*قسمت ۱۱*
عبدالله بن عباس نشسته بود نزد حسین کنار خانه ی خدا!
نافع نامی آمد کنار ابنعباس و گفت:
_خدایی را که میپرستی برایم توصیف کن!
ابنعباس ماند که چه بگوید. سکوتش طولانی شد. حسین به نافع فرمود:
_بیا تا من برایت بگویم!
نافع به تندی گفت:
_از تو نپرسیدم!
ابنعباس برآشفت:
_خاموش باش! از زاده ی رسول خدا بپرس که او خاندان نبوت است و معدن حکمت!
نافع نگاهی به آرامش *حسین* کرد و با اکراه گفت:
_ خدا را برایم توصیف کن!
امام اما نگاهی پر مهر به او انداختند و فرمودند:
_خدا را همان گونه برایت توصیف میکنم که خود خدا فرموده است؛
با حواس درک نمیشود!
با مردم سنجیده نمیشود!
نزدیک است اما نه چسبیده!
دور است اما در دسترس!
یگانه است اما جزء جزء نیست! و هیچ موجودی مثل خدا لایق پرستیدن نیست!...
نافع حس میکرد که کلام امام همان اندیشهایست که دوست داشته نسبت به خدا بشنود. خدایی که قابل پرستیدن باشد. نه اینکه جسم داشته باشد و قابل مقایسه با موجودات دیگر. دلش این خدا را پذیرفت که همیشه حاضر است و مثل همه نیست... اشک آرام آرام از گوشه ی چشمش جاری شد.
امام فرمود:
_ای نافع شنیدهام که تو ما را تکفیر میکنی!
سرش را پایین انداخت. حالا تازه امام را درک کرده بود. پشیمان بود از عمری که بی امام گذرانده بود:
_قبلا اینطور فکر میکردم؛ اما الان شما را نشانه ی اسلام و فرمانروای اسلام میدانم. راستش از بس که دیگران را (منظور خلفای بنی امیه و تبلیغات مسمومش)، به جای شما به ما معرفی کردند، من آنها را دیدم و شما را تکفیر کردم... اما حال میفهمم که پیامبر خدا و دخترش فاطمه بر همه برتری دارند!...
از جایش برخاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
وقـاف...
حرفِاولعِشــقاستــ
آنجاڪھ" نام تـو" ،آغازمۍشود
«قـــــــــ ا ســـــــ م»
#شھیدحاجقاسمسلیمانی
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استورے
🎼|دلاغافلزسبحانيچهحاصل... (:
صـداےآسمانۍ #شهیدآقامصطفیصدرزاده
"سیدابراهیم" تو را قسم بھ چهارشنبه های ابوالفضلیات نگاهی کن بھ ما #اسیران بلاتکلیف.
+میلادتمباركمردآسمانی↯
نمیگم شبتون شهدایی
که خیریسٺ
به کوتاهی شب 🍃🌸
میگویم
#عاقبتتان_شهدایی
که خیریست
به بلندی سرنوشت😊
#عاقبتتون_شهدایی🌸🍃
#صبحمࢪابادیداࢪتوآغازمۍکنم
#یهسلامبدیمبهاماماولمون😇
﴾﷽﴿
السلام علیک یا امیر المؤمنین
السلام علیکم و ࢪحمةالله و بࢪکاتھ✨💖