هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
رقیّه ..
از رقّت میآید..
شاید یعنی :
وقتی صدایش میزنی
قلبت رقیق میشود برایش
دلت میسوزد و ..
اشكهایت میبارند !..
رقیّه ..
از ترقّی هم میآید..
شاید یعنی :
اسمش را که میبری ..
روحت پرواز میکند تا خود آسمان !..
تا بلندیِ نگاه او ..
حالا وقتی میگویند :
رقیّهجآن ..
قلب یك لحظه حتی
روی پای خودش بند نمیشود ..
اشک میبارد ..
دستها بالا میروند ..
بالا .. قدّ نگاهِ عمویِ رقیه ..
و این جآن برای جانی که آتشگرفته ..
مخفف جان بستان است !..
رسم عاشقی میانِ همین ذکر است ..
آخرش هم میرسد به نام مقدّس عشق ..
پ.ن:
هرکسی از عشق با خود
یادگاری میبرد؛
یادگارِ من ...
غمی در جان و ...
زخمی بر تن است !
#روایتروضه
#مبهوتنویس
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
4.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُحرّم .. عشق است !
و عشق هیچگاه به پایان نمیرسد ..
عاشقها هم ..
هروقت پایِ دل وسط باشد ..
به عشق میرسند ..
من هم ..
هروقت پایِ تو وسط بود ..
مُحرّمت را نفس کشیدم..
مُحرّم .. عشق است !
عشق... قلبِ عاشق و معشوق را
به هم نزدیكتر میکند..
تو همیشه معشوق بودی و ..
من .. نمیدانم این شبها ..
یك قدم به تو نزدیكتر شدم یا نه ..
مُحرّم .. عشق است !
برای عاشقها فقط..
معشوق عزیز است و بس ..
ما هم برایت بلندبلند گریه کردیم
تا همه بدانند تو..
#عزیزم_حسین ِ مایی ..
مگر کم زحمت کشیدی برایِمان ؟!
مُحرّم .. عشق است !
عاشقها آواره میشوند تا
به خیمهیِ معشوق راهِشان دهند ..
این شبها من هم ..
خودم را به خیمهَت کشاندم ..
تو هم ..
دست دلم را ..
در همین خیمه بند کن ..
مُحرّم .. عشق است !
بساطش هم ..
اشك و شور و جنون
تو پایِ این عاشقی ..
همهچیز گذاشتی عزیزم ..
من اما .. کم گذاشتم برایت..
هر شب بضاعتِ قلبم همین بود
بیدار نشستنِ من ..
پایِ غم شریف تو ..
به سینه زدنِ من ..
پایِ صدا زدنِ اسم تو ..
کم گذاشتم اما ..
فقط میخواستم
ردِّ عشقَت آخرین چیزی باشد
که از من میماند ..
مُحرّم .. عشق است !
عاشقها پایِ عشق میمیرند ..
سیِّدِ ما غریبها هم عاشق بود و ..
آخرش پای تو جان داد و ..
میدانم میرسد شبی که من هم
پایِ این عشق میمیرم ..
غیر از غلامیِ تو .. به دردی نمیخورم
بیرون کنی .. به فاطمه (س) بیکار میشوم !
پ.ن ۱ :
حالا تو بخواه تا
لحظهلحظههایِ این روزگارِ غریب را
در پناهِ پرچمَت ... زیر خیمهَت
درِ خانهیِ تو . به عشق
به عاقبت بخیریِ نگاهت
نفس بکشیم..
#مبهوتنویس