان صحبتها، گفتم: این گلزار، هزار و یازده شهید دارد... حاج قاسم گفت: "دعا کن من، هزار و دوازدهمیاش باشم... " و همینطور شد.»🕊💕
#به_وقت_خاطره 📜
#پس_زمینه 📱
یکی از نزدیکان امام میگوید:
قبل از کسالت اخیر امام،شب ها یکی از برادران پاسدار پشت در اتاق میخوابید.
یک وقت من از ایشان سوال کردم که شما مدتی شب ها مراقب امام بودید،آیا از ایشان خاطره دارید؟
گفت:بله،امام شبها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بود بیدار بودند،یک شب متوجه شدم امام با صدای بلند گریه میکند.
منهم متأثر شدم و شروع کردم گریه کردن.
ایشان که براے تجدید وضو بیرون آمدند،متوجه من شدند و فرمودند:
فلانی! تا جوان هستی قدر بدان و خدا را عبادت کن.
لذت عبادت در جوانی است...
آدم وقتی پیر میشود دلش میخواهد عبادت کند اما حال و توانی برایش نیست..
خاطرهای از
#امامخمینی رحمت الله🕊💕
╭┅────────┅╮
@dokhtarane_seyed_ali
╰┅────────┅╯